رقابت، فرآیندی اکتشافی (قسمت اول - ادامه درخبر بعدی)
منبع: فصلنامه اقتصاد اتریشی
مترجم: محسن رنجبر
دفاع از دانشمندان علم اقتصاد کلان در برابر این اتهام که طی ۴۰ یا ۵۰ سال، رقابت را عمدتا بر پایه مفروضاتی بررسی کردهاند که - اگر واقعا درست بودند - آن را کاملا بیفایده و بیروح میکردند، آسان نیست.
فردریش آگوست فن هایک *
منبع: فصلنامه اقتصاد اتریشی
مترجم: محسن رنجبر
دفاع از دانشمندان علم اقتصاد کلان در برابر این اتهام که طی ۴۰ یا ۵۰ سال، رقابت را عمدتا بر پایه مفروضاتی بررسی کردهاند که - اگر واقعا درست بودند - آن را کاملا بیفایده و بیروح میکردند، آسان نیست. اگر همه عملا تمام آنچه را که در نظریه اقتصادی «دادهها»(Data) نامیده میشود میدانستند، رقابت حقیقتا به شیوهای بسیار اسرافکارانه برای ایجاد سازگاری با این فاکتها تبدیل میشد. لذا این نتیجهگیری برخی نویسندگان نیز مایه تعجب نیست که معتقدند یا میتوان به کلی از بازار رویگردان شد یا باید نتایج آن را در بهترین حالت، گام اول در مسیر خلق محصولی اجتماعی تلقی کرد که بعد میتوانیم به هر طریق که تمایل داریم آن را دستکاری، تصحیح یا دوباره توزیع کنیم. دیگرانی که آشکارا برداشت خود از رقابت را منحصرا از کتابهای درسی جدید اخذ کردهاند، به این نتیجه رسیدهاند که رقابت، بدانگونه که در این کتابها آمده، اصلا وجود ندارد.
در مقابل باید به خاطر آورد که یکایک موارد استفاده از رقابت، تنها به واسطه ناآگاهی ما از شرایط بنیادین موثر بر رفتار رقبا قابل توجیه هستند. در مسابقات ورزشی، آزمونها، واگذاری قراردادهای دولتی یا اعطای جوایز شعری - اگر صحبتی از جوایز علمی به میان نیاوریم - به وضوح احمقانه و عبث است که از قبل بدانیم چه کسی در رقابت برنده خواهد شد و با این حال چنین رقابتی را برگزار کنیم. بنابراین همان طور که عنوان این سخنرانی نشان میدهد، قصد دارم رقابت را به شکلی نظاممند به عنوان روندی برای کشف حقایقی مد نظر قرار دهم که اگر این روند وجود نداشت ناشناخته میماندند یا دست کم استفاده نمیشدند.
شاید در ابتدا این نکته که رقابت همواره متضمن روندی اکتشافی از این جنس است، آن قدر واضح به نظر آید که تاکید بر آن، ارزش چندانی نداشته باشد. با این همه اگر به طور صریح بر این مساله تاکید شود، بلافاصله نتایجی به دست میآیند که اصلا تا این اندازه آشکار نیستند. اولین نتیجه آن است که رقابت فقط به این خاطر اهمیت دارد که پیامدهایش غیرقابل پیشبینیاند و در کل با پیامدهایی که همه میتوانستند آگاهانه برای رسیدن به آنها بکوشند، تفاوت دارند و فقط تا این جا است که رقابت اهمیت دارد و نیز برای اینکه اثرات مفید آن ظاهر شوند، لزوما باید نیاتی خاص، خنثی شده و انتظاراتی مشخص، باطل گردند.
