آزادی ما در نظم است
نگاهی دیگرگونه به لیبرالیسم کلاسیک
مترجم: مسعود بربر
«بسیار تکاندهنده است که با گذشت چهل سال، مقاله رایکو هنوز معنادار است»
نویسنده: جفری آ. تاکر
مترجم: مسعود بربر
«بسیار تکاندهنده است که با گذشت چهل سال، مقاله رایکو هنوز معنادار است» چهل سال پیش، رالف رایکو تاریخ نویس، پایاننامهاش را که هایک استاد راهنمای آن بود در دانشگاه شیکاگو به پایان رسانید. اثری که قدرت و اهمیت محتوای آن از عنوانش پیدا نیست؛ جایگاه مذهب در فلسفه لیبرال کنستانت، توکویل و لرد اکتون. این اثر برای نخستین بار توسط موسسه میزس منتشر شد و البته نه فقط به قصد ستایش یک متفکر و تاریخدان بزرگ. پژوهشی که در این مقاله هست، یک بخش اساسی از زندگی روشنفکرانه آن زمان ایالات متحده را شامل میشود. موضوعی که او به آن میپردازد - به نمایش گذاشتن شکلی دیگرگونه از لیبرالیسم آغازین - مصداقهایی اساسی برای زمان ما نیز در بر دارد.
اجازه بدهید کمی به گذشته بازگردیم و مباحثاتی را که در دهه ۱۹۶۰ در جوش و خروش بودند مروری بکنیم. جنگ سرد بالا گرفته بود. پس از جنگ جهانی دوم، دفاع از بازار آزاد به محافظهکاری فروکاسته شده بود و محافظهکاری هم آن موقع توسط نشنال ریویو، به معنای پشتیبانی از موقعیت نظامی آمریکا در نبردی حیاتی با کمونیسم خارجی بازتعریف شده بود. اگرچه جوانان امروزی تقریبا هیچ چیزی درباره این فصل از فرهنگ سیاسی آمریکا نمیدانند، اما همین فضا تقریبا هر کسی را که در فاصله ۱۹۵۵ تا ۱۹۹۰ زندگی میکرد اسیر خود کرده بود.
همانگونه که «موری روثبارد» در «خیانت راست آمریکا» بیان میکند، اگرچه محافظهکاران مدعی تلاش برای آزادی بودند، اما آنچه واقعا نیروهایشان را به پیش میبرد موضوع جنگ علیه روسیه و دولتهای اقماری آن بود. به نظر میرسید محتوای همه کتابخانهها نیز افشای تهدیدهای وحشتناک شوروی باشد و هنوز خیلی مانده بود تا فقر رقتبار این کشورها در انظار عمومی آشکار شده باشد. محافظهکاران همانطور که نیروهای نظامی را به سوی بمبهای هستهای و تجهیزات نظامی ظاهرا بیپایان سوق میدادند، آزادیخواهان هوادار محدود کردن دولت را، دست و پا بسته در حیاط خلوت دولت نگه داشته بودند.
آن زمان جریان اصلی محافظهکاری، سه جایگاه سیاسی رقیب داشت.
یکی دموکراتهای مبلغ جنگ بودند که مصرانه هم به رویکرد نظامی تاکید میورزیدند و هم در پی یک نظام برنامهریزی کینزی درکنار یک دولت رفاه در داخل کشور بودند. در جایگاه بعدی البته سوسیالیستهای بال چپ جای میگرفتند که هواخواه گسترش دولت رفاه تا حد ملی کردن صنایع بودند و با جنگ سرد نیز مخالفت میورزیدند. به نظر میآمد این جماعت نه تنها مخالف جنگ سرد بلکه حتی در اشتیاق نظام شوروی باشند و البته باور به این مساله چندان هم سخت نبود و به همین دلیل هم بود که چسباندن انگ «ضدآمریکایی» به این جماعت عادی شدهبود.
اما برای روشنفکران واقعی، یعنی کسانی که مصرانه با دولتگرایی در همه اشکالش مخالف بودند، نئولیبرالیزمی که توسط موری روثبارد رواج یافته بود هم در دسترس بود. موری و پیروانش، هم با نظام دولت رفاهی چپ و هم با جنگطلبی راست، مخالفت داشتند و در جایگاه خودشان، خواهان احیای لیبرالیسم دیرین جفرسونی بودند. ملغمهای که البته به طور چشمگیری با چاشنیهای روشنفکرانه در هم آمیخته بود. جذابیت چنین آشی برای بخش نخبه جامعه که دیگر از ملیگرایی تحمیقی و رفاهگرایی سادهلوحانه حالشان به هم میخورد، اثبات شدهبود.
