دانش علمی، همه آنچه نیاز داریم؟
فردریش فون‌هایک مترجم: محسن رنجبر قسمت اول مساله‌ اقتصادی جامعه استفاده از معرفتی است که هیچ کس کل آن را در اختیار ندارد
وقتی می‌کوشیم یک نظم اقتصادی عقلانی بسازیم، می‌خواهیم چه مشکلی را حل کنیم؟ بر اساس مفروضاتی آشنا، پاسخ به قدر کافی ساده است. اگر همه‌ اطلاعات مرتبط را در اختیار داشته باشیم، اگر بتوانیم کار‌مان را از نظامی از ترجیحات داده‌شده آغاز کنیم و اگر شناخت کاملی از ابزارهای موجود داشته باشیم، مساله‌ای که باقی می‌ماند، صرفا از جنس منطق خواهد بود. به سخن دیگر، پاسخ این پرسش که بهترین کار‌برد ابزارهای موجود چیست، در مفروضاتمان نهفته است. شرایطی که پاسخ این مساله‌ بهینه‌سازی باید برآورده کند، کاملا مشخص شده‌اند و می‌توان به بهترین نحو در قالب ریاضی بیانشان کرد. این شرایط در خلاصه‌ترین بیان خود از این قرارند که نرخ نهایی جانشینی هر دو کالا یا عامل تولید باید در همه‌ کار‌برد‌های مختلف‌شان برابر باشد.
با این حال این یقینا مساله‌ اقتصادی که جامعه روبه‌روی خود می‌بیند، نیست و حساب اقتصادی‌ که برای حل این مساله‌ منطقی بسط داده‌ایم، گر‌چه گامی مهم در مسیر حل مساله‌ اقتصادی جامعه است، اما پاسخی برای آن عرضه نمی‌کند، چون «داده»‌های مربوط به کل جامعه که حساب اقتصادی از آنها آغاز می‌شود، هیچ‌گاه برای ذهن واحدی که بتواند سر از دلالت‌های آنها درآورد، «داده‌شده» نیستند و هرگز نمی‌توانند، به این‌سان «داده ‌شده» فرض شوند.
سرشت غریب و خاص مساله‌ نظم اقتصادی عقلانی دقیقا در این حقیقت ریشه دارد که معرفت مربوط به شرایط که باید از آن استفاده کنیم، نه به شکلی متمرکز یا نظام‌یافته و منسجم، بلکه تنها به صورت پاره‌هایی پراکنده از معرفت ناقص و غالبا متناقض که همه‌ افراد مختلف در اختیار دارند، وجود دارد. از این رو مساله‌ اقتصادی جامعه صرفا چگونگی توزیع منابع «داده‌شده» نیست - اگر واژه «داده‌شده» را به این معنا بگیریم که این منابع برای ذهن واحدی که مساله‌ بر‌آمده از این «داده‌»ها را با فکر و تامل حل می‌کند، معلوم هستند؛ بلکه مساله‌ اقتصادی‌ای که جامعه باید حل کند، این است که منابعی که همه‌ اعضای جامعه می‌شناسند، چگونه به بهترین شکل برای رسیدن به اهدافی که تنها این افراد از اهمیت نسبی‌شان آگاه‌اند، به کار گرفته شود یا به طور خلاصه، مساله‌ اقتصادی جامعه استفاده از معرفتی است که هیچ کس کل آن را در اختیار ندارد.
شور‌بختانه، بسیاری از اصلاحات اخیر نظریه‌ اقتصادی و خاصه خیلی از استفاده‌هایی که در این بین از ریاضی کرده‌اند، این ماهیت مساله‌ اساسی اقتصادی جامعه را از پرده برون نینداخته، بلکه آن را زیر لحاف تیره‌ ابهام فرو برده است. گرچه مساله‌ای که من در این مقاله بیش از هر چیز می‌خواهم به آن بپردازم، مساله‌ سازمان اقتصادی عقلانی است، اما در این بین بارها و بارها وا‌دار می‌شوم به ارتباط نزدیک آن با برخی مسائل روش‌شناختی اشاره کنم. در حقیقت بسیاری از نکاتی که مایلم به آنها اشاره کنم، نتایجی‌اند که مسیرهای گوناگون استدلالی به شکلی نا‌منتظر به آنها گراییده‌اند. اما این نکته، آنچنان که من اکنون به این مسائل می‌نگرم، اتفاقی نیست. از نگاه من بسیاری از جدل‌ها و کشمکش‌های کنونی، هم درباره‌ نظریه‌ اقتصادی و هم درباره‌ سیاست اقتصادی، به یک سان در پنداری غلط درباره‌ ماهیت مساله‌ اقتصادی جامعه ریشه دارند. این پندار غلط نیز خود از اینجا ریشه گرفته است که عادات فکری را که هنگام بررسی پدیده‌های طبیعی شکل داده‌ایم، خطا‌کارانه به پدیده‌های اجتماعی نیز گسترانده‌ایم.