نتیجه دوم که از ارتباطی وثیق با نتیجه اول برخوردار است، سرشتی روششناختی دارد. این نتیجه از اهمیت خاصی برخوردار است، زیرا به دلیل اصلی این امر اشاره میکند که چرا طی ۲۰ یا ۳۰ سال گذشته، نظریه اقتصاد خرد - تحلیل جزئیات ظریف و دقیق ساختار اقتصاد که به تنهایی میتواند نقش رقابت را به ما بیاموزد - بخش زیادی از آوازه خود را از دست داده است؛ بنابراین حقیقتا به هیچ وجه به نظر نمیرسد که افرادی که خود را نظریهپرداز اقتصادی مینامند، دیگر آن را درک کنند. به این خاطر میل دارم که بحث خود را با بیان چند نکته درباره ویژگی خاص روششناختی تمام نظریههای مربوط به رقابت آغاز کنم که باعث میشود تمام افرادی که بر حسب عادت و بر پایه معیاری به شدت سادهشده راجع به علمی بودن یا نبودن یک چیز قضاوت میکنند، با دیده تردید به نتایج این نظریات بنگرند.
تنها دلیل اینکه ما اصلا رقابت را به کار میگیریم، این پیامد ضروری را به دنبال دارد که هیچ گاه نمیتوان در مواردی که نظریه رقابت در آنها حائز اهمیت است، اعتبار آن را به شکل تجربی تایید کرد. البته میتوان این نظریه را بر پایه مدلهای نظری از پیشاندیشیدهشده (preconceived&theoretical models)به اثبات رساند و همچنین به طور کلی، احتمالا میتوان این نظریه را در موقعیتهایی تایید کرد که به شکل مصنوعی به وجود آمدهاند و در آنها ناظر، تمام فاکتهایی که قرار است به واسطه رقابت کشف شوند را از قبل میداند؛ اما نتیجهای که از چنین شرایطی حاصل میشود، چندان مهم نیست و احتمالا ارزش اینکه برای اجرای آن هزینه کنیم را ندارد. با این حال، اگر فاکتهایی را که میخواهیم به کمک رقابت کشف کنیم از قبل ندانیم، از تعیین اثرگذاری رقابت در کشف تمام شرایط مرتبطی که امکان کشف آنها وجود داشته است نیز ناتوان خواهیم بود. تمام چیزی که میتوان به صورت تجربی تایید کرد، آن است که جوامعی که رقابت را با چنین هدفی به کار میگیرند، این نتیجه را به شکلی گستردهتر از دیگران درک میکنند - و این مسالهای است که به باور من، تاریخ تمدن، قاطعانه آن را تایید میکند.
این نکته دور از ذهن که نمیتوان ارزش و قابلیت رقابت را دقیقا در مواردی که حائز اهمیت است، به شکل تجربی به اثبات رساند، در رابطه با روندهای اکتشافی در علم، به معنای کلی کلمه نیز صادق است. خود مزایای روندهای جاافتاده و ریشهدار علمی را نمیتوان به گونهای علمی نشان داد. این روندها صرفا به این دلیل پذیرفته شدهاند که در صحنه عمل، نتایج بهتری را در قیاس با رویههای دیگر به دست دادهاند.
تفاوت میان رقابت اقتصادی و رویه موفقیتآمیز علمی این است که رقابت اقتصادی، شیوهای برای کشف شرایط موقتی خاصی را به نمایش میگذارد، در حالی که علم در پی کشف چیزهایی است که غالبا با عنوان «حقایق عمومی» شناخته میشوند یا به بیان دیگر به دنبال آن است که به قواعد درون رخدادها پی ببرد و فاکتهای خاص و منحصربهفرد را صرفا تا جایی که نظریههای علمی را رد یا تایید میکنند، مدنظر قرار میدهد. از آن جا که این موضوع به ویژگیهای عمومی و همیشگی جهان ما ارتباط دارد، اکتشافات علمی وقت فراوانی برای اثبات ارزش خود دارند، در حالی که فایده شرایط خاصی که رقابت اقتصادی از آن پرده برمیدارد، تا حد زیادی موقتی و گذرا است. رد نظریه روش علمی بر این مبنا که به پیشبینیهای تاییدپذیری درباره آنچه که علم کشف خواهد کرد نمیانجامد، به همان اندازه آسان است که رد نظریه بازار، بر این اساس که به پیشبینیهایی درباره پیامدهای مشخص فرآیند آن منجر نمیشود. اما نظریه بازار طبیعتا نمیتواند این کار [پیشبینی نتایج فرآیند بازار] را در تمام مواردی که بهکارگیری رقابت در آنها معقول است، انجام دهد. همان گونه که خواهیم دید، توان پیشبینی این نظریه، ضرورتا به پیشبینی نوع ساختار یا نظم مطلقی که حاصل خواهد شد، محدود است و به هر حال، به پیشگویی رخدادهای خاص تسری نمییابد.
