آنچه دیده شده و آنچه دیده نشده است

فردریک باستیا

مترجم: یاسر میرزایی

تنها یک تفاوت میان یک اقتصاددان بد و یک اقتصاددان خوب است: اقتصاددان بد خود را به اثر «مشهود» محدود می‌کند؛ اقتصاددان خوب هم اثری را که دیده می‌شود به حساب می‌آورد و هم اثراتی را که «باید دیده شود.» اما این تفاوتی عظیم است؛ این اتفاقی رایج است که اثر فوری مساعد باشد و اثرات آتی فلاکت‌بار و برعکس. اینجا است که اقتصاددان بد خیر کوچک حاضری را پی می‌گیرد که شری بزرگ در پی دارد، اما اقتصاددان خوب سر در پی خیری بزرگ‌ دارد که خواهد آمد، هر چند خطر شر کوچک حاضر را به جان می‌خرد.

همین مطلب درباره سلامتی و اخلاق نیز برقرار است. اغلب محصول نخست یک عادت، شیرین و محصولات بعدی‌اش تلخ و گزنده است: عیاشی، تنبلی و ولخرجی را در نظر آورید. وقتی کسی متاثر از اثری است که «دیده می‌شود» و نیاموخته است که اثراتی که «دیده نمی‌شود» را مد نظر قرار دهد، او گرفتار عادات رقت‌انگیزی می‌شود که نه‌تنها سرشت منحرفش او را بدان می‌خواند که خود نیز بر آن تعمد می‌ورزد.

این مطلب تکامل دردناک و ضروری انسان را توضیح می‌دهد. جهل او را در گهواره فراگرفته است؛ او افعالش را بر اساس نتایج نخست‌شان تنظیم می‌کند، آنهایی که او در کودکی‌اش می‌تواند ببیند. پس از مدتی طولانی است که او یاد می‌گیرد دیگر نتایج را نیز به حساب آورد. دو استاد کاملا متفاوت این درس را به او می‌آموزند: تجربه و دوراندیشی. تجربه اثرگذار اما بی‌رحم است. او همه اثرات یک عمل را با چشاندنشان به ما می‌آموزد و ما در نهایت نمی‌توانیم وقتی آتش ما را بارها سوزانده است، یاد نگیریم که آتش می‌سوزاند. من باید تا به آنجا که ممکن است این استاد خشن را با نمونه‌ای نجیب‌تر عوض کنم: دوراندیشی. به این قصد من باید نتایج چند پدیده اقتصادی را بررسی کنم و آنچه «دیده می‌شود» را با آنچه «دیده نمی‌شود» به قیاس بگذارم.

پنجره‌ای شکسته

آیا خشم آن شهروند درست‌کار، جیمز گودفیلو را دیده‌اید، وقتی پسر اصلاح‌ناپذیرش به تصادف شیشه پنجره‌ را شکست؟ اگر شما شاهد این واقعه بوده‌اید، باید دیده باشید که شاهدان که شاید به سی‌ نفر هم می‌رسیدند، به نظر رسید که بر سر یک پیشنهاد توافق داشتند که به صاحب بیچاره پنجره یک صدا بگویند: «این باد وحشی به هیچ کس خیری نرسانده است. چنین اتفاقاتی چرخ صنعت را می‌چرخاند. همه باید زندگیشان بچرخد. اگر هیچ پنجره‌ای نمی‌شکست بر سر شیشه‌بر چه می‌آمد؟»

این شیوه هم‌دردی، این نظریه را در خود دارد که آشکار کردن این «قباحت» در این مورد ساده، ایده خوبی است، زیرا این واقعیتی است که متاسفانه پایه بسیاری از نهادهای اقتصادی ما است.

فرض کنید تعمیر خرابی ایجاد شده، شش فرانک هزینه دارد. اگر منظور شما این است که خرابی مذکور، تشویقی شش فرانکی برای صنعت شیشه است، من موافقم. من به هیچ وجه سر در پی جدل ندارم؛ استدلال شما درست است. شیشه‌بر می‌آید، کارش را انجام می‌دهد، شش فرانکش را می‌گیرد، به خود تبریک می‌گوید و در دلش بچه شلوغ را دعا می‌کند. «این چیزی است که دیده می‌شود.»

اما اگر شما از مسیر قیاس نتیجه بگیرید، آن‌چنان که اغلب نتیجه گرفته می‌شود که خوب است پنجره‌ها را بشکنیم؛ چرا که به چرخش پول کمک می‌کند و صنعت را به طور کلی رونق می‌بخشد، مجبورم فریاد برآورم: هرگز چنین نمی‌شود. نظریه شما در آنچه «دیده شده است»، متوقف شده است. نظریه «آنچه را دیده نمی‌شود»، را به حساب نیاورده است.