چه کسی قرار است برنامه‌ریزی کند؟
در گفتار عادی، منظور‌مان از واژه‌ «برنامه‌ریزی»، مجموعه تصمیمات به‌هم‌بسته و در‌هم‌تافته درباره‌ توزیع منابعی است که در دسترس داریم. به این معنا همه‌ فعالیت‌های اقتصادی برنامه‌ریزی‌اند و افزون بر آن در هر جامعه‌ای که افراد زیادی در آن همکاری می‌کنند، این برنامه‌ریزی - فارغ از اینکه چه کسی انجامش می‌دهد - باید تا اندازه‌ای بر معرفتی استوار شود که در وهله‌ اول نه برای برنامه‌ریز بلکه برای کسی دیگر معلوم است و باید به طریقی به برنامه‌ریز انتقال یابد.
معرفتی که افراد برنامه‌هایشان را بر آن استوار می‌کنند، به شیوه‌های گوناگونی به آنها انتقال می‌یابد و این شیوه‌های گوناگون، مساله‌ای اساسی برای هر نظریه‌ای است که فرآیند اقتصادی را شرح می‌دهد. همچنین مساله‌ تعیین بهترین روش استفاده از معرفتی که در آغاز در بین همه‌ افراد پراکنده است، دست کم یکی از مسائل اصلی سیاست اقتصادی یا طراحی نظام کارآمد اقتصادی است.
پاسخ این پرسش ارتباط نزدیکی با پرسش دیگری دارد که اینجا مطرح می‌شود: چه کسی قرار است برنامه‌ریزی کند؟ همه‌ جدل‌ها درباره‌ «برنامه‌ریزی اقتصادی» حول این سوال می‌چرخد. در این میان کشمکش بر سر این نیست که برنامه‌ریزی باید انجام شود یا نه؛ بلکه حول این است که برنامه‌ریزی باید به شکلی متمرکز و از سوی یک مرجع برای کل نظام اقتصادی انجام شود یا آن را باید در بین افراد زیادی تقسیم کرد. برنامه‌ریزی، به معنای خاصی که این واژه در مجادلات امروزین دارد، ضرورتا به معنای برنامه‌ریزی متمرکز است؛ یعنی هدایت کل نظام اقتصادی بر اساس یک برنامه‌ واحد و یکپارچه. از سوی دیگر رقابت به معنای برنامه‌ریزی نا‌متمرکز توسط تعداد زیادی از افراد مختلف است. منزلگه میانه بین این دو که خیلی‌ها درباره‌اش حرف می‌زنند، اما عده‌ای انگشت‌شمار هستند که با دیدنش دوستش داشته باشند، وا‌گذاشتن برنامه‌ریزی به صنایع سازمان‌دهی‌شده یا به سخن دیگر به انحصارگران است.
اینکه احتمالا کدام یک از این نظام‌ها کارآمدتر است، بیش از هر چیز به جواب این سوال بستگی دارد که تحت کدام یک از اینها می‌توان انتظار داشت که معرفت موجود کامل‌تر استفاده شود. این نیز خود بستگی به این دارد که احتمالا در کدام یک از این دو کار موفق‌تر خواهیم بود: در اینکه همه‌ معرفتی را که باید استفاده شود، اما در آغاز بین افراد مختلف زیادی پراکنده است، در اختیار یک مرجع مرکزی واحد بگذاریم یا در اینکه معرفت اضافی را که افراد نیاز دارند تا بتوانند برنامه‌هایشان را با برنامه‌های دیگران همخوان کنند، به آنها انتقال دهیم.

معرفت در وسیع‌ترین حدممکن!
ممکن یا غیرممکن؟
بی‌درنگ آشکار می‌شود که اینجا موضع ما درباره‌ انواع مختلف معرفت متفاوت خواهد بود. بنا‌بر‌این پاسخ سوال بالا سخت به اهمیت نسبی انواع مختلف معرفت بستگی خواهد داشت: انواعی که به احتمال زیاد‌تر در اختیار افراد خاص هستند و انواعی که با اطمینانی بیشتر انتظار داریم که در اختیار یک هیات متشکل از متخصصانی که به طرزی شایسته انتخاب شده‌اند، باشند.
اگر امروز در اندازه‌ای چنین گسترده تصور می‌شود که دسته‌ دوم موقعیت بهتری دارد، به این خاطر است که یک نوع معرفت یعنی دانش علمی چنان جایگاه مهمی را در تصور عمومی نصیب خود کرده است که معمولا از یاد می‌بریم که این تنها نوع معرفت مرتبط نیست. می‌توان پذیرفت که تا وقتی به دانش علمی دل‌مشغولیم، گروهی از متخصصانی که به طریقی درخور انتخاب شده‌اند، بهترین جایگاه را برای برخورداری از کل بهترین معرفت موجود دارند - گرچه در این بین مساله‌ انتخاب متخصصان به گرفتاری جدید ما تبدیل می‌شود. آنچه مایلم به آن اشاره کنم، این است که این مساله، حتی اگر فرض کنیم که می‌توان به سادگی آن را حل کرد، باز هم تنها بخش کوچکی از مساله‌ بزرگ‌تر ما است.