هر چند باز هم از موضوع اصلی بحث دور میشوم، اما مایلم نکاتی را نیز درباره پیامدهای سرخوردگی ایجاد شده در نظریه اقتصاد خرد در نتیجه استفاده از معیارهای بیاساس روششناختی علمزدگی(scientism) بیان کنم. این دلسردی، احتمالا در اکثر موارد عامل اصلی رد این نظریه از سوی تعداد زیادی از اقتصاددانان و دفاع آنها از نظریه موسوم به اقتصاد کلان بوده که از آن جا که به دنبال پیشبینی رخدادهای عینی است، ظاهرا تطابق بیشتری با معیارهای علمزدگی دارد. با این وجود، از نظر من، نظریه اقتصاد کلان در واقع امر صبغه علمی بسیار کمتری دارد و مسلما به معنای واقعی کلمه به هیچ وجه نمیتواند مدعی آن باشد که نام علم نظری را بر آن بنهند.
اساس این دیدگاه، این باور است که ساختار سخت اقتصاد نمیتواند هیچ نظم و ترتیبی را به نمایش بگذارد که نتیجه ساختار نرم نباشد (۱) و آن دسته از مقادیر کلی یا متوسطی که تنها به لحاظ آماری قابل درک هستند، هیچ اطلاعاتی راجع به اینکه چه اتفاقی در ساختار نرم رخ میدهد، به ما نمیدهند. این برداشت که باید تئوریهای خود را به گونهای تدوین کنیم که بتوان آنها را بلافاصله در ارتباط با کمیتهای قابل مشاهده آماری یا دیگر کمیتهای قابل اندازهگیری به کار برد، از دید من خطایی روششناختی است که اگر علوم طبیعی از آن تبعیت میکردند، تا حد زیادی مانع پیشرفت آنها میشد. تمام آنچه میتوان از نظریات مطالبه کرد، این است که بتوان بعد از ورود دادههای مرتبط و مناسب، نتایجی را از آنها استخراج نمود که امکان آزمون آنها در برابر واقعیت وجود داشته باشد. این حقیقت که این دادههای عینی در حوزه مورد بررسی ما چنان متنوع و پیچیدهاند که هرگز نمیتوان تمام آنها را لحاظ کرد، واقعیتی تغییرناپذیر است، اما نقصی برای نظریه به شمار نمیرود. یکی از نتایج این نکته آن است که تنها میتوان گزارههایی بسیار کلی یا همان گونه که در جایی دیگر گفتهام، «پیشبینیهای به شکل الگو» (pattern predictions) را از تئوریها استخراج کرد، اما نمیتوان هر پیشبینی خاصی را درباره یکایک رویدادها از آنها استنتاج کرد. با این همه، یقینا این نکته سبب نمیشود که بتوان گفت روابط صریحی را بین متغیرهایی که بلاواسطه قابل مشاهده هستند، استخراج میکنیم یا بتوان ادعا کرد که این تنها راه برای دستیابی به دانش علمی است - مخصوصا اگر بدانیم که به ناچار، چیزهای بسیاری که معنای علیشان بسیار متنوع است را در میانگینها و پارامترهای کلی و در تصویر گنگی از واقعیت که آمار مینامیم، خلاصه میکنیم. اینکه نظریه را با اطلاعات موجود سازگار کنیم، به گونهای که متغیرهای مشاهدهشده مستقیما در نظریه وارد شوند، یک اصل معرفتشناختی غلط است.
