ملیت بر‌اساس رضایت: فروپاشی دولت - ملت‌ها
موری روتبارد مترجم: سلیمان عبدی دولت و فرد هر دو جزو مباحث مورد توجه لیبرتارین‌ها بوده‌اند، اما از مقوله ملت غفلت شده است، در حالی که وقایع دنیای معاصر، ما را به بازبینی مفهوم ملت به عنوان مقوله سوم مورد بحث لیبرتارین‌ها وامی‌دارد.
البته امروزه وقتی مفهوم ملت را به کار می‌برند آن را ضمیمه مفهوم دولت می‌کنند چنانچه دولت- ملت یک مقوله جهانی تلقی می‌شود ولی باید گفت این مفهوم در یک قرن اخیر توسعه یافته و به عنوان اصلی جهانی تلقی شده است. در اواخر قرن چنانچه می‌دانیم با فروپاشی کمونیسم در اتحادیه جماهیر شوروی و اروپای شرقی به صورتی آشکار و ناگهانی دولت‌های متمرکز نوینی منتسب به دولت- ملت به بنیان‌های قبلی‌شان بازگشتند و ملی‌گرایی دوباره در صحنه جهانی قد علم کرد.

ظهور مجدد ملت
ملت بر خلاف دولت چیز همگون و یکپارچه‌ای نیست. لیبرتارین‌های اخیر و لیبرال‌های کلاسیک همچون لودویگ فون میزس و آلبرت جی نوک به این تمایز اشراف کامل داشتند. امروزه گاهی لیبرتارین‌ها به اشتباه فرض را بر این مبنا قرار می‌دهند که افراد تنها از طریق مبادلات درون بازار به هم متصل می‌شوند ولی روابط پیچیده‌ای بین افراد وجود دارد که در مقوله ملت باید مورد بررسی قرار گیرد.
دولت- ملت‌های مدرن و قدرتمند اروپایی در ابتدا به صورت یک ملت وجود نداشتند بلکه حاصل استیلای یک ملت در مرکز (عمدتا در مناطق شهری) بر دیگر ملیت‌های حاشیه‌نشین بودند. از این رو ملت مجموعه‌ای از احساسات پیچیده ذهنی است که بر واقعیت‌های عینی استوار است و دولت مرکزی با درجات متفاوتی از سرکوب ملیت‌های در حاشیه، آنان را به اتحاد و پیوستن به امپراتوری مرکزی وا می‌دارد. در بریتانیای کبیر نیز انگلیسی‌ها هرگز نتوانستند آرزوهای ملیشان را در اثنای ادغام شدنشان در ملیت سلتیک خاموش کنند. در المپیک بارسلون جهان شاهد بود که استیلای کاستیلین‌ها به مرکزیت مادرید در اسپانیا نتوانست ملی گرایی کاتالان‌ها، باسک‌ها یا حتی گالیسین‌ها و اندولسی‌ها را کنترل کند. حاکمیت فرانسه به مرکزیت پاریس هم نتوانست حس ملی‌گرایی باسک‌ها، بریتونزها یا حتی گویش‌های زبانی را مهار کند.
همگی می‌دانیم که فروپاشی امپراتوری متمرکز شوروی سابق، همه ملیت‌های تحت سلطه شوروی را از بند رهانید و امروزه روسیه خود کم کم در حال تبدیل شدن به همان امپراتوری قبلی است به گونه‌ای که مسکو با توسل به زور ملیت‌های تاتار، یاکوت، چچن را با هم یکی گردانیده است. بسیاری از بازماندگان امپراتوری تزار (روسیه) در شوروی سابق همچنان در میل به توسعه نفوذ خود در آسیای میانه با بریتانیا رقابت می‌کردند.
در ادامه باید گفت که تعریف دقیقی نمی‌توان از ملت به دست داد از این رو این مفهوم عبارت است از منظومه متمایزی از اجتماعات زبانی، قومی و مذهبی. برای مثال برخی ملیت‌ها همچون اسلوون‌ها از لحاظ قومی و زبانی از هم متمایزند چنانکه در بوسنی گروه‌های متعارض با هم که از لحاظ قومی و زبانی مشابهند، تنها در الفبا از هم متمایزند و تفاوت‌های مذهبی بسیاری دارند (صرب‌های ارتدوکس در شرق - کروات‌های کاتولیک و بوسنیایی‌های مسلمان که این خود موضوع را بسیار پیچیده کرده است).
