کند و کاوی در جهان داستانی تالکین
اقتصاد سیاسی ارباب حلقهها
درباره تقابل تالکین و آین رند، دو آرمانشهرنویس چیره دست، نقل قول مشهوری از راج پیت هست که میگوید:
«دو رمان هستند که هریک به نوعی میتوانند زندگی یک پسر بچه چهارده ساله را نابود کنند: ارباب حلقهها و اطلس شانه بالا انداخت.
مجید روئین پرویزی
درباره تقابل تالکین و آین رند، دو آرمانشهرنویس چیره دست، نقل قول مشهوری از راج پیت هست که میگوید:
«دو رمان هستند که هریک به نوعی میتوانند زندگی یک پسر بچه چهارده ساله را نابود کنند: ارباب حلقهها و اطلس شانه بالا انداخت. یکی رویای کودکانه چنان نیرومندی است که به خیالپردازیهای احساسی دامن زده و نوجوان کوچک را از زندگی اجتماعی غافل میکند و به عالم سبکسر تصورات فانتزی میکشاند و دیگری هم که، فقط درباره اورکها و آدمخورها است... »
اما آیا به راستی چنین است؟ یعنی این داستانها جز خیالپردازی و گریز از واقعیت چیزی به ما نمیآموزند؟ این فکر باعث شد که درباره جنبههای اجتماعی و اقتصادی چنین آثاری بیشتر به جست و جو بپردازم و دست آخر به مطالب خوبی هم برسم. یکی از این موضوعات جالب بررسی جهان داستانی تالکین در مشهورترین اثرش - ارباب حلقهها - است تا ببینیم چه نوع تفکر اقتصادی در پس زمینه خیالپردازیهای او موج میزند. به عبارت دیگر، میخواهیم بدانیم آیا تالکین رویکرد خاصی به اقتصاد سیاسی داشته است؟
جیسونهانزا در اینباره مینویسد:
«ما با نوع اقتصاد لیبرالی که جان گلت و سایر قهرمانان داستانهای آین رند رواج میدادند به خوبی آشناییم. خیلی از مردم سرمایه داری لسهفر را دقیقا به دلیل رمانهای آین رند پسندیدند که تاثیرشان از خیلی مقالات اقتصادی لیبرتارینی هم بیشتر بود (حتی کتاب «تاریخ لیبرتارینیسم» که جرومی توچیل نوشته با جملهای از آینرند شروع میشود). پس اگر رمانهای فانتزی میتوانند مبانی ایدئولوژیک دستههای سیاسی مختلف را نمایندگی کنند، در کتابهای خیالانگیز تالکین، یکی از بزرگترین داستانگویان جهان، چه ردپایی از این باورها میتوان یافت؟
انکار نمیکنم که من متخصص کارهای تالکین نیستم. اینکه او عقیده اقتصادی روشنی داشته است، با وجود مقالاتی که تا به حال نوشته شده، برای من همچنان پرسشی مفتوح است. میدانم که او بخشی از جریان رنسانس نویسندههای انگلیسی در اوایل قرن بیستم بوده است که پیشینه کاتولیسیسم رومی و انگلیسی داشتهاند. تالکین از اعضای «اینکلینگ»ها بود، گروهی ادبی که شخصیتهای مشهوری چون سی. اس. لوییس، اون بارفیلد و چارلز ویلیامز جزو آن بودند و همچنین دوستی نزدیکی با دوروتی سایرز داشت.
جمع آنها علاقه گرمی به «توزیع گرایی» (Distributism) داشت. دیدگاهی اقتصادی که هیلاری بلوک و جی. کی. چسترتون مبدعان آن بودند. این دو از آموزههای پاپ لئوی سیزدهم و پیوس یازدهم متاثر بودند که هریک دربرابر سرمایه داری افسارگسیخته و کمونیسم تمامیت خواه موضعهای تندی داشتند. آموزه اصلی شان این بود که باید میان فردگرایی و تمامیت خواهی از طریق ترکیبی از فرآیندهای بازاری، انجمنهای همکاری کار و سرمایه و قوانین مترقیانه به تعادلی مناسب رسید.