جایگاه این لیبرتاریانیسم (آزادیخواهی) به مثابه یک رقیب ماندنی و جدی برای محافظهکاری تثبیت شده بود. در هر نسل، کسانی که چپ نبودند، احساس میکردند باید سرانجام یکی از دو طرف را انتخاب کنند یا باید طرف محافظهکاری را میگرفتند یا به آغوش لیبرتاریانیسم رادیکال روثباردیها میرفتند و از دولت و کارهایش پرهیز میکردند. بسیاری از دانشجویان آن زمان که با جنگ ویتنام مخالفت داشتند و نگران رشد لویاتان در همه عرصههای زندگی بودند، به لیبرتاریانیسم
کشیده شدند.
این صحنه نبردی بود که رایکو در اواخر دهه ۱۹۶۰ با آن روبه رو بود. بحث اصلی بین محافظهکاران و لیبرالها اساسا جنگ سرد بود، اما این تنها موضوعی نبود که مورد بحث واقع میشد. محافظهکاران حتی تا بدانجا پیش رفتند که لیبرالها را نه فقط به لحاظ استراتژیک ناقص و ناکارآمد میخواندند، بلکه حتی به لحاظ فلسفی نیز آنها را فاسد معرفی میکردند؛ اما چرا؟ چون لیبرالها در سکولاریسم، ضدیت با روحانیت، عدم پایبندی به اخلاق، محدود کردن دین به ایمان فردی و حذف فرائض دینی، میراثخوار مکتب قدیمی لیبرالیسم عصر روشنگری بودند. (عصری که آن زمان نامش با پوزخند و تمسخر به زبان میآمد)
آن زمان همه جا میشد محافظهکاران را دید که میگویند، لیبرالها خیال جهانی از فردگرایی خودمختار را در سر میپرورانند که در آن مردم آزاد از قیود دین و اخلاق، این ور آن ور میدوند و هر کاری دلشان خواست میکنند و به باور لیبرالها همین، غایت حقیقی وجود است؛ فریاد سر به آسمان گذاشته آنان، آزادی محض است و نه هیچ چیز دیگر.
بدین شکل، محافظهکاران تلاش داشتند لیبرالها را با قلمموی هیپیگری، رنگ کنند، نسلی سوخته و شاخهای از چپ نو که درباره آزادی حرفهای مبهمی میزد و از هر نوع اقتدار اجتماعی نیز امتناع میکرد.
آیا چنین نقدی وارد بود؟ آیا لیبرالهای قرن هجدهم و نوزدهم زمینه چنین ظهور هیپیهای دهه شصت بودند؟ و آیا این باعث میشد آنان از این جهت نیازمند محافظهکاران باشند تا احترام به سنت و پرهیزگاری را نیز به عشق لیبرالها به آزادی، اضافه کنند؟
بذر حقیقت این جا نهفته است که حزب لیبرال قدیم در عصر روشنگری تکوین یافته بود، یعنی زمانی که آزادی چیزی نبود که به صرف غیاب یک دولت خودرای یافت میشود. رسیدن به آزادی آن زمان نیازمند برانداختن قیود سنت، قدرت کلیسا و محدودیتهای اخلاقی تحمیل شده توسط خرافات دیرین بود.
توجیه و ریشههای چنین گرایشی در لیبرالیسم قدیم را تا حدی باید در رابطه تنگاتنگ کلیسا و دولت در نظامهای قدیم اروپا جستوجو کرد. لیبرالها معتقد بودند که باید به نام حقوق فرد با هر دوی اینها مبارزه کرد. البته مواردی مثل جان استوارت میل نیز بودند که کلا هر اقتدار اجتماعی را هم بهاندازه خود دولت تهدیدی برای آزادی به حساب میآوردند.
اما این رویکرد به هیچ عنوان مشخصه همه سنت لیبرال قدیم نبود. سنت دیگری از لیبرالیسم هم بود که لزوما ضدمذهب و ضدسنت نبود، بلکه بیشتر بر نقد جباریت در خود دولت تمرکز کرده بود؛ چرا که گذشته از همه اینها، تنها دولت است و نه نهادهای مذهبی که قدرت حیاتی لازم برای هجوم به زندگی و آزادی افراد را دارد.