مقوله ملیت در تعامل پیچیده مقوله‌های ذهنی و عینیت و واقعیت، بسیار پیچیده می‌شود در برخی موارد مثل ملیت‌های شرق اروپا که تحت سیطره‌هابزبورگ قرار دارند یا ایرلندی‌هایی که تحت سلطه بریتانیا قرار دارند، ناسیونالیسم حول مقوله ادغام شدن قومیت‌ها و گاهی مرگ زبان قومی قرار دارد که این خود موجب تداوم، تولید و توسعه ناسیونالیسم می‌شود. در قرن ۱۹ همواره نخبه‌های روشنفکر نقش تعیین‌کننده‌ای داشته‌اند و در تلاش بوده‌اند با احیای گروه‌های حاشیه‌ای که گاه از سوی امپراتوری مرکزی جذب و ادغام می‌شوند آن را دوباره برسازند.

مغالطه (امنیت جمعی)
در قرن ۲۰ مساله ملیت‌ها با نفوذ یافتن ویلسونیسم در آمریکا و عرصه سیاست خارجی شدت بیشتری یافت. البته ترجیح می‌دهم مفهوم امنیت جمعی علیه تهاجم را نه حاصل ایده حق تعیین سرنوشت ملت‌ها، بلکه نتیجه شکست بعد از جنگ جهانی اول تلقی کنم. اشتباه‌کشنده در این مفهوم این است که دولت- ملت به گونه‌ای تعبیر می‌شود. که گویی افراد هستند و جامعه جهانی در هیات یک پلیس ناظر تجسم می‌شود. در این شاکله به تصویر کشیده شده، چنانچه «الف» به ملک و مال «ب» تجاوز کند، پلیس باید از حق «ب» دفاع کرده و آن را از «الف» بازستاند. همچنین اگر جنگی میان دو دولت درگیرد و دولت الف دولت ب را مورد تهاجم قرار دهد بر پلیس بین‌الملل یا نماینده احتمالی آن مثل شورای بین‌الملل یا رییس‌جمهوری آمریکا یا یک سرمقاله‌نویس نیویورک تایمز است که دولت الف را به عنوان مهاجم تعیین کرده و پلیس جهانی در این لحظه باید دست به کار شده و مهاجم را متوقف کند یا آنان را چه صدام یا چریک‌های صرب بوسنی باشند، از عملی کردن اهدافشان در آن سوی اقیانوس آرام و در نیویورک و واشنگتن بازدارند.
اشتباه فاحش در بحث فوق آن نیست که آیا سربازان آمریکایی توان غلبه بر چریک‌های صرب یا صدام را دارند بلکه این است که دولت-ملت را به فرد تشبیه کرده و آن را چون فرد دارای حق مالکیت دانسته چنانکه گویی برای مایملک به آن نسبت داده شده‌اش کار کرده و آن را حتی به ارث می‌برد. آیا مرزهای یک دولت- ملت را واقعا می‌توان با مرزهای ملک، خانه یا یک کارخانه مقایسه کرد؟
من فکر می‌کنم نه تنها لیبرال‌های کلاسیک یا لیبرتارین‌ها بلکه هر کسی که واقعا به این موضوع درست فکر کند به آن پاسخ منفی می‌دهد؛ چرا‌که بسیار مسخره است که ادعای دولت- ملت‌ها را بر مرزهای معین و مشخص شده چیز بی‌عیب و نقص و کاملی تلقی کرده و به آن تقدس دهیم به گونه‌ای که گویی کالبد یا دارایی ما است. این مرزها همواره با اعمال زور و خشونت و مداخلات و منازعات بین دولی تعیین شده اند و بعد از گذشت زمان ادعای مبتنی بر یکپارچگی سرزمینی ادعای پوچ و باطلی خواهد بود.