توزیعگراها معتقد بودند که دربرابر اقتصادبازار افراطی و مالکیت کامل دولت بر اقتصاد میتوان به گزینهای میانه دست یافت. درواقع میگفتند که هردوی این نظامهای افراطی دارای خصیصهای مشترکند: ابزار تولید در آنها در دست عدهای قلیل متمرکز میشود و در هر دویشان فقط باید میان الیگارشی (حکومت اقلیت نخبه) دولتی یا شرکتی یکی را برگزید.
نقل قول جی. کی. چسترتون در این زمینه مشهور است که گفته بود: «سرمایه داری افسارگسیخته به معنی سرمایه داران زیاد نیست، بلکه درست به معنای سرمایه داران معدود است.»
آنها میخواستند مالکیت خصوصی طوری در جامعه توزیع شود که هر فرد بالغی مالک قدری سرمایه یا داراییهای مولد باشد. پیشنهادشان وجود مجامع مشترکالمنافع کشاورزان مستقل، ملاکین خرد و بنگاههای کارگری-کارفرمایی در نظام صنفی بود. هر خانوار آنقدر میداشت که زندگی شرافتمندانهای بگذراند؛ اما نه آنقدر که بتواند دیگران را تاراج کند.»
دیدگاه خوبی است، ولی از دیرباز به خاطر آرمانشهری بودن و نگاه رمانتیکش به باد انتقاد گرفته شده است. هرچند حتی این اواخر هم شاهد جانگیری دوباره اندیشمندان این مکتب بودهایم، از جمله مشهورترین آنها «جان سی. مدل» است که روی منطق اقتصادی نظام توزیعگرا که قابل تحقق نیز میباشد کار میکند.
تالکین در زمانهای مینوشته که توزیع گرایی در یکی از نقاط اوج تاریخی خود بوده است و سرزمین خیالی او (شایر) هم واقعا به جامعه آرمانی توزیع گرا شباهت دارد. پس آیا تالکین از پیروان این مکتب بوده است؟
متیو پی. ایکرز اخیرا مقالهای نوشته که در آن به تفصیل شرح میدهد چطور سرزمین میانه تالکین دارای اصول اساسی توزیع گرایی است. هم به شکل مدلی مثبت که در قالب شایر تجسم یافته است و هم به شکلی منفی در نشان دادن تبهکاری و غیرانسانی بودن نظامهایی که او آنها را ضدطبیعی میداند (سرزمین موردور یکی از اولین نمونههای بحران BP نیست؟) ایکرز با وجود آمدن از نحله محافظه کاری رویکری کاملا غیراز آین رند و نئو محافظهکاری دارد و عقاید او درباره اقتصاد، محیطزیست و امپریالیسم احتمالا به گوش ترقی خواهان خوش خواهد آمد.
بخشهایی از مقاله او را نقل میکنیم:
«در جهان مدرن، ما عادت کردهایم به اقتصادی صنعتی با تجارت بینالمللی که توسط دو قدرت عظیم کنترل میشود «دولت بزرگ» و «شرکتهای بزرگ». در تقابل، اقتصاد توزیعی شایر نظامی به شدت نامتمرکز است که برپایه مزرعهداران کوچک، کسبوکارهای خرد و تجارت محلی استوار شده است... »
«دو نیروی کنترلکننده اقتصاد صنعتی مدرن - دولت و شرکتهای بزرگ - از جهان آرمانی تالکین غایبند. بزرگی در هر شکل آن برای اقتصاد شایر پدیدهای بیگانه است. اقتصاد آن عمدتا کشاورزی، محلی و بسیار خرد است.»