درست است که کلیسا میتواند تا حدودی مالیات دریافت کند، اما این نیز فقط از طریق اقتدار و قدرت قانون میسر است که انحصار آن نیز به نوبه خود در دستان دولت است. علاوه بر اینها، این شاخه لیبرالیسم، آزادی صرف را به چشم غایت وجود نمیدید، بلکه آن را ابزاری برای دستیابی به غایات اخلاقی بالاتر میدانست.
در پاسخ به این پرسش که آن زمان چه منابعی برای روشن کردن این سنت دیگر لیبرالی وجود داشت، باید گفت چندان منابعی در دست نبود و در چنین دوره زمانی بود که رالف رایکو برای کار پایان نامهاش به سراغ آن رفت. او برای رسیدن به این هدف، در یک بحث گسترده به سه چهره بسیار مهم در تاریخ لیبرالیسم پرداخت که از دید او جهتگیری مذهبی و یک چارچوب اخلاقی فراگیر در اندیشهشان مرکزیت داشت؛ پروتستان فرانسوی بنجامین کنستانت (۱۷۶۷ تا ۱۸۳۰) کاتولیک فرانسوی الکسی دو توکویل (۱۸۰۵ - ۱۸۵۹) و لرد اکتون (۱۸۳۴ تا ۱۹۰۲)
هر سهاندیشمند با این ویژگیها از دیگران متمایز میشدند:
۱ - پافشاری بر مقابله با دولتگرایی
۲ - ستایش مدرنیته و بازرگانی
۳ - عشق به آزادی و تعیین هویت آن با حقوق بشر
۴ - نوعی باور به ستایش نهادهای اجتماعی مانند کلیسا و هنجارهای فرهنگی
۵ - این باور بنیادین که آزادی به خودی خود یک غایت اخلاقی نیست بلکه ابزاری است برای رسیدن به غایات بالاتر
علاوه بر این، این اندیشمندان از جمله کسانی هستند که محافظهکاران نیز همواره تمایل داشتهاند هر از گاه احترامشان را نسبت به آنان نشان دهند؛ اما جای این پرسش باقی است که آیا واقعا محافظهکاران اندیشههای اینان را مطالعه کردهاند تا گرایشهای تندشان و عشق عمیقشان به آزادی و پیوند راستینشان با جنبش لیبرال کهن را ببینند؟
رایکو در همه این موارد خوانش دقیقی از کار این اندیشمندان فراهم میکند و نشان میدهد آدمی ممکن است دولتگرایی را نپذیرد، همه اندیشههایش در سنت لیبرال قدیم پایدار باشد و ذرهای هم به آن شعارهای تکراری که محافظهکاران مثل نوار ضبط شدهای به آزادیخواهان نسبت میدادند نزدیک نشود. آری، جنبش ما سنتی شکل گرفته از سکولارهای گوناگون است، اما به همان اندازه سنت اندیشمندانی که عمیقا متدین باشند نیز هست و چیزی که این طیف گسترده را کنار هم نگه میدارد این باور است که آزادی مادر نظم است و نه دختر آن.
بسیار تکاندهنده است که با گذشت چهل سال، این اثر رایکو هنوز این همه معنادار است. محافظهکارانی که آن زمان به شیپورنوازی بر علیه لیبرالها مشغول بودند، هرگز این کتاب را ندیدهاند چرا که تازه، امروز منتشر شده است و این یک واقعیت است. در مورد کتابهای بزرگ و پژوهشهای کلاسیکی که این اندازه عمیق باشند، همیشه قصه همین است. چنین آثاری همواره، قدرتمند باقی میمانند و موضوعشان امروزه نیز بهاندازه همیشه صادق است.
*پانویس مترجم: لویاتان، اثر تاریخی توماسهابز و از بنیانهای لیبرالیسم است. در این کتاب موقعیتی تشریح میشود که در آن کشیشان وظیفه خود را به نام و تحت اقتدار حاکم مدنی یا «قانون عرفی» انجام میدهند، اما پادشاه یا هر حاکم دیگری، وظیفه عالیه دینی خود را با تکیه بر اقتدار بلافصل ناشی از خدا یا «قانون شرعی» انجام میدهد. بنابراین، هر کس که به اطاعت از پادشاه گردن نهد و به خدا بودن مسیح اعتراف کند، مسیحی خوبی است. بدینسان، قدرت مطلقه دولت که بر شالوده دریافتی کاملا مادی و سودجویانه از دولت استوار است، عالیترین بیان خود را در لویاتان پیدا کرده است.
ارسال نظر