متغیرهای آماری از قبیل درآمد ملی، سرمایهگذاری، سطح قیمتها و تولید، متغیرهاییاند که هیچ نقشی در فرآیند تعیین خود ایفا نمیکنند. شاید بتوان به نظم و ترتیبهایی خاص (یا «قوانین تجربی» به معنای خاصی که کارل منگر در برابر قوانین نظری مراد میکند) در رفتار مشاهده شده از این متغیرها پی برد. این قواعد در اغلب موارد برقرارند، اما برخی اوقات این گونه نیست. با این حال، هرگز نمیتوان شرایطی را که این نظم و ترتیبها در آنها صادقند با استفاده از ابزارهای نظریه کلان بیان کرد.
آنچه گفتم، بدان معنا نیست که نظریه موسوم به کلان را کاملا بیفایده و عبث میدانم. داشتههای ما درباره بسیاری از موقعیتهای مهم، صرفا اطلاعات آماری است، نه دادههای مربوط به تغییرات ساختار نرم. بنابراین نظریه کلان غالبا ارزشهایی تقریبی یا احتمالا پیشبینیهایی را به دست میدهد که نمیتوان به هیچ طریق دیگری به آنها دست یافت. مثلا شاید در اغلب موارد مفید باشد که استدلال خود را بر این فرض مبتنی کنیم که افزایش تقاضای کل، به طور کلی به افزایش بیشتر در سرمایهگذاری منجر خواهد شد - هر چند میدانیم که در برخی شرایط، اتفاقی وارونه رخ میدهد. بدون شک، این قضایای نظریه کلان به عنوان قواعدی تجربی برای تعمیم پیشبینیها - در حالی که با عدم وجود اطلاعات کافی روبهرو هستیم - ارزشمند خواهند بود. اما این قضایا نه تنها علمیتر از نظریه خرد نیستند، بلکه به معنای حقیقی کلمه اصلا ویژگی نظریههای علمی را ندارند.
در این ارتباط باید اقرار کنم که من هنوز با دیدگاههای شومپیتر جوان بیشتر موافقم تا با نظرات شومپیتر پیر. آثار متاخر او نقش بسیار مهمی در رشد و ارتقای نظریه کلان داشتهاند. او دقیقا ۶۰ سال پیش در اولین کتاب خود که اثری بینظیر و تراز اول است، چند صفحه بعد از معرفی مفهوم «فردگرایی روششناختی» به عنوان متد نظریه اقتصادی مینویسد:
اگر کسی عمارت نظریه ما را بدون تاثیرپذیری از پیشداوریها و مقتضیات بیرونی بنا کند، اصلا با این مفاهیم [«درآمد ملی»، «ثروت ملی» و «سرمایه اجتماعی»] روبهرو نمیشود. از این طریق، بیش از این با این قبیل مفاهیم سروکار نخواهیم داشت. معهذا اگر میخواستیم به آنها بپردازیم، میدیدیم که تا چه اندازه به ابهامها و مشکلات مختلف دچارند و چه ارتباط وثیقی با افکار نادرست گوناگون دارند، بی آنکه حتی یک قضیه واقعا باارزش به دست داده باشند.
حال که ملاحظاتم را درباره این مباحث با شما در میان گذاشتهام، به موضوع اصلی بحث بازمیگردم و ترجیح میدهم که این بخش را با اشاره به این باور آغاز کنم که نظریه بازار غالبا با شروع از فرض وجود مقداری «دادهشده» از کالاهای کمیاب، مانع از دستیابی به درکی صحیح از رقابت میشود. با این همه، اینکه کدام کالاها کمیابند یا چه چیزهایی کالا هستند یا این کالاها تا چه اندازه کمیاب یا ارزشمندند، دقیقا یکی از قیودی است که رقابت باید کشف کند، زیرا در هر مورد، نتایج مقدماتی و اولیه فرآیند بازار است که افراد را از اینکه جستوجو در چه جایی ارزش دارد، آگاه میکند. بهرهگیری از دانش وسیعا پراکندهشده در جوامعی که از تقسیم کار پیشرفتهای برخوردارند، نمیتواند بر این شرط مبتنی باشد که افراد از تمامی موارد استفاده مشخصی که میتوان از اشیای موجود در محیطشان به عمل آورد، آگاهند. توجه آنها به قیمتهایی جذب میشود که بازار برای کالاها و خدمات مختلف تعیین میکند. این نکته از جمله بدان معنا است که ترکیب خاص مهارتها و تواناییهای یکایک افراد - که از بسیاری جهات همیشه منحصر بهفرد است - صرفا (و حتی عمدتا) مهارتهایی نیست که فرد مورد نظر بتواند آنها را به تفصیل شرح داده یا به یک آژانس دولتی گزارش دهد، بلکه دانشی که از آن صحبت میکنم، تا حد زیادی متشکل است از توانایی تشخیص شرایط خاص - قابلیتی که افراد تنها زمانی میتوانند به گونهای موثر مورد استفاده قرار دهند که بازار به آنها بگوید که کدام نوع از کالاها و خدمات، با چه فوریتی مورد تقاضا هستند.
