پول مالیات به کجا می‌رود؟

در نقد سیاست‌های اقتصادی آمریکا

فردریک باستیا

مترجم: مجید روئین پرویزی

ژاک: مربا فروش

آقای لاسوش: مامور مالیات

ل. گفتی بیست خمره مربا تولید کرده‌ای؟

ژ. بله، با تلاش و مراقبت مستمر.

ل. لطف کن و شش تا از بهترین‌هایش را به من بده.

ژ. شش تا از بیست تا؟ خدای بزرگ! نابود خواهم شد. لطفا به من بگویید آقا، برای چه می‌خواهیدشان؟

ل. اولین‌شان به طلب‌کاران دولت تعلق خواهد گرفت. وقت کسی مقروض باشد، مسلما نمی‌تواند به راحتی بهره آن را هم بپردازد.

ژ. پس چه بر سر اصل پول آمده است؟

ل. داستان‌اش خیلی طولانی‌تر از آن است که حالا بتوانم نقل کنم. یک بخشی از آن صرف تهیه جنگ‌افزار شد که زیباترین آتش‌ها را در این جهان برافروخت. بخشی دیگر صرف پرداخت به مردانی شد که در حمله به کشورهای بیگانه مجروح و معلول شده بودند. بعد، وقتی همین مخارج سبب تهاجم متقابل آنها به ما شد، دشمن محترم ما راضی نبود که بدون دریافت مبالغی غرامت از کشورمان خارج شود و خب این پول غرامت هم قرض گرفته شد.

ژ. و حالا اینها چه نفعی برای من دارد؟

ل. می‌توانی مغرور و سربلند باشی.

ژ. و برای فرزندانم خانه و کاشانه‌ای ویران و تلنباری از بدهی بر جای بگذارم، اما به هر صورت بازپرداخت بدهی‌ها واجب است، هرچند که مبالغ آن صرف امور بیهوده شده باشد. به این صورت یکی از خمره‌ها را می‌فهمم چرا می‌خواهی، اما آن پنج تای دیگر چطور؟

ل. یکی دیگر صرف هزینه خدمات می‌شود، پرداخت حقوق قضات که از مالکیت تو در برابر همسایه‌ات دفاع می‌کند، پلیس که از تو در مقابل دزدی و چپاول محافظت می‌کند، کارگرانی که برایت جاده می‌سازند، معلمانی که فرزندانت را تربیت می‌کنند و سرانجام حقوق من بنده خدمتگزار، که طبعا نمی‌شود انتظار داشت بی‌مواجب زندگی کنم.

ژ. قبول، خدمت در برابر خدمت کاملا منصفانه است و در برابر این یکی چیزی نمی‌توانم بگویم. هرچند قطعا ترجیح می‌دهم که خودم شخصا حقوق معلم و نظایر اینها را بپردازم، اما حالا بحثی ندارم. این از خمره دوم، اما بازهم چهار خمره دیگر باقی می‌ماند.

ل. می‌توانی دو خمره را هم به حساب کمک ناچیزت به ارتش و نیروی دریایی بگذاری، این‌طور نیست؟

ژ. البته! افسوس که بیش از این از من برنمی‌آید. هزینه اندکی است به نسبت آن دو خدمتی که پیش‌تر گفتی و دو فرزند عزیز مرا از من گرفته‌اند.

ل. تعادل قوا باید حفظ شود.

ژ. آیا همین تعادل حفظ نمی‌شد اگر همه کشورهای اروپایی تصمیم می‌گرفتند یک چهارم یا یک دوم از نیروهای نظامی‌شان بکاهند؟ هم پولمان حفظ می‌شد و هم فرزندانمان. تنها لازمه‌اش این است که به فهمی مشترک برسیم.

ل. بله، اما فهم مشترک حاصل‌شدنی نیست.

ژ. از همین است که متحیر می‌شوم، چون همگی از دردی مشترک رنج می‌بریم.

ل. مسوولیت بخشی از آن بر گردن خودت است ژاک.

ژ. دستم انداخته‌ای آقای لاسوش؟ من چه نقشی در این میان می‌توانم داشته باشم؟

ل. در انتخابات به چه کسی رای دادی؟

ژ. به یک ژنرال شجاع که به زودی مارشال خواهد شد اگر خدا به او یاری کند.

ل. و حیات این ژنرال وابسته به چیست؟

ژ. حتما به شش خمره مربای من؟

ل. چه اتفاقی می‌افتاد اگر او در جهت کاهش توان نظامی گام برمی‌داشت؟

ژ. به جای مارشال شدن مجبور به اعلام بازنشستگی می‌شد.

ل. حالا متوجه نقش خودت شدی؟

ژ. اگر اجازه بدهی به سراغ پنجمین خمره برویم.

ل. آنکه دیگر مال الجزایر است.

ژ. الجزایر؟ و آن وقت چه خدمتی آنها به من می‌کنند در مقابل بخشش محصولی که برای تولیدش اینقدر زحمت کشیده‌ام؟

ل. هیچ خدمتی؛ این محصول به دست ساکنان آنجا نمی‌رسد، بلکه به دست مسوولان فرانسوی که آنجا مشغول خدمتند، سپرده می‌شود.

ژ. و آنها چه کاری برای من می‌کنند؟

ل. آنها حمله و غارت می‌کنند و بعد خودشان آسیب می‌بینند؛ می‌کشند و کشته می‌شوند؛ مریضی‌های لاعلاج می‌گیرند و به بیمارستان می‌روند؛ برای الجزایری‌ها جاده و بندر و دهکده می‌سازند و برای همه اینها به کمک تو احتیاج دارند.

ژ. خدای من! من هرگز زیر بار این یکی نخواهم رفت. من زحمت بکشم که برای آنها جاده بسازید! در حالی که همین اطراف به زحمت یک جاده سالم پیدا می‌شود. بندر برای آنها بسازید وقتی بنادر خودمان به این حال و روز هستند. فرزندان مرا بگیرید و برای شکنجه آفریقایی‌ها به آنجا بفرستید! به فقرای یونان و مالت کمک کنید، در حالی که ما خودمان اینجا فقرای بسیاری داریم!

ل. فقر! بله، کشور را از جمعیت اضافه خالی می‌کنیم.

ژ. و بعد به ما می‌گویید که سرمایه لازم برای زندگی‌شان را از اینجا به الجزایر بفرستیم!

ل. اما توجه کن که با این کار به استوار ساختن پایه‌های یک تمدن پرشکوه کمک می‌کنی، تمدن را به آفریقا می‌بری و در نتیجه افتخاری ابدی نصیب کشورت می‌کنی.

ژ. شما شاعرید آقای لاسوش. من یک مربافروش ساده‌ام و از اجابت تقاضای شما سر باز می‌زنم.

ل. فراموش نکن که تا یک هزار سال دیگر تلاش‌های کنونی تو صدها برابر منفعت و بازدهی خواهد داشت.

ژ. و در این میان سال به سال باید مالیات بیشتری بپردازم! از یک خمره شروع شد تا حالا که به شش خمره رسیده است. من همچنان از تقاضای شما سرباز می‌زنم.

ل. برای اعتراض دیگر خیلی دیر شده است. نماینده خود شما تمام مبلغی که من از شما درخواست می‌کنم را تایید کرده است.

ژ. راست می‌گویید. نفرین بر آن انتخاب من! بی‌شک در انتخاب او به عنوان نماینده خود به گناهی نابخشودنی مرتکب شده‌ام. آخر چه شباهتی هست میان یک ژنرال و یک مربا فروش؟

ل. البته اشتراکاتی وجود دارد. مثلا همین تولیدات شما که او آنها را به نام خودش درآورده.

ژ. حق دارید که به من بخندید آقای لاسوش، شایسته تمسخر هستم، اما منطقی باشید. حداقل پنج خمره ببرید. بهره بدهی‌ها را گرفته‌اید، همچنین هزینه خدمات و مخارج جنگ در آفریقا! دیگر چه می‌خواهید؟

ل. جروبحث کردن با من بیهوده است. نظرات را با ژنرال در میان بگذارید. در حال حاضر دیگر کاری نمی‌شود کرد.

ژ. به من بگو برای آخرین خمره چه خیالی در سر داری؟ همان طور که می‌بینی این بهترین و مرغوب‌ترین‌شان است.

ل. بله! عالی است! آن را به آریالای دی. که تولیدکننده پارچه است خواهم بخشید.

ژ. تولیدکننده پارچه؟ یعنی چه؟

ل. منافع‌اش به او خواهد رسید.

ژ. اما چطور؟ به خدا قسم که نمی‌فهمم تو چه می‌گویی؟

ل. نمی‌دانستی که آقای دی کارخانه‌های بزرگی تاسیس کرده که با وجود تمام مزایایش برای کشور هر سال مقادیر قابل‌توجهی ضرر می‌دهد؟

ژ. خب از این بابت متاسفم، اما چه دخلی به من دارد؟

ل. دولت به این نتیجه رسیده است که اگر این شرایط ادامه یابد برای منافع آقای دی. یا باید به فریاد او رسید یا آنکه مجبور می‌شود کارخانه‌هایش را تعطیل کند.

ژ. ضرر آقای دی چه ربطی به مرباهای من دارد؟

ل. دولت به نتیجه رسیده است که با گرفتن کمی مربا از تو، کمی گندم از دیگری و کمی پول از دستمزد کارگران خسارات آقای دی قابل جبران است.

ژ. این بی‌رحمی است! آقای دی خودش باید پاسخگوی کسب‌و‌کار و زیان‌هایش باشد!

ل. متوجه نیستی که با این کار چه خدمت بزرگی به کشور می‌کنی؟

ژ. منظورتان به آقای دی است؟

ل. به کشور. آقای دی به ما اطمینان داده است که کسب و کار او سرانجام رونق خواهد گرفت و به این وسیله کشور ثروتمندتر خواهد شد. این موضوع را همین دیروز در هیات دولت که خودش یکی از اعضای آن است، اعلام کرد.

ژ. این فریب کاری است! سوداگری وارد کسب‌و‌کار زیان‌دهی شده و سرمایه‌اش را از دست داده؛ حالا می‌خواهد با گرفتن از من و همسایگانم نه تنها سرمایه‌اش را بازگرداند، بلکه منفعت هم ببرد و آن را به نفع کشور جا می‌زند.

ل. نماینده تو قبلا تصمیمات لازم را گرفته،‌ تو اکنون کاری نداری جز آنکه شش خمره سهم مالیاتش را به من بپردازی و آن وقت باقی مانده محصولات را به بهترین وجهی که می‌دانی بفروشی.

ژ. کار من همین است.

ل. جای تاسف خواهد بود که بالاترین قیمتی را که می‌توانی وضع نکنی.

ژ. تا ببینم!

ل. با قیمت بالا می‌توانی خیلی چیزهای دیگری بخری.

ژ. خودم می‌دانم آقا.

ل. از طرفی، قیمت مایحتاج و مواد اولیه مورد نیاز تو هم طبق قانون دو برابر خواهد شد.

ژ. شک ندارم که اینطور می‌شود.

ل. بعد به گوشت، لباس، سوخت،‌ شکر و سایر کالاهای این‌چنینی احتیاج خواهی داشت که طبعا قیمت اینها هم بالا خواهد رفت.

ژ. واقعا که جای تشکر دارد!

ل. چرا گله و شکایت می‌کنی؟ تو خودت از طریق انتخاب نماینده همین‌ها را برگزیده‌ای.

ژ. به خاطر خدا دیگر درباره نماینده حرف نزن. واقعا که نماینده تمام‌عیاری است برای منافع من! اما دیگر سرم کلاه نخواهد رفت. دفعه بعد یک روستایی ساده و صادق مثل خودم را انتخاب خواهم کرد.

ل. حتما! دفعه بعد هم به ژنرال رای خواهی داد.

ژ. به او رای بدهم که مرباهایم را به آفریقایی‌ها و کارخانه‌داران ببخشد؟در انتخابات بعدی نشان می‌دهم که با چه کسی طرف است.

ل. بسیار خوب، خواهیم دید. تا دیدار بعد. فعلا شش خمره مربایت را می‌برم، تا آن طور که دوستت، ‌ژنرال، تعیین کرده به مصرف برسند.