«وقتی سم، فرودو، پیپین و مری برای نابودی حلقه و نجات سرزمین میانه عازم سفر میشوند، اقتصاد سرزمین آنها دستخوش تحولاتی شگرف میشود. وقتی که بازمیگردند خود را روبهرو با حکومت و کسبوکارهای بزرگی میبینند که بر اقتصاد کوچک مقیاس پیشینشان سلطه یافته و آن را به اقتصادی صنعتی تبدیل کردهاند. بوروکراسی عظیمی که غریبهها ادارهاش میکنند، اکنون عنان اقتصاد شایر را در دست گرفته و مقیاس تولید از سطح معیشت بسیار فراتر رفته است. دو شروری که به عنوان سمبل مسوولیت تغییرات اخیر شایر هستند، اکثر زمینهای آن را خریدهاند و زمین و ابزار تولید را در دستان خودشان متمرکز ساختهاند. این برای هابیتهای توزیعگرا از هرچیز ناخوشایندتر است؛ زیرا مهمترین باور آنها توزیع گسترده مالکیت خصوصی میان افراد است.»
«تخریب زیستمحیطی همچنین فرهنگ خاص هابیتها را هم از بین برده است. آن به جای کشاورزان آزادی که پیشتر بودند اکنون به رعیتهایی صنعتی تبدیل شدهاند. حالا هابیتهای ساده زیست مجبورند در کارگاههای صنعتی برای تامین معاششان کار کنند، جای آنکه بعدازظهرها را در حیاط کوچک منازل شان پیپ دود کنند. همچنین از آنجا که این حاکمیت جدید مالک کارگاهها نیز هست، هابیتها بسیار از آن حساب میبرند. هابیتها وقتی از طبیعت جدا شدند ماهیت اصلی خود را نیز از دست دادهاند: آنها دیگر موجودات آزاد و خوشگذران گذشته نیستند. بردههای صنعتی کارفرمایان کارگاهها و بوروکراتهای دولتی شدهاند. مالکان گذشته به کارگران مالکان جدید تبدیل شدهاند. اتکای آنها به طبیعت از میان رفته است و دیگر نمیتوانند به خود متکی باشند. وقتی زمین را طرد کردهاند، هویت اجتماعشان نیز از میان رفته است...»
«سائورون در این کتاب نماد امپریالیست است که میخواهد از قدرت و نفوذ خود برای سلطه بر ساکنان سرزمین میانه استفاده کند. او حلقه را میخواهد تا شیوه زندگی خود را به دیگران نیز تحمیل کند. این حلقه نماد قدرت و میل به آن است. سام هم، مثل سائورون، حلقه را میخواهد؛ اما آرزوی او بسط آزادی است. سام رویای آن را دارد که با زور شمشیر و جادوی حلقه ارتشش را به موردو ببرد و آن ویرانه صنعتی را به باغی بزرگ تبدیل کند. با وجود جذبه فراوان این رویا برای سام، او در نهایت پی میبرد که: «یک باغ کوچک با باغبانی آزاد تمام نیاز او بوده است، او باغی که جهان را بپوشاند نمیخواهد، او نمیخواهد که دستهای دیگران در خدمت به او کار کند.» به عبارتی سام پی میبرد که نمیتواند با امپریالیسم رویای خود را به دیگران تحمیل کند و این وسوسه را به کلی پس میزند.
میتوان حدس زد که مدافعان اقتصاد بازار از این مطلب بسیار برآشفته شوند. نمیگویم که از حلقههای جادویی و تردستیهای الفها برای درست کردن وضعیت اقتصاد استفاده کنیم. هر راهکار اقتصادی باید خودش را از میان متون جدی تئوریک و مطالعات تجربی فراوان بالا بکشد.
اما فانتزی نویسانی چون آین رند و تالکین نیز یک چیز را به ما میآموزند: رویکردهای اقتصادی هیچگاه محبوبیت عام نخواهند یافت؛ مگر آنکه بتوانیم ارتباط آن را با مسائل اخلاقی و فرا اقتصادی و طبیعت امور به مخاطب بنمایانیم. ادبیات بیشک یکی از بهترین جایگاهها برای اجرای چنین نمایشی است.
ارسال نظر