راه توسعه سیاسی
چهار مسیر اصلی برای توسعه سیاسی وجود دارد که به این شرح است؛ اول، راهی وجود دارد که از طرق غیردموکراتیک به تدریج اما بهطور اجتنابناپذیر به دموکراسی منتهی میشود. دموکراسی پس از ایجاد نه تنها هرگز تهدید نمیشود، بلکه پایدار و تحکیم نیز میشود. بریتانیا بهترین نمونه برای چنین مسیر توسعه سیاسی است. دوم، راهی وجود دارد که به دموکراسی منتهی میشود؛ اما دموکراسی، زمانی که ایجاد شد، به سرعت فرو میپاشد. به دنبال آن، نیروهایی که منجر به دموکراسیسازی اولیه شدند، دوباره قدرت خود را باز پس میگیرند؛ اما پس از آن دموکراسی دوباره فرو میپاشد و این چرخه دوباره تکرار میشود. برای این مسیر که دموکراسی پس از ایجاد، تثبیتنشده باقی میماند، تجربه آرژانتین در قرن بیستم بهترین نمونه است.
راه سوم و چهارم مسیری است که در آن کشوری غیر دموکراتیک باقی بماند یا دموکراسیسازی به تاخیر افتاده باشد. ازآنجاکه در ابتدای چنین مسیری تغییرات مهمی وجود دارد، تقسیم مسیرهای غیر دموکراتیک به دو بخش مفید است که وضعیت سوم و چهارم را به تصویر میکشد. در وضعیت سوم، دموکراسی هرگز ایجاد نمیشود؛ زیرا جامعه نسبتا برابر و مرفه است که وضعیت موجود سیاسی غیردموکراتیک را پایدار میکند. این سیستم به چالش کشیده نمیشود؛ زیرا مردم به اندازه کافی از نهادهای سیاسی موجود رضایت دارند. سنگاپور نمونهای جالب از چنین جامعهای است. در مسیر چهارم از این روند غیردموکراتیک، وضعیت کاملا برعکس است؛ زیرا جامعه بهشدت نابرابر بوده و همین امر دورنمای دموکراسی را چنان برای نخبگان سیاسی فعلی تهدیدآمیز میسازد که برای اجتناب از آن از همه ابزارهای ممکن از جمله خشونت استفاده میکنند. آفریقای جنوبی، قبل از فروپاشی رژیم آپارتاید، نمونه متعارف از چنین مسیری است.
چرا بریتانیا، آرژانتین، سنگاپور و آفریقایجنوبی مسیرهای سیاسی متفاوتی را دنبال کردند؟ بهطور کلیتر، چرا برخی از کشورها دموکراتیک هستند؛ درحالیکه برخی دیگر توسط سیستمهای غیردموکراتیک اداره میشوند؟ چرا بسیاری از کشورهای غیردموکراتیک به دموکراسی تبدیل میشوند؟ چه چیزی تعیین میکند که این انتقال چه زمانی و چگونه انجام شود؟ و به همین ترتیب، چرا برخی از دموکراسیها، پس از ایجاد، تحکیم میشوند و دوام میآورند؛ درحالیکه برخی دیگر، مانند بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین، طعمه کودتا میشوند و دوباره به دیکتاتوری بازمیگردند؟ اینها سوالات اصلی برای علوم سیاسی، اقتصاد سیاسی و بهطور کلیتر علوم اجتماعی هستند؛ اما نه پاسخهای مشترکی وجود دارد و نه چارچوبی پذیرفتهشده برای فهم آنها.
برای تسهیل ارائه این ایده و فهم مسیر درست توسعه سیاسی، مفید است که جامعه را متشکل از دو گروه –نخبگان و شهروندان – تصور کنیم که گروه دوم در آنها بیشتر هستند. بر مبنای این چارچوب انتخابهای اجتماعی ذاتا متضاد هستند. بهعنوان مثال، اگر نخبگان افراد نسبتا ثروتمند باشند، با مالیات بازتوزیعی مخالف خواهند بود. درحالیکه شهروندانی که نسبتا فقیر هستند طرفدار مالیات هستند که منابع را بین آنها بازتوزیع کند. بهطور کلیتر، سیاستها یا انتخابهای اجتماعی که به نفع نخبگان است با آنهایی که به نفع شهروندان است، متفاوت خواهد بود. شاید این سوال مطرح شود که اکثریت نخبگان شامل چه کسانی است؟ این امر تا حدی به زمینه و روش پیچیده شکلگیری هویتهای سیاسی در جوامع مختلف بستگی دارد. در بسیاری از موارد، مفید است که نخبگان را افراد نسبتا ثروتمند جامعه تصور کنیم، همانطور که در قرن نوزدهم در بریتانیا و آرژانتین چنین بود.
اما همیشه هم به این صورت نیست؛ بهعنوان مثال، در آفریقای جنوبی، نخبگان سفیدپوستان بودند و در بسیاری از کشورهای آفریقایی، نخبگان با یک گروه قومی خاص مرتبط هستند. در جوامع دیگر، مانند آرژانتین در برخی دورهها، نخبگان نظامیان هستند. اینکه کدام جوامع از دیکتاتوری به دموکراسی گذر خواهند کرد و در چه شرایطی دموکراسی تثبیت خواهد شد، به تضاد بین نخبگان و شهروندان بر سر سیاست مربوط میشود. این گروهها ترجیحات متضادی نسبت به نهادهای مختلف سیاسی دارند که منجر به انتخابهای مختلف اجتماعی میشود. با این حال، ما همچنین تاکید میکنیم که نهادهای سیاسی را صرفا میزان بازتوزیع یا اینکه چه کسی از سیاستهای امروز سود میبرد، تعیین نمیکند بلکه آینده سیاسی نیز اهمیت دارد. در دموکراسی، شهروندان هم امروز و هم در آینده از قدرت بیشتری نسبت به رژیمهای غیردموکراتیک برخوردارند؛ زیرا در فرآیند سیاسی شرکت میکنند.
در این میان، جنس دارایی نخبگان، شکاف اقتصادی میان نخبگان و شهروندان، اندازه طبقه متوسط و سایر عوامل اقتصادی نقش مهمی در رسیدن به توسعه سیاسی درست دارند. هرکدام از این عوامل با تاثیرگذاری بر بازی سیاسی میان نخبگان و شهرندان نوع متفاوتی از استقرار سیاسی را امکانپذیر میکند. در جامعهای با نابرابری کمتر، یک طبقه متوسط بزرگ و میزان بیشتر داراییهای فیزیکی و انسانی نسبت به زمین یا منابع طبیعی، امکان توسعه سیاسی از نوع اول که در ابتدا ذکر شد، بیشتر است. این مقوله توسط مطالعات تجربی نیز به اثبات رسیده است.