در مورد بوسنی و هرزگوین چنانکه می‌دانیم چند سال قبل در یک نظر‌سنجی گروه‌های چپ،‌ راست و میانه عمدتا نظر بر حفظ یکپارچگی یوگسلاوی داشتند و نسبت به جنبش‌های جدایی طلب روی خوشی نشان نمی‌دادند. حالا بعد از اندک زمانی صرب‌ها که طلیعه دار ملت یوگسلاوی سابق بودند و مخالف جنبش‌های شریر و جدایی طلب بودند، ‌حالا خود جدایی‌طلب بوده و در آرزوی فروپاشی بوسنی و هرزگوین هستند، ملتی که حتی قبل از ۱۹۹۱ و ملت نبراسکا وجود هم نداشت. اما این دامی است که با کاربرد مفهوم دولت- ملت ما را فراگرفته چنانکه دولت چون ملک و دارایی و حق بلامنازع و امری مقدس فرض شده که گویی حق مالکیت خصوصی بر سرزمین و مردمش را دارد.
برای انطباق با رویکرد فون میزس و دور شدن از احساسات کنونی بگذارید دو کشور روریتانی و فریدونیا را با هم مقایسه کنیم. فرض کنید روریتانی به صورتی تصادفی به شرق فریدونیا حمله کند و مدعی مالکیت آن باشد. در آن صورت البته به صورتی خودکار ما روریتانی را به خاطر حمله به فریدونیا محکوم می‌کنیم و به آنجا نیرو می‌فرستیم و به صورتی استعاری یا بیانی، روریتانی ظالم و فریدونیای مظلوم و بیچاره شناخته خواهد شد و این در حالی است که شرق فریدونیا تا دو سال قبل بخشی از روریتانی بوده و ساکنین آنجا خواستار پیوستن به روریتانی بودند. به صورتی خلاصه می‌توان در خصوص منازعات بین‌المللی به عبارت همیشه زنده و.س.گیلبرت اشاره کرد که: به ندرت چیزها همانی هستند که به نظر می‌رسند.
نیروی محبوب بین‌المللی چه پتروس غالی (رییس وقت سازمان ملل) چه ارتش آمریکا و چه سرمقاله نویس نیویورک‌تایمز از دو طرف درگیر در جنگ بهتر می‌اندیشند.
آمریکایی‌ها، مخصوصا با ادعای خود معیاری ویلسون که خود را یک شاخص برای ارزش‌های اخلاقی و پلیس جهانی فرض می‌کرد، نمی‌توانند داور خوبی برای جهان باشند. ناسیونالیسم در آمریکا بیشتر یک مقوله نظری است و ریشه چندانی در اخلاقیات جا افتاده قومی یا گروه‌های ملی گرا و تلاش‌های آنان ندارد مضافا اینکه آمریکایی‌ها هیچ گذشته دیرین و تاریخی ندارند و همین خود موجب نامناسب بودن آمریکا برای مداخله در بالکان می‌شود. چرا که آمریکایی‌ها از درک واقعیات تاریخی طرف‌های درگیر در آنجا که علیه مهاجمان ترک از قرن ۱۵ در جنگ بوده اند عاجزند. (اشاره به ریشه تاریخی برخی منازعات قومی)
در ادامه باید گفت که لیبرتارین‌ها و لیبرال‌های کلاسیک خود را به خوبی برای بازخوانی مقوله دولت-ملت و امور مربوط به سیاست‌های خارجی آماده کرده‌اند؛ چرا‌که آنها درگیر جنگ سرد علیه کمونیسم و اتحادیه شوروی سابق بوده و در خصوص این مفاهیم به خوبی اندیشیده‌اند و حالا بعد از پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی سابق، شاید حال لیبرال‌های کلاسیک و لیبرتارین‌ها زمان کافی برای به نقد کشیدن این مباحث را در اختیار داشته باشند.