امروزه تقریبا ارتداد است که کسی بگوید دانش علمی گرد‌آمده‌ همه‌ معرفت‌ها نیست، اما اندکی درنگ نشان خواهد داد که بی‌تردید مجموعه‌ای از معرفت بسیار مهم اما سازمان‌دهی‌نشده وجود دارد که به هیچ رو نمی‌توان آن را دانش علمی به معنای آگاهی از قواعد عمومی خواند و آن، شناخت شرایط خاص زمان و مکان است. در ارتباط با این معرفت است که عملا هر فردی نسبت به همه‌ افراد دیگر مزیت دارد، چون اطلاعات یکتا و یگانه‌ای دارد که می‌توان سود‌مندانه به کار گرفت، اما تنها در صورتی می‌توان از آنها استفاده کرد که اتخاذ تصمیم‌های وابسته به آنها به او واگذار شود یا با همکاری فعالانه‌ او انجام گیرد. تنها باید به یاد بیاوریم که در هر شغلی بعد از اینکه آموزش‌های نظری‌مان را تمام می‌کنیم، چقدر باید یاد بگیریم؛ چه بخش بزرگی از زندگی شغلی‌مان را صرف یادگیری مشاغل خاص می‌کنیم و شناخت افراد، شرایط محلی و شرایط خاص، چه دارایی ارزشمندی برای همه‌ آدم‌ها است.
آگاه بودن از دستگاهی که هنوز کاملا به کار گرفته نشده یا اطلاع داشتن از مهارت‌های یک فرد که می‌توانند بهتر استفاده شوند و دانستن چگونگی استفاده از اینها یا آگاه بودن از وجود اندوخته‌ اضافی که می‌توان در دوره‌ توقف عرضه از آن برداشت کرد، از لحاظ اجتماعی دقیقا همان‌قدر سودمند است که آگاهی از فنون جایگزین بهتر. صاحب شرکت بار‌بری‌ که زندگی‌اش را با استفاده از کشتی‌های باری آزاد‌گردی می‌گذراند که اگر او از آنها استفاده نمی‌کرد خالی یا نیمه‌پر می‌رفتند یا بنگاهداری که تقریبا همه‌ معرفتش آگاهی از فرصت‌های موقتی است یا دلالی که از تفاوت‌های محلی قیمت کالاها سود می‌برد؛ همگی بر پایه‌ معرفت خاص خود از شرایط حاکم بر لحظه‌هایی زود‌گذر که دیگران از آنها بی‌خبرند، کار‌هایی بسیار مفید انجام می‌دهند.
شگفتا که امروزه عموما با گونه‌ای تحقیر به این نوع معرفت می‌نگرند و فکر می‌کنند هر کس که با معرفتی این‌چنینی مزیتی نسبت به دیگرانی که به دانش نظری یا فنی مجهز‌ترند به دست می‌آورد، کما‌بیش بی‌شرمانه عمل کرده است. گاهی فکر می‌کنند کسی که از شناخت بهتر خود از امکانات ارتباطی یا حمل‌و‌نقل مزیتی به دست می‌آورد، تقریبا دغل‌بازی کرده است؛ هر چند استفاده‌ جامعه از بهترین فرصت‌ها از این لحاظ همان قدر مهم است که استفاده از آخرین اکتشافات علمی. این پیش‌داوری سخت بر دیدگاه افراد درباره‌ تجارت، به طور کلی، در مقایسه با دیدگاه‌شان راجع به تولید تاثیر گذاشته است.
حتی اقتصاددانانی که خود را به روشنی در برابر سفسطه‌های خام ماده‌گرایانه‌ گذشته مصون می‌پندارند، وقتی به بررسی فعالیت‌هایی می‌نشینند که هدفشان کسب معرفتی عملی از این نوع است، پیوسته در دام همین خطا می‌افتند؛ ظاهرا به این خاطر که در نگاه آنها تمام این‌گونه معرفت‌ها «داده‌شده» فرض می‌شوند. حال طبق تصور رایج گویا بدیهی است که کل چنین معرفتی باید به سهولت در اختیار همه باشد و انتقادی که از نظم اقتصادی کنونی می‌کنند و آن را غیر‌عقلانی می‌خوانند، غالبا بر این واقعیت استوار است که این معرفت به این شکل در دسترس نیست. در این دیدگاه از این نکته غفلت شده است که روشی که با آن بتوان چنین معرفتی را در وسیع‌ترین حد ممکن در دسترس افراد قرار داد، دقیقا همان مساله‌ای است که باید برایش جوابی پیدا کنیم.