کتاب بیوگرافی استیو جابز
جسور و مغرور
نویسنده: والتر ایسکسون
ترجمه: ندا لهردی
هوش او در طول دو سال آخر دبیرستان شکوفا شد و همانطور که از اول راهش منتظر بود، خودش را در نقطه عطف آنهایی دید که غرق الکترونیک بوده و آنهایی که به ادبیات و کارهای خلاقانه علاقهمند بودند.
بخش سیزدهم
نویسنده: والتر ایسکسون
ترجمه: ندا لهردی
هوش او در طول دو سال آخر دبیرستان شکوفا شد و همانطور که از اول راهش منتظر بود، خودش را در نقطه عطف آنهایی دید که غرق الکترونیک بوده و آنهایی که به ادبیات و کارهای خلاقانه علاقهمند بودند. «شروع کردم به گوش کردن موسیقیهای مختلف و مطالعه کتابهایی غیر از علم و تکنولوژی مثل آثار شکسپیر و افلاطون. عاشق شاه لیر بودم.» دیگر آثار مورد علاقهاش شامل «موبی دیک» و اشعار «دیلان توماس» بودند. از جابز پرسیدم که چرا با شاه لیر و کاپیتان آهاب، لجبازترین و پیشروترین شخصیتهای ادبیات، ارتباط برقرار میکند، اما او به ارتباطی که مدنظر من بود جواب نداد و من هم اصرار نکردم. «وقتی دانش آموز سال آخر دبیرستان بودم کلاس ادبیات انگلیسی با احساس و خوبی داشتم. معلم آن بسیار شبیه به «ارنست همینگوی» بود و درسهای زیادی درباره راه رفتن روی برف در Yosemite داد.»
جابز واحدی برداشته بود که مربوط به بخشی از علم و دانستنیهای سیلیکونولی بود. کلاس الکترونیک را «جان مک کولام» یک راهنمای کشتی بازنشسته نیروی دریایی بود که استعداد یک مجری را داشت که با ترفندهایی مانند آتش زدن یک سکه دانش آموزانش را هیجان زده میکرد. اتاق انبار کوچکش که کلید آن را به دانشآموزان نور چشمیاش میداد، پر از ترانزیستورها و دیگر قطعاتی بود که جمع آوری کرده بود.
کلاس مک کولام یک ساختمان اتاقک مانندی در گوشهای از محوطه مدرسه، نزدیک پارکینگ بزرگی بود. جابز در حالی که به پنجره خیره شده بود، یادش آمد: «این جایی بود که کلاس قرار داشت و اینجا نزدیک جایی بود که کلاس کارگاه مکانیک خودرو برگزار میشد.» این کنار هم قرار گرفتن کلاسها تغییر شکل دادن علایق نسل پدرش را برجسته میکرد. «آقای مک کولام احساس میکرد که کلاس الکترونیک یک کارگاه مکانیک خودرو جدید است.»
مک کولام به دیسیپلین نظامی معتقد بود و برای نفوذ و قدرت ارزش قائل بود. جابز اینطور فکر نمیکرد. تنفرش از سلطه و قدرت را پنهان نمیکرد و به شیوهای گرایش داشت که ترکیبی از نفوذ نسبی و برخورد جدی با نافرمانی افراد بود. مک کولام بعدا گفت: «استیو معمولا در گوشهای ساکت کار خودش را انجام میداد و واقعا نمیخواست کار زیادی با من و بقیه کلاس داشته باشد.»
او هرگز آنقدر به جابز اعتماد نکرد که کلید انبار کوچک قراضههایش را به او بدهد. روزی جابز به قطعهای احتیاج پیدا کرد که پیدا نمیشد. به تولیدکنندهای به نام «باروتز» در دترویت زنگ زد و گفت که در حال طراحی محصول جدیدی است و میخواهد آن قطعه را تست کند. چند روز بعد قطعه با پست هوایی رسید. وقتی مک کولام پرسید که او چطور این قطعه را پیدا کرده است، جابز مغرور و جسورانه ماجرای تماس و آنچه را که گفته بود، توضیح داد. مک کولام گفت: «عصبانی بودم. این رفتاری نبود که میخواستم دانشآموزانم داشته باشند.» جابز پشت تلفن جواب داد: «پولی برای این تماس تلفنی ندارم. آنها پول زیادی از من گرفتند.»جابز کلاس مک کولام را تنها یک سال برداشت، در حالی که این کلاس برای سه سال ارائه شده بود. برای یکی از پروژههایش دستگاهی با باتری نوری ساخت که وقتی در معرض نور قرار میگرفت، مدارش روشن میشد؛ چیزی که هر دانشآموز رشته علوم در دبیرستان میتوانست انجام دهد. او اما بیشتر علاقه داشت با لیزرها کار کند، چیزی که از پدرش یاد گرفته بود. او با تعدادی از دوستانش با انعکاس لیزرها از طریق آیینههایی که روی اسپیکرهای سیستم استریوی خودش چسبانده شده بودند، برای میهمانیها رقص نور درست میکردند.
فصل دوم
زوج عجیب و غریب
دو استیو ووز:
جابز در حالی که دانشآموز کلاس مک کولام بود، با یک دانش آموز فارغالتحصیل دوست شد که معلم تماموقت بود و به خاطر نبوغش در مدرسه معروف شده بود. «استفن ووزنیاک» که برادر بزرگترش با جابز در یک تیم شنا بودند، تقریبا پنج سال بزرگتر از جابز بود و بیشتر از او در زمینه الکترونیک اطلاعات داشت. با این حال اما او از لحاظ احساسی و روابط اجتماعی هنوز یک بچه دبیرستانی بود.
مثل جابز، ووزنیاک هم چیزهای زیادی از پدرش یاد گرفته بود، اما درسهایی که آنها یاد گرفته بودند، متفاوت بود.
ارسال نظر