بازخوانی جدایی‌طلبی
در ابتدا باید گفت که مرزهای همه دولت - ملت‌ها منصفانه نیست، از این رو از اهداف لیبرتارین‌ها باید تلاش برای گذار از دولت- ملت‌های موجود به هویت‌هایی ملی با مرزهای مشخص و به دور از الزام و اجبار دولت- ملت به ملتی حقیقی مبتنی بر رضایت خاطر مردمانش باشد. برای مثال در خصوص شرق فریدونیا ساکنینش باید توان و حق جدایی از فریدونیا و پیوستن به روریتانی را داشته باشند. ممکن است لیبرال‌های کلاسیک در مقابل این گفته مقاومت کرده و ابراز کنند که مرزهای ملی نمی‌تواند هیچ تمایز و تفاوتی ایجاد کند، البته در این هیچ شکی نیست که لیبرال‌های کلاسیک مدعی عدم مداخله دولت هستند و از این رو دولت حداقلی و تقلیل یافته چه روریتانی و چه فریدونیا که باشد از منظر آنان چندان تفاوتی برای ساکنینش نخواهد داشت، اما باید گفت حتی تحت حاکمیت یک دولت حداقلی باز مرزهای ملی بر ساکنان تاثیر گذارند چنانچه در مورد فوق زبان مورد کاربرد برای عناوین خیابان‌ها، دفترچه تلفن‌ها، فرآیندهای دادگاهی یا کلاس‌های مدارس از آن متاثر خواهند بود.
به صورتی مختصر هر گروه یا ملتی باید حق جدایی از هر دولت-ملتی و پیوستن به هر دولت - ملت دیگری را داشته باشد که خود به معنی بنا نهادن ملت بر اصل رضایت است چنانچه اگر اسکاتلندی‌ها بخواهند از بریتانیا جدا شده و مستقل شوند یا حتی کنفدراسیون اسکاتلندی‌ها تشکیل دهند باید از چنین حقی برخوردار باشند.
رویکرد عمومی به جهانی با ملیت‌های متعدد ممکن است نگرانی‌هایی درخصوص حصرها و موانع بر سر تجارت را در پی داشته باشد ولی از سوی دیگر عامل تعیین‌کننده این است که افزایش ملیت‌های جدید باعث کوچک شدن اندازه آنها شده که این خود امر مثبتی باید تلقی گردد. از این رو ادعای خودکفایی بیشتر یک توهم می‌نماید و اگر چنانچه شعارها این باشد که «داکوتای شمالی را بخرید» یا «جاده ۵۶ را بخرید» مثل آن است که امروزه شعار «‌آمریکا را بخرید» را سردهیم که شعار بس متوهمانه‌تری است و شعارها حول مرگ بر داکوتای جنوبی یا مرگ بر جاده ۵۵ به معنی پراکندن نفرت در ژاپن نخواهد بود. همین‌طور اگر هر استانی یا منطقه‌ای پول خودش را چاپ کند، پیامدهای ناخوشایندی که پول مخصوص را تهدید می‌کند منحصر به آن باقی می‌ماند و عدم تمرکز برای هدایت به یک بازار سالم که کالا با پول‌هایی چون طلا و نقره مبادله می‌شوند مناسب‌تر خواهد بود.

الگوی یک آنارکو کاپیتالیسم ناب
حمایت من از مدل آنارکو کاپیتالیسم تنها به عنوان یک راهکار مستقیم برای فرونشاندن نزاع و اختلافات ناسیونالیستی نیست ولی در یک الگوی ناب که همه اراضی و میدان‌ها و خیابان‌های جهان خصوصی شده اند و از عرصه عمومی خارج گشته اند در چنین شرایطی با مشکل ناسیونالیسم روبه‌رو‌ نخواهیم بود. تنها خصوصی‌سازی همه جانبه می‌تواند مشکل را حل کند از این رو من پیشنهاد می‌دهم دولت‌های موجود یا دولت‌های لیبرال در چنین مسیری گام بردارند هرچند که برخی موارد ممکن است در ید دولت باقی بماند.

مرزهای باز یا مشکل اردوگاه قدیسین
خواست مرزهای باز یا آزادی مهاجرت موجب بالا رفتن مشکلاتی برای لیبرال‌های کلاسیک خواهد شد؛ چرا‌که در درجه نخست باعث افزایش سوبسیدهای مهاجرین و ادامه همیشگی این مساعدت‌های دولتی خواهد شد و در ثانی مرزهای فرهنگی هر چه بیشتر از بین می‌روند. من با فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی دوباره به بازبینی افکارم در‌خصوص مهاجرت پرداختم؛ چراکه واضح بود که بافت قومی روسیه به دو گروه استونی و لاتویا تقسیم می‌شد و مقوله مهاجرت می‌توانست آن را از لحاظ فرهنگی و زبانی دچار آسیب کند. قبلا رهایی از داستان غیر‌واقعی جان راسپیل تحت عنوان اردوگاه قدیسین آسان بود در این داستان ضد‌مهاجرت همه مردم هندوستان تصمیم می‌گیرند که سوار قایق شده و به فرانسه مهاجرت کنند و فرانسه نمی‌تواند در مقابل خرابی‌های فرهنگی و اقتصادی حاصل از سیل مهاجرین دوام بیاورد که با تشدید مسائل فرهنگی و گرفتاری‌های دولت رفاه، ‌رهایی از نگرانی‌های راسپیل غیر‌ممکن می‌نماید.
ولی با بازبینی مقوله مهاجرت از منظر مدل آنارکو کاپیتالیستی روشن است که خصوصی‌سازی کشور به معنی مرزهای باز نخواهد بود چنانکه هر قطعه زمینی در تصاحب و تملک شخص، ‌گروه یا شرکتی خواهد بود و هیچ مهاجری نمی‌تواند وارد چنین کشوری شود مگر آنکه توان خرید،‌اجاره و مالکیت یا کسب اجازه از مالک را داشته باشد.
خصوصی سازی کامل باید بیانگر اجرای تمایل مالکین و ساکنین آن باشد که به نظر در آمریکا سیستم مرزهای باز عملی شده و این بازگذاری اجباری از سوی دولت اعمال می‌شود که مسوولیت همه اماکن عمومی را بر عهده گرفته است، ولی این به معنی رضایت مالکین این سرزمین نیست.
تحت حاکمیت خصوصی سازی کامل بیشتر تعارضات منطقه‌ای و مشکلات بیرونی (و نه صرفا مقوله مهاجرت) به سادگی قابل حل است. با به تملک در آمدن هر کوی و محلی از سوی افراد و گروه‌ها و شرکت‌ها و عقد توافقات اجتماعی بر سر آنها، ‌تنوع و چند‌گونگی حقیقی حفظ خواهد شد. برخی مناطق از لحاظ اقتصادی یا قومی از هم متمایز باقی خواهند ماند و برخی مناطق از این جوانب همگون‌تر خواهند شد، ‌برخی محله‌های دیگر امکان پورنو، ‌مصرف مواد مخدر و سقط جنین را فراهم خواهند کرد. ممنوعیت‌ها و الزامات دولتی دیگر وجود نخواهد داشت بلکه این امکان‌های منطقه‌ای است که برخی امور و توقعات را ممکن یا غیرممکن می‌کند. اگر چه دولت گرا‌ها که مشتاق اعمال و تحمیل تصمیماتشان بر دیگران هستند از شنیدن توان محلات در ایجاد رضایت و به اشتراک گذاری ارزش‌ها و ارجحیت‌هایشان نا امید خواهند شد ولی باید اذعان کرد که در این مدل، ما مدعی خلق یک یوتوپیا یا دارویی شفا بخش برای همه مشکلات نیستیم اما راهکار نوینی است که مردم خود می‌توانند با آن زندگی کنند.

ملیت‌های جدا شده و اقلیت‌های تحت محاصره جغرافیایی دولت
یکی از مشکلات آشکار در خصوص جدایی‌طلبی ملیت‌ها از دولت‌های مرکزی به مناطقی برمی‌گردد که تنوع قومی داشته یا گروهی از مردم جدایی‌طلب در این نواحی و در جوار و در محاصره جغرافیایی ملیت حاکم قرار دارند.
فروپاشی دولت-ملت متورم یوگسلاوی با فراهم کردن استقلال برای اسلوون‌ها، ‌صرب‌ها و کروات‌ها مشکلات عدیده‌ای را برطرف کرد ولی درخصوص بوسنیایی‌ها به علت وجود روستاها و مناطقی با ترکیب ناهمگون قومی در جوار همدیگر مشکلات برطرف نشدند. یکی از راه حل‌ها تمرکز زدایی بیشتر بود؛ برای مثال شرق سارایوو برای صرب‌ها و غرب برای مسلمانان که در این صورت ممکن بود صلحی میان آنان ایجاد شود اما باز بسیاری از مناطق به صورتی پراکنده میان آنان باقی می‌ماند که هر کدام در محاصره طرف مقابل قرار داشت. در این صورت راهکار چه بود؟
در درجه نخست باید گفت این مشکل در زمان حال وجود دارد، برای نمونه ناگورنو- قره باغ هنوز مورد توجه آمریکایی‌ها قرار نگرفته چون هنوز سی‌ان‌ان بر آن تمرکز نکرده است! در این مورد نیز ارامنه توسط آذربایجان تحت محاصره قرار گرفته‌اند و این مردم قاعدتا باید عضوی از ارمنستان باشند، اما چگونه می‌توان از جنگ و خونریزی میان ارامنه و آذری‌ها جلوگیری کرده و به ساکنین ارمنی آنجا این امکان را داد که از اراضی آذربایجان یک کریدور به درون ارمنستان ایجاد کنند؟
پاسخ البته در خصوصی‌سازی کامل است. در آمریکا هیچ کسی پولی بابت زمینی پرداخت نخواهد کرد مگر اینکه آن زمین را به اسم خود کرده و به تملک درآورد. در شرایط خصوصی‌سازی کامل فرد مالک حق دستیابی و تصرف زمین خریداری شده را خواهد داشت. در قره باغ نیز حق مالکیت به خریداران ملک این حق را می‌دهد که بتوانند از میان اراضی آذری‌ها کریدوری به درون ارمنستان ایجاد کنند.
در مورد ایرلند هم همین شرایط حاکم است، چنانکه در ۱۹۲۰ بریتانیا با نوعی مدیریت محلی محدود و منطقه‌ای موافقت کرد ولی آنان به آن بسنده نکردند و اگر بریتانیا به شمال ایرلند به صورت منطقه منطقه اجازه انتخابات می‌داد بخش عمده جمعیت که کاتولیک بودند در مناطق تیرون و فرمانخ و جنوب داون و جنوب آرماخ به جمهوری می‌پیوستند و پروتستان‌ها در نواحی چپ بلفاست و منطقه آنتریم و دیگر مناطق شمال بلفاست می‌ماندند. در این وضعیت کاتولیک‌های بلفاست تحت محاصره پروتستان‌ها بوده و راهکار آنارکو کاپیتالیسم در این شرایط باز حق دستیابی به خارج از محدوده تحت محاصره را به کاتولیک‌ها فراهم می‌کرد.
با دادن حق جدایی و کنترل محلی و توسعه قراردادهای بین منطقه‌ای و برای رهایی از حصر قومیت‌های تحت محاصره جغرافیایی، همواره کشمکش‌ها کمتر خواهد شد‌. در آمریکا گذار به سوی تمرکز‌زدایی شدید برای لیبرتارین‌ها و لیبرال‌های کلاسیک و در حقیقت برای عمده اقلیت‌ها و گروه‌های مخالف، بسیار مهم است که هر چه بیشتر به اصل مصوب دهم تاکید کنند و تمرکز قدرت را از دیوان عالی باز ستانند و آنان را متقاعد به عقب‌نشینی کرده و قدرت را به ایالت‌ها و دادگاه‌های محلی واگذارند.

شهروندی و حق رای
یکی از مسائل اساسی امروزه این است که شهروند کیست و به تبع آن چه کسی حق رای دارد؟ در مدل انگلو امریکن هر فرزندی که در خاک آمریکا متولد شود به صورتی خودکار یک شهروند آمریکایی محسوب می‌شود و همین خود عاملی برای هجوم مهاجرین به آمریکا بوده چنانچه بسیاری برای دستیابی به مستمری‌های مادام العمر و مراقبت‌های پزشکی رایگان به صورتی غیر‌قانونی وارد آمریکا می‌شوند. واضح است که در مورد فرانسه نیز همچنان مبنا بر شهروندی متولدین آن سرزمین است و همین شرایط در آنجا نیز مصداق دارد اما باید مفهوم و کارکرد انتخابات و حق رای بازبینی شود. آیا هر کسی حق رای دارد؟ رز ویلدرلن از نظریه‌پردازان لیبرتارین در اواسط قرن بیست در مقابل عدم حق رای زنان پاسخ داد که به همان میزان من مخالف حق رای مردان هستم.
در روسیه لاتونی‌ها و استونی‌ها از عمده مشکلات مهاجرین محسوب می‌شوند؛ چرا‌که آنان حق اقامت دائم دارند ولی ضمانتی برای دستیابی به حقوق شهروندی و حق رای وجود ندارد. سوئیس هم از جمله کشورهایی است که به کارگران موقت اجازه ماندن و کار می‌دهد ولی نسبت به مهاجرین دائم روی خوشی نشان نداده و در خصوص شهروندی و حق رای بسیار سختگیر است.
حال از منظر الگوی آنارکو کاپیتالیسم در یک جامعه کاملا خصوصی‌سازی شده حق رای چگونه خواهد بود؟ احتمالا در یک الگوی اقتصادی در یک شرکت سهامی حق رای متناسب با میزان سهام اعضا خواهد بود البته هزاران کلوپ خصوصی در انواع مختلفی نیز به همین روال وجود دارند که معمولا مردم فکر می‌کنند نحوه تصمیم‌گیری در آنها بر اساس هر شخص یک رای است، اما این تصور درستی نیست. بدون شک بهترین کلوپ از سوی گروه کوچکی از الیگارشی اداره می‌شود که از همه تواناترند؛ یعنی سیستمی از سلسله مراتب بدون اعضای انتخابی.
در هر حال اگر من از اعضای کلوپ شطرنج باشم که در آن کلوپ به صورتی مناسب و در خور اداره می‌شود چرا باید نگران انتخابات باشم؟ و اگر می‌خواهم جزو مدیران و گردانندگان کلوپ باشم باید درخواست پیوستن به گروه مدیران را کرده و رضایت خاطر آنان را جلب کنم که آنان نیز همواره در راستای موفقیت و پیشرفت کلوپ دنبال افراد پر انرژی و توانا خواهند بود. در نهایت اگر من از عملکرد کلوپ ناراضی باشم می‌توانم آنجا را ترک کرده و به کلوپی دیگر بپیوندم یا برای خود کلوپی تاسیس کنم و البته این در یک جامعه آزاد و خصوصی‌سازی شده ممکن است که در آن کلوپ‌های شطرنج یا مجموع اجتماعات قراردادی به صورتی آزاد وجود دارد.
آشکار است که در آغاز و مخصوصا برای تغییر فرهنگ سیاسی جامعه‌ای که در آن دموکراسی و حق رای بیانگر اوج آرمان سیاسی است، لازم است خصوصی‌سازی به صورتی تدریجی مناطق بیشتر و بخش‌های بیشتری از زندگی را در‌برگیرد و تمرکز زدایی محدودی آغاز شود تا از اهمیت انتخابات کاسته شود. در حقیقت فرآیند انتخابات چیز بسیار مهمی نیست؛ چرا که در جهان مدرن دموکراسی یا انتخابات تنها ابزاری برای تایید کنترل حکومت بر دیگران یا روشی برای منع کنترل افراد یا گروه‌هایی است که می‌خواهند مسوولیت زندگی خود را بر عهده گیرند. در هر حال انتخابات در بهترین حالت آن، یک ابزار نامناسب برای دفاع از خود است و بهتر است آن را با یک حکومت مرکزی قدرتمند جایگزین کرد.
در مجموع اگر ما با روند ساختار‌زدایی و تمرکز‌زدایی بیشتر دولت - ملت متمرکز مدرن روبه‌رو‌ شویم و آن را به واحدهای قومی و محلی بیشتر تبدیل کنیم و همزمان حوزه قدرت حکومت را تقلیل دهیم، عملا با توسعه قراردادهای خصوصی و اجتماعات و توافقات خودجوش روبه‌رو‌ می‌شویم و ستم و خشونت دولتی به تدریج زدوده شده و به سمت شکوفایی و نظمی اجتماعی گام برخواهیم داشت.