«آنچه دیده نشده»، این است که وقتی شهروند ما شش فرانک برای یک چیز می‌پردازد، نمی‌تواند آن شش فرانک را برای چیزی دیگر بپردازد. «دیده نشده است» که اگر او مجبور نبود شیشه پنجره را عوض کند، او مثلا کفش کهنه‌اش را عوض می‌کرد یا کتابی به کتابخانه‌اش می‌افزود. به طور خلاصه او شش فرانکش را برای خرج کردن یا خریدن چیزی که اکنون ندارد، کنار گذاشته است.

حالا اجازه دهید صنعت را «به طور کلی» در نظر بگیریم. پنجره شکسته است، صنعت شیشه شش فرانک تشویق شده است؛ «این چیزی است که دیده شده است.»

اگر پنجره نشکسته بود، صنعت کفش (یا صنعتی دیگر) شش فرانک تشویق می‌شد؛ «این چیزی است که دیده نشده است.»

اگر ما «آنچه دیده نمی‌شود» را همچون عاملی منفی در نظر بگیریم همان‌طور که «آنچه دیده می‌شود» را همچون عامل مثبت در نظر گرفته‌ایم، خواهیم دانست که برای صنعت به طور کلی یا اشتغال ملی به طور کلی، با شکستن یا نشکستن پنجره، سودی ایجاد نخواهد شد.

اکنون اجازه دهید جیمز گودفیلو را در نظر آوریم.

در فرض نخست یعنی شکستن شیشه، او شش فرانک می‌پردازد بی‌آنکه پنجره جدید لذتی به او اضافه یا کم کند.

در فرض دوم که اتفاق رخ نداده و شیشه نشکسته است، او شش فرانکش را خرج کفش‌های جدید می‌کند و می‌تواند از داشتن یک جفت کفش جدید به اندازه داشتن پنجره، لذت ببرد.

حال اگر جیمز گودفیلو بخشی از جامعه است، ما باید نتیجه بگیریم که جامعه که شامل رنج‌ها و خوشی‌ها است، با شکسته شدن پنجره به همان اندازه چیزی از دست داده است.

از آن‌جا با تعمیم به این نتیجه غیرمنتظره می‌رسیم: «وقتی چیزی به صورت غیرضروری تخریب می‌شود، جامعه ضرر می‌کند» و این جمله کوتاه، موی بر تن طرفداران صنایع داخلی سیخ می‌کند: «شکستن، تخریب و اسراف، اشتغال ملی را تشویق نمی‌کند» یا خیلی ساده‌تر: «تخریب سودمند نیست.»

«مانیتئور اینداستریل» (روزنامه‌ای که مربوط به کمیته دفاع از صنعت ملی بود؛ نهادی طرفدار صنعت ملی) در این باب چه می‌گوید؟ یا شاگردان ام‌دسنت چمنز(۱۷۷۷ تا ۱۸۶۱، نماینده و کنسول دولت در دوران تجدید، طرفدار صنایع داخلی و پشتیبان تعادل تجارت) چه می‌گویند؟ شاگردان کسی که با دقت میزان سودی را حساب کرد که صنعت از سوختن پاریس کسب می‌کند، چون خانه‌ها باید ساخته شوند؟

من واقعا متاسفم که محاسبات هوشمندانه او را به هم می‌ریزم، خصوصا حالا که روح آن محاسبات وارد قانون ما شده است، اما من از او خواهش می‌کنم یک بار دیگر محاسبه کند و این بار «آنچه دیده نشده» را نیز در کنار «آنچه دیده شده است»، قرار دهد.

خواننده باید توجه کند که در داستان کوچک غم‌انگیزی که من تعریف کردم نه دو نفر که سه نفر حاضرند. یکی، جیمز گودفیلو است که نقش مشتری را دارد و در اثر تخریب به جای دو لذت، تنها یک لذت برده است. دومی شیشه‌بر است که در نقش تولیدکننده از تخریب دلگرم می‌شود. سومی کفاش(یا هر صنعتگر دیگری) است که همزمان و در اثر علتی یکسان دلگرمی‌اش را از دست داده است. نفر سوم یعنی کسی که همیشه در سایه است و به «آنچه دیده نشده است»، معنا می‌بخشد، عنصری اساسی برای مساله است. اوست که به ما می‌فهماند سودمند دیدن تخریب چه قدر مضحک است. اوست که به زودی به ما می‌آموزد که سودمند دیدن تحدید تجارت همان‌قدر مضحک است، زیرا آن کار بی‌هیچ کم و کاست تخریبی مغرضانه است؛ بنابراین اگر شما پس پشت همه استدلال‌هایی که به دفاع از تحدیدکنندگان می‌پردازد را ببینید، درمی‌یابید که همه بازگویی همان کلیشه عمومی است که «شیشه‌برها چه کنند اگر کسی شیشه را نشکند؟»