اقتصاد جنگ جهانی دوم
میگویند در پس هر جنگ و نزاع سیاسی باید به دنبال انگیزههای اقتصادی گشت. اقتصاد در جنگ جهانی دوم بیشک نقشی تعیینکننده داشته است.
میگویند در پس هر جنگ و نزاع سیاسی باید به دنبال انگیزههای اقتصادی گشت. اقتصاد در جنگ جهانی دوم بیشک نقشی تعیینکننده داشته است.
نقشی که شاید تاکنون به دلیل وسعت تبعات انسانی، سیاسی و فرهنگی این جنگ آن طور که شایسته آن بوده مورد توجه قرار نگرفته است. در این نوشتار مختصر قصد داریم از این زاویه نگاه دوبارهای به جنگ جهانی دوم داشته باشیم و نقش اقتصاد را در شکلگیری، روند وقایع و نتایج آن مورد بررسی قرار دهیم.
دلایل اقتصادی آغاز جنگ جهانی دوم
بیشک نمیتوان تمام بار مسوولیت جنگ را بر عهده جنون و جنگ طلبی شخص هیتلر گذاشت. حزب هیتلر در یک انتخابات مردمی بیش از سیصد کرسی رایشتاک را به خود اختصاص داده بود و پس از آن هم هیچ کس نمیتواند منکر حمایت روزافزون اکثریت آلمانیها از هیتلر با وجود تمام سختگیریها و محدودیتهای ایجاد شده توسط دولت او شود. پس باید پرسید چه چیز آلمانیها را دارای روحیهای کرده بود که از شعارهای خشن و جنگافروزانه فردی چنین افراطی حمایت کنند؟ در پاسخ به این پرسش بسیاری بیشک به یاد معاهده ورسای خواهند افتاد. معاهدهای که شرایط زندگی را برای بسیاری از آلمانیها غیرقابلتحمل ساخت و باعث شد ایشان خود را نزد جهانیان تحقیر شده بپندارند. اما مفاد این معاهده چه بود؟
علاوه بر سختگیریهای نظامی موجود در پیمان ورسای که آلمان را از داشتن ارتش بزرگ و تجهیزات نظامی سنگین منع میکرد، موارد اقتصادیتری در این پیمان وجود داشت که بهطور مستقیم بر زندگی روزانه میلیونها آلمانی تاثیر میگذاشت. این معاهده آلمان را از بخش وسیعی از قلمرواش محروم میکرد. مستعمرات آلمان در آفریقا، چین و حوزه اقیانوس آرامگرفته شد. ایالات آلمانی زبان آلزاس و لورن به فرانسه واگذار شد. راین لند، اراضی حاصلخیز غرب رود راین که برای کشاورزی ضعیف آلمان بینهایت ارزشمند بود، برای پنجاه سال به متفقین سپرده شد. همچنین بسیاری از نواحی مهم صنعتی، دارای مواد کانی یا خاک مرغوب به تصرف متفقین درآمد. چنانکه مورخین برآورد کردهاند این معاهده در کل حدود سیزدهدرصد قلمرو پیش از جنگ، دهدرصد جمعیت، ۷۵درصد کانههای آهنی و ۲۵درصد با کیفیتترین معادن زغالسنگ آلمان را از آنگرفته بود. غرامت جنگی حدودا صدمیلیارددلاری برای آلمان در نظرگرفته شده بود در صورتی که اقتصاد این کشور هم بهاندازه متفقین از جنگ آسیب دیده بود. تمام موجودی دارو، زغالسنگ و سوخت صرف سربازان در جبهههای نبرد شده بود و بسیاری از جوانان، که
مولدترین بخش نیروی کار را تشکیل میدادند، در جنگ جان باخته بودند. تصور وضعیت آلمان پس از جنگ با توجه به این واقعیات نباید کار چندان دشواری باشد. مردمی که هر روز ساعتها در صف جیره بندی غذا میایستادند تا یک کاسه سوپ و چند شلغم پخته نصیب شان شود بدون شک به کسی احتیاج داشتند که به آنها بگوید میتوانند و خاطره گذشته پرافتخارشان را در ذهن آنها زنده کند. وقتی چنین بلندپروازیهایی، بدون وجود زمینههای تحقق آن، نزد ملتی وجود داشته باشد بیشک سر بر آوردن افرادی چون هیتلر از میان آنها تعجببرانگیز نیست.
اما اگر واقع بینانهتر نگاه کنیم این تنها یک سوی ماجرا است. این جنگ همانطور که از نامش پیدا است، جهانی بود. نه هیتلر تنها دیکتاتور زیادهخواه عصر خودش بود و نه حزب نازی تنها حزب سیاسی که سرسختانه از عقاید ملیگرایی دفاع میکرد. در واقع پس از جنگ اول با رو به افول رفتن قدرت اقتصادی انگلستان و تک روی آمریکا همبستگی اقتصادی در سطح جهان نسبت به سالهای ابتدایی این قرن رو به کاهش بود. لنین و سپس استالین، شوروی را از صحنه اقتصاد بینالملل کنار کشیده بودند. آلمان به موجب پیمان ورسای منزوی شده بود و ژاپن و ایتالیا هم وضع بهتری نداشتند. در یک کلام، آن نیروی اقتصادی که کشورها را به واسطه منافع شان به یکدیگر پیوند میزد و به تضمین صلح کمک میکرد در این سالها پیوسته در سطح جهان کمرنگتر میشد. بحران بزرگ 1929 آخرین میخی بود که بر تابوت همبستگی اقتصاد جهانی کوبیده شد. زمانی که اوضاع اقتصاد خراب شد طرفداران سیاستهای مرکانتیلیستی و محدودکننده در داخل کشورها قدرت بیشتریگرفتند. ملیگرایی شعار باب روز شد و به تدریج کشورهای جهان به شکل بلوکهایی درآمدند که تنها درمیان خود به تجارت و مبادله میپرداختند. طبیعی است وقتی
پیوندهای اقتصادی ضعیف شد، دوستیها رنگ باختند و رفته رفته فضای ملتهبی در جهان شکل گرفت که در آن هر دسته و بلوک، دیگران را دشمن خود میپنداشت و این هم دلیل دیگری شد بر جنگآلود بودن حال و هوای عمومی آن سالها.
پس در مجموع شاید بتوان دلایل اقتصادی آغاز جنگ دوم را چنین خلاصه کرد: تحمیل شرایط غیرمنصفانه معاهده ورسای به آلمان، بیتوجهی به وضعیت شکننده اقتصاد این کشور، وقوع بحران بزرگ، رشد مرکانتیلیسم و ملیگرایی و در نهایت بلوکی شدن اقتصاد جهانی.
اما نقش اقتصاد در جریان جنگ و نتایج آن چه بود؟
درباره دلایل پیروزی متفقین و شکست کشورهای محور در جنگ دوم دو عقیده کلی مطرح است. دسته اول کسانی هستند که ضعف اصلی را متوجه اشتباهات تاکتیکی و استراتژیکی فراوان هیتلر میدانند و معتقدند همین اشتباهات بود که باعث شد جنگی که پیروزی آلمان در آن قطعی به نظر میرسید، سرانجام مغلوبه شود. دسته دیگر توان اقتصادی و تولید نظامی طرفین درگیر را ملاک قرار میدهند و با استناد به آمار استدلال میکند که از همان ابتدا قابل پیش بینی بود که پیروزی نهایی متفقین در جنگ اجتنابناپذیر است. در اینجا به هردوی این استدلالها، که هریک به نوبه خود حاوی حقایقی هستند، نظری اجمالی میافکنیم.
اشتباهات استراتژیک هیتلر البته فراوان بودهاند. اما پرسشی که آدام توز به درستی در کتاب «تاریخ اقتصاد نازی» مطرح میکند این است که باید دید چه میزان از این اشتباهات حقیقتا شخصی بودهاند. برای مثال یکی از بزرگترین اشتباهات هیتلر را حمله به شوروی دانستهاند، درحالی که توز در کتاب خود نشان میدهد که حمله به شوروی با توجه به دکترین اقتصادی نازی در نهایت برای آلمانها اجتنابناپذیر بوده است. آلمان از دیرباز در بخش کشاورزی با مشکل بالا بودن نسبت نیروی کار به زمین، یا به عبارت ساده تر، پایین بودن بهرهوری نیروی کار مواجه بوده است. تدبیری که هیتلر برای حل این مشکل، اندیشیده بود، برخلاف راهحل اقتصاد متعارف که مثلا جابهجایی نیروی کار از روستا به شهر یا افزایش بهرهوری زمین با صنعتی نمودن کشاورزی را پیشنهاد میکند، عبارت بود از تصاحب زمینهای جدید. مشهور است که هیتلر همیشه غصب زمینهای سرخ پوستان توسط آمریکاییها را مثال میزده است تا ثابت کند که آلمانها هم برای حل مشکل کمبود دائمی مواد غذایی شان چارهای ندارند جز آنکه زمینهای شرق اروپا را به تصرف خود در آورند. (البته تبعا این زمینها خالی از سکنه نبودند و در اصل
راهحل نهایی هیتلر برای حل مشکل بهرهوری نیروی کار این بود که ساکنان این سرزمینها به طور کامل نابود شوند تا فضای لازم برای فعالیت کشاورزان آریایی فراهم شود.) بنابراین لشگرکشی او به سوی روسیه، برخلاف تصور برخی، امری فیالبداهه و بدون طرح قبلی نبوده است، بلکه دکترین اقتصادی نازی آن را توصیه میکرده است؛ به عبارت دیگر حتی اشتباهی که در ظاهر فردی به نظر میرسد در نهایت نه اشتباه شخصی، بلکه اشتباه تئوری اقتصادی هیتلر بوده است.
استدلال اقتصادی تری که مارک هریسون در کتاب «اقتصاد جنگ جهانی دوم» به آن میپردازد خیلی ساده این است که برای فهم روند وقایع جنگ جهانی دوم حقیقتا احتیاجی نیست که به سراغ کاوش در عواملی چون بخت و اقبال کشورها یا توانایی فرماندهان یا دل و جرئت سربازان برویم، بلکه تنها کافی است نگاهی به قدرت اقتصادی طرفین درگیر داشته باشیم. او برای نیل به مقصود خود دست به استخراج نموداری زده که حقیقتا در عین سادگی به طرز شگفت انگیزی قادر به توضیح تمام پیچشهای اصلی جنگ است. این نمودار که آن را در تصویر زیر میبینید عبارت است از نسبت مجموع تولید ناخالص داخلی (GDP) کشورهای متفق به کشورهای محور. همانطور که در شکل میبینید این نمودار تا پایان سال ۱۹۴۰ که مصادف است با پیشرویهای کوبنده آلمان و در نهایت اشغال فرانسه شکل اکیدا نزولی دارد. یعنی قدرت اقتصادی کشورهای متفق نسبت به کشورهای محور پیوسته رو به نزول بوده است و این امر در روند وقایع جنگ هم به همین شکل بازتاب داشته است؛ اما درست از ۱۹۴۱ که پیروزیهای متفقین و دشواریهای آلمان شروع میشود، روند این نمودار هم شروع به تغییر جهت میکند. جهش ابتدایی در سال ۱۹۴۱ به دلیل وارد شدن
شوروی به جنگ است. یک جهش دیگر که در ۱۹۴۳ مشاهده میشود مصادف است با آزاد شدن فرانسه از اشغال آلمان نازی و دومرتبه در ۱۹۴۴ با تشدید بمباران شهرهای آلمان و تسلیم ایتالیا، این نمودار حتی شیب به مراتب تندتری هم پیدا میکند. البته شاید بتوان گفت در نمودار جهت علیت نمایش داده نمیشود و این تغییرات در موازنه قوای اقتصادی ممکن است معلول روند پیشامدهای جنگ باشند نه علت آن. مارک هریسون به این پرسش اینگونه پاسخ میدهد که عوامل اقتصادی برای آنکه بتوانند تاثیرگذاری خود را داشته باشند همواره به زمان بیشتری احتیاج دارند. در سالهای ابتدایی به دلیل آنکه آلمان از سالها پیش برای جنگ آماده شده بود و در ماههای اولیه با حملات کوبنده بسیاری از تاسیسات زیربنایی متفقین را از میان برده بود بیشتر عامل سرعت و غافلگیری در جنگ نقش داشت تا اقتصاد. اما هرچه که زمان میگذشت به تدریجسازمان دهی اقتصادی و توان تولیدی کشورها اهمیت خود را آشکار میساخت. امری که در روند رشد GDP کشورهای متفق و محور طی سالهای جنگ قابل مشاهده است. بنابراین اگر ارقام مربوط به رشد تولید ناخالص داخلی را (که در جدول میبینید) در کنار نمودار نسبت GDPها بگذاریم در
آن صورت میتوانیم به تصویر کاملی که مارک هریسوندرصدد روشن نمودن آن است، دست یابیم. این تصویر به ما میگوید قدرت اقتصادی طرفین درگیر نه تنها مهم، بلکه در نهایت عامل اصلی تعیینکننده نتایج جنگ جهانی دوم بوده است.
ارسال نظر