این نکته باید در این جا برای توضیح آن نوع دانشی که با اشاره به رقابت به عنوان روندی اکتشافی در نظر دارم، کافی باشد. اگر میخواستم این طرح کلی را چنان ملموس و محسوس بیان کنم که معنای این فرآیند به روشنی پدیدار شود، باید نکات بسیار بیشتری را به این بحث میافزودم. با این وجود آنچه بیان کردهام، باید برای اشاره به بیهودگی و پوچی رویکرد رایج کفایت کند - رویکردی که نقطه عزیمتش، حالتی است که در آن فرض میشود تمام قیود ضروری، مشخص هستند و حتی اگر چه فرصت انجام فعالیتی که رقابت مینامیم دیگر وجود ندارد، اما نظریه، این حالت را به شکلی عجیب، رقابت کامل مینامد. در واقع فرض میشود که این نوع فعالیت، تاکنون کارکرد خود را به انجام رسانده است. به هر حال، اکنون باید به مساله دیگری بپردازم که کماکان سردرگمیهای بیشتری درباره آن وجود دارد و آن، معنای این ادعا است که بازار، برنامههای افراد را به شکلی خودانگیخته با فاکتهایی که از طریق آن کشف شدهاند، تنظیم میکند، یا به عبارت دیگر به هدفی میپردازم که اطلاعاتی که به این شیوه کشف شدهاند، برای دستیابی به آن به کار میروند.
سردرگمی و تشویش موجود در این ارتباط را به ویژه میتوان به این باور غلط نسبت داد که نظم حاصل از بازار را میتوان یک اقتصاد، به معنای دقیق کلمه تلقی کرد و از این رو باید بر پایه معیارهایی به قضاوت درباره این نظم نشست که در واقع، صرفا برای چنین اقتصاد ویژه و خاصی مناسب هستند. اما این معیارها که برای اقتصادی واقعی که تمام تلاشها در آن به نظم یکپارچهای از اهداف معطوف است، صدق میکنند، برای ساختار پیچیدهای متشکل از تعداد زیادی از اقتصادهای متمایز که متاسفانه برای اشاره به همه آنها از واژه «اقتصاد» استفاده میکنیم، تا حدودی کاملا بیجا و بیربط هستند. اقتصاد به معنای حقیقی کلمه، نظام یا چینشی است که در آن، فردی ابزارها را به شکلی آگاهانه برای دستیابی به یک سلسله مراتب یکپارچه از اهداف به کار میگیرد. نظم خودانگیخته ناشی از بازار چیزی است به کلی متفاوت. اما این واقعیت که این نظم بازار از بسیاری جهات، شبیه به یک اقتصاد، به معنای صحیح کلمه رفتار نمیکند - و مخصوصا اینکه این نظم به طور کلی ضامن آن نیست که آنچه اغلب افراد، اهدافی مهمتر تلقی میکنند، همواره قبل از اهداف کمتر مهم برآورده شوند - یکی از دلایل اصلی طغیان و اعتراض افراد در برابر آن است. لیکن به واقع میتوان گفت که سوسیالیسم هیچ هدفی در سر ندارد، الا اینکه کاتالاکسی (که تمایل دارم نظم بازار را با آن بخوانم تا نیازی به استفاده از تعبیر «اقتصاد» نباشد) را به صورت اقتصادی واقعی درآورد که در آن، یک سنجه یکپارچه ارزشی تعیین کند که کدام نیازها برآورده شوند و کدامها نه.
اما این سودا که افراد بسیاری در سر دارند، دو مشکل را به بار میآورد. اولا تا آن جا که به تصمیمات مدیریتی در یک اقتصاد واقعی یا هر سازماندهی دیگری مرتبط است، صرفا دانش سازماندهندگان یا مدیران است که میتواند اثرگذار باشد. ثانیا تمام اعضای یک اقتصاد واقعی از این دست - که به عنوان سازمانی که آگاهانه مدیریت میگردد، درک میشود - باید در تمام اقدامات خود، این سلسله مراتب یکپارچه از اهداف مختلف را برآورده سازند. شرایط فوق را با این دو مزیت نظم خودانگیخته بازار یا کاتالاکسی مقایسه کنید که میتواند دانش تمام مشارکتکنندگان در خود را به کار گیرد و اهدافی که برآورده میسازد، اهداف خاص همه مشارکتکنندگان در آن، با تمام تنوع و اختلافات موجود در آنها است.
تمام مشکلات و گرفتاریهای آشنایی که نه تنها سوسیالیستها، بلکه همه اقتصاددانانی که در پی ارزیابی عملکرد نظم بازار هستند را به ستوه آوردهاند، ناشی از این حقیقت هستند که کاتالاکسی، هیچ نظام یکپارچهای از اهداف را برآورده نمیکند. چه اگر نظم بازار، یک سلسله مراتب خاص از اهداف را برآورده نکند و در واقع اگر مانند هر نظمی که به خودی خود به وجود آمده، نتوان درباره آن گفت که اهداف معینی را دنبال میکند، آن گاه نمیتوان ارزش ماحصل آن را در قالب مجموع پیامدهایی جدا از یکدیگر بیان نمود. حال وقتی که ادعا میکنیم که نظم بازار، به یک معنا، یک وضعیت بیشینه یا بهینه را به وجود میآورد، چه معنایی را در سر داریم؟
نقطه آغاز برای پاسخ به این سوال باید این بینش باشد که هر چند نظم خودانگیخته برای دستیابی به هیچ هدف واحد خاصی خلق نشده و به این معنا نمیتوان گفت که یک هدف ملموس مشخص را در سر دارد، اما به هر طریق میتواند به تعدادی از اهداف متمایزی که هیچ کس به طور کامل از آنها آگاه نیست، جامه عمل بپوشاند. کنش عقلایی و موفقیتآمیز از سوی افراد، تنها در دنیایی امکانپذیر است که تا اندازهای منظم باشد و به وضوح، منطقی است که بکوشیم شرایطی را به وجود آوریم که تحت آن، هر فردی که به شکلی تصادفی انتخاب شده است، بتواند به پیگیری اهداف خود به کارآمدترین شکل ممکن امیدوار باشد، حتی اگر نتوانیم پیشبینی کنیم که چه افراد خاصی از این شرایط منتفع خواهند شد و چه کسانی، نه. همان طور که پیش از این دیدیم، نتایج روندهای اکتشافی، ضرورتا پیشبینیناپذیرند و تمام آنچه که میتوان از بهکارگیری یک روند اکتشافی مناسب انتظار داشت، این است که دورنمای موجود در برابر افراد نامعین را گسترش خواهد داد اما چشمانداز بروز هر نتیجه خاص برای هر فرد مشخص را وسیعتر نخواهد کرد. تنها هدف مشترکی که میتوان با انتخاب این تکنیک برای نظمبخشی به واقعیت اجتماعی دنبال کرد، ساختار مجرد نظمی است که به صورت یک پیامد خلق خواهد شد.
عادت کردهایم که نظم ناشی از رقابت را تعادل بنامیم - که تعبیر چندان مناسبی نیست، زیرا تعادل واقعی مستلزم آن است که فاکتهای مربوطه قبلا کشف شده باشند و بر این اساس، فرآیند رقابت به پایان رسیده باشد. مفهوم نظم که من آن را به مفهوم تعادل ترجیح میدهم، حداقل در مباحث مربوط به سیاستهای اقتصادی این مزیت را دارد که باعث میشود بتوانیم به گونهای معنیدار درباره اینکه نظم میتواند تا حدی بیشتر یا کمتر عملی شود و همچنین میتواند با تغییر شرایط حفظ گردد، صحبت کنیم؛ در حالی که تعادل هیچگاه واقعا وجود ندارد، میتوان به شکل توجیهپذیری ادعا کرد که آن نوع نظمی که «تعادل» نظری، گونهای آرمانی از آن را به نمایش میگذارد، تا حد زیادی عملی شده است.
این نظم، قبل از هر چیز به واسطه این نکته آشکار میشود که انتظارات موجود در مبادلات خاص با سایر افراد که برنامههای تمام مشارکتکنندگان در اقتصاد بر آنها استوار شده است، تا حد قابل ملاحظهای تحقق یافتهاند. این انطباق متقابل برنامههای مجزا در اثر فرآیندی انجام میگیرد که از وقتی علوم طبیعی نیز شروع به بررسی نظمهای خودانگیخته یا «نظامهای خودسازماندهنده» کردهاند، یاد گرفتهایم که آن را بازخورد منفی بنامیم، اما در حقیقت همانگونه که امروزه حتی زیستشناسان آگاه میدانند و هاردین میگوید:« مدتها قبل از آن که کلود برنارد، کلارک ماکسول، والتر کانن یا نربرت واینر علم سایبرنتیک را شکل دهند، آدام اسمیت این ایده را به همین روشنی در ثروت ملل خود بیان کرده بود. ظاهرا «دست نامرئی» که قیمتها را سامان میبخشد، همین ایده را بازمینمایاند. اسمیت در اصل میگوید که قیمتها در بازار آزاد به واسطه بازخورد منفی تعیین میشوند».
دقیقا از طریق برآورده نشدن انتظارات است که درجه بالایی از توافق درباره آنها حاصل میشود. این امر، همان طور که در ادامه خواهیم دید، از اهمیتی اساسی در درک کارکرد نظم بازار برخوردار است، اما دستاوردهای بازار به ایجاد انطباق متقابل در برنامههای مجزا ختم نمیشود. بازار همچنین باعث میشود که هر محصول توسط افرادی تولید گردد که میتوانند آن را ارزانتر از (یا دستکم با همان هزینه) کسانی تهیه کنند که در واقع امر، دست به تولید آنها نمیزنند و نیز سبب میشود که کالاها ارزانتر از قیمتهایی فروخته شوند که تمام افرادی که به ارائه این کالاها نمیپردازند، میتوانستند آنها را به آن قیمتها عرضه کنند. البته این امر مانع از آن نمیشود که برخی تولیدکنندگان یک کالا، تا زمانی که هزینههایشان بسیار کمتر از هزینههای بهترین تولیدکننده بعدی آن است، سودهای زیادی را فراتر از هزینههای خود به دست آورند. معهذا این نکته بدان معنا است که تولید ترکیب کالاهای مختلفی که عملا ساخته میشوند، به همان اندازهای است که میتوانیم با هر شیوه شناختهشدهای بدان دست یابیم. البته این مقدار کمتر از آنی است که اگر واقعا تمام دانشی که همه در اختیار دارند یا میتوانستند به دست آورند، در یک مکان متمرکز وجود داشت و میتوانست از آن جا به یک کامپیوتر وارد گردد، تولید میشد. هزینه روند اکتشافی که ما به کار میگیریم، بسیار زیاد است، اما منصفانه نیست که قضاوت در باب کارآیی بازار را به معنایی خاص و «از بالا به پایین»، یعنی با مقایسه آن با معیاری آرمانی که به هیچ شیوه شناختهشدهای قادر به دستیابی به آن نیستیم، انجام دهیم. اگر قضاوت در این باره را «از پایین به بالا» (که به باور من تنها شیوه مجاز است) یا با مقایسه آن با چیزی که با استفاده از هر روش موجود دیگری قابل حصول است، انجام دهیم و مخصوصا اگر این کار را با مقایسه کارآیی بازار با شرایطی انجام دهیم که در صورت ممانعت از رقابت به وجود میآمد - مثلا یک کالا را صرفا کسانی میتوانستند تولید کنند که مقامات اجازه این کار را به آنها میدادند - درمییابیم که بازار بیشترین کارآیی را دارد. تنها باید به خاطر بیاوریم که کشف راههایی برای تامین کالاهایی بهتر یا ارزانتر از حال برای مصرفکنندگان در اقتصادی که رقابت موثر در آن وجود دارد، تا چه اندازه سخت است. اگر برای لحظهای گمان ببریم که فرصتهای تحققنیافتهای از این دست را کشف کردهایم، معمولا متوجه میشویم که تا به حال، اتوریته دولت یا استفاده بسیار زیانبار از قدرت خصوصی مانع بهرهگیری از آنها بوده است.
البته این را نیز نباید از خاطر برد که نهایت آنچه که بازار میتواند به دست دهد، تخمینی است از هر یک از نقاط روی سطح n-بعدی که تئوری محض، گستره امکاناتی که احتمالا میتوان در تولید هر ترکیبی از کالاها و خدمات به دست آورد را با استفاده از آن شرح میدهد. اما بازار این امکان را فراهم میآورد که ترکیب خاصی از کالاهای مختلف و توزیع آنها در میان افراد گوناگون، اساسا بر پایه شرایطی غیر قابل پیشبینی و به این معنا، به شکل اتفاقی تعیین شود. همان گونه که آدام اسمیت دریافته است، این شرایط به نوعی شبیه توافق بر سر انجام یک بازی است که هم مهارت در آن نقش دارد و هم شانس. طبق قوانین این بازی، در قیمتهایی که سهم هر یک از افراد در آنها کموبیش به شانس واگذار شده است، معادل واقعی سهم هر فرد، تا حدودی بسته به شانس او، تا حد امکان بزرگ میشود. به زبان جدید میتوان گفت که یک بازی با حاصلجمع غیر صفر انجام میدهیم که هدف از قوانین آن، افزایش بازدهی است، اما سهم افراد در آن تا اندازهای به شانس واگذار میشود. البته ذهنی که از موهبت اطلاعات کامل برخوردار است، میتواند هر نقطهای روی این سطح n-بعدی که به نظر او مطلوب باشد را انتخاب کند و سپس، محصول ترکیب انتخابی خود را بدان نحو که مناسب میداند، توزیع نماید. اما تنها نقطه روی این سطح (یا دست کم در جایی نزدیک به آن) که میتوان با استفاده از یک روند شناختهشده بدان دست یافت، نقطهای است که وقتی تعیین آن را به بازار وامینهیم، به دست میآید. آشکار است که نقطه به اصطلاح «بیشینه»ای که بدین شیوه حاصل میشود، نمیتواند به صورت مجموعی از مقادیر مشخصی از کالاها تعریف شود، بلکه صرفا از طریق فرصتی قابلتعریف است که برای افرادی نامشخص فراهم میآورد تا معادلی هر چه بزرگتر را بابت سهمی که شانس در تعیین آن نقش داشته، دریافت کنند. این نکته که نمیتوان این نتیجه را بر پایه یک سنجه ارزشی یکپارچه و مبتنی بر اهداف مطلوب معین ارزیابی کرد، یکی از دلایل اصلی است که من بر پایه آنها فکر میکنم که بسیار گمراهکننده است که با پیامد نظم بازار یا کاتالاکسی به گونهای رفتار کنیم که گویی با اقتصاد، به معنای واقعی آن ارتباطی دارد.
ادامه در قسمت دوم (خبر بعدی )
ارسال نظر