درباره نابرابری پولی و غیرپولی
مترجم: مصطفی جعفری
فاصله زیادی میان مشکلات و راهکارهای خاصی که در اینجا مورد بحث قرار میگیرند و معیارهای کلان نابرابری درآمدیای که این بحث را به بار آوردهاند، وجود دارد. نابرابری اندازهگیری شده غالبا از این سیاستها اثر نمیپذیرد.
جان نای
مترجم: مصطفی جعفری
فاصله زیادی میان مشکلات و راهکارهای خاصی که در اینجا مورد بحث قرار میگیرند و معیارهای کلان نابرابری درآمدیای که این بحث را به بار آوردهاند، وجود دارد. نابرابری اندازهگیری شده غالبا از این سیاستها اثر نمیپذیرد. تمایل الیزابت اندرسون به افزایش پرداختهای رفاهی و دولتی به فقرا را در نظر بگیرید. فارغ از اینکه این قبیل پرداختها تا چه حد گشاده دستانه و سخاوتمندانه باشند، نمیتوانند اثری بر نابرابری درآمدی بگذارند، چرا که بنا به تعریف، این پرداختهای رفاهی از معیارهای درآمدیای که معمولا از دادههای مالیاتی برگرفته میشوند، کنار گذاشته میشوند. لذا اگر پرداختهای رفاهی مطلوبند، به این خاطر نیست که نابرابری درآمد اندازهگیری شده را از میان میبرند.
به خوبی میدانیم که تلاشهای انجام گرفته در راستای اندازهگیری درآمد افراد واقع در پایین توزیع درآمدی، در اثر غفلت از پرداختهای انتقالی دولت، دوستان و اقوام و نیز به خاطر مشکل درآمدهای گزارش نشده از محل اقتصاد زیرزمینی به شدت تورش دارند. این مورد اخیر، یعنی درآمدهای گزارشنشده به دست آمده در اقتصاد زیرزمینی، هر چیزی از انعامها و پرداختهای نقدی گزارش نشده تا کسب و کارهای غیرقانونی و جرایمسازمانیافته را شامل میشود. بر این اساس اقتصاددانان مایلند معیارهای مصرفی را مدنظر قرار دهند که همانطور که ویل [ویلکینسون] خاطرنشان ساخته است، درجه بسیار کمتری از نابرابری را در قیاس با معیارهای درآمدی از خود نشان میدهند. این کار با این برداشت که درآمدهای پایین توزیع به خوبی اندازهگیری نمیشوند یا گزارش نشده باقی میمانند، همخوانی دارد.
در سوی دیگر قضیه این را نیز به خوبی میدانیم که معیارهای درآمد گزارش شده، ثروت افراد بسیار ثروتمند را به نحو مناسب به حساب نمیآورند. به این دلیل است که پیشنهاد لینکنورثی مبنی بر افزایش چند واحدی حداکثر نرخ نهایی مالیات بر درآمد، چنین غریب به نظر میآید. تحقیقات انجام گرفته روی روندهای جهانی نشان میدهند که ثروتمندترین اعضای جامعه، درآمد خود را به ارزش ویژه بدل میساختهاند؛ چون این کار باعث میشود راحتتر بتوانند درآمدهای خود را در برابر ماموران مالیاتی محافظت کنند. همچنین این که تا چه حد و با چه سادگی بتوان بر ارزش ویژه و شرکتها مالیات بست بیآنکه پیامدهای منفی شدیدی به بار آید، با محدودیتهای به خوبی شناختهشدهای مواجه است. افزون بر آن ثروتمندترین افراد جامعه، توانایی و تمایل بیشتری جهت استفاده از تکنیکهای قانونی و حسابداری برای پنهان ساختن داراییهایشان از دید دولت دارند. لذا هرگونه افزایشی در مالیاتها به گونهای تقریبا قطعی به طبقه متوسط و افرادی از جامعه که درآمد دستمزدی بالاتری کسب میکنند، آسیب میرساند و در عین حال توانگرها را نسبتا بیآنکه آسیبی متوجهشان شود، رها میسازد. مالیاتستانی از پزشکها و مدیران موفق آسانتر از اخذ مالیات از وارنبافتها و بیلگیتسهای دنیا است. در حقیقت در بخش بزرگی از اروپا مالیات وضع شده بر شرکتها کمتر از ایالات متحده است و مالیاتستانی از عایدی سرمایه در جایجای دنیا کاملا فرق میکند.
در همین حین، بیتوجهی نابرابری اندازهگیری شده به تفاوتهای هزینه زندگی در نقاط مختلف کشور به این معنا است که اعمال مالیات بر درآمد اسمی بالا، صاحبان دستمزد دوگانه در مناطق گرانقیمت را نسبت به آنهایی که ممکن است استانداردهای زندگی واقعا بالاتری داشته باشند، اما هزینههایشان پایینتر باشد، تنبیه میکند. آیا واقعا فکر میکنید مالیات پرداختشده توسط خانوادههای ساکن در شهرهای بزرگ که درآمدهای بالایی دارند، باید از خانوادههای روستایی یا ساکنان حومه شهرها که مصرف مشابهی دارند، اما درآمد گزارششدهشان کمتر است، بیشتر باشد؟ به وضوح، هر تلاشی برای تغییر در مالیاتها به گونهای که این مساله در آن لحاظ شود، به کابوس رانتخواری و سرسپاری دیوانی خواهد انجامید. این همه به شرطی است که حرفی از القای انحراف در تولید و بازار کار به میان نیاوریم. به علاوه مشخص نیست که تغییراتی که لین کنورثی مطرح میسازد، تاثیر چندانی بر معیارهای کلی نابرابری درآمدی داشته باشند. آیا این مساله، تداوم افزایش مالیاتها تا جایی که یک شاخص معین به نحوی قابل توجه افزایش یابد را توجیه میکند؟
به خاطر این نکات و دلایل بسیار زیاد دیگر (مثلا اینکه تفاوت در پروفایلهای سنی بر نابرابری اندازهگیری شده اثر خواهد گذاشت) اکثر کشورها تنها بر افزایش رفاه فقرا یا متعادل ساختن ملاحظات مختلف در سیاستهای عمومی تمرکز میکنند و مستقیما به رفع این شکافهای اندازهگیری شده در نابرابری مبادرت نمیورزند. روشن است که وضع مالیاتهای بازتوزیعی جهت کاستن از درآمد اغنیا در اغلب موارد، پیامدهایی کاملا منفی به جا میگذارد. این نمونه بسیار خام را در نظر بگیرید. در دهه ۱۹۶۰ بیشتر کشورهای غربی نرخهای مالیات نهایی بالایی (غالبا در گستره ۹۰ تا ۹۵درصد) داشتند. (در قطعهای متعلق به بیتلها با نام «مامور مالیات» آمده بود «نوزده تا برای تو، یکی برای من» که نشانگر کشمکش خود آنها با مساله مالیاتستانی بود.) اینها همه به این خاطر کنار گذاشته شدهاند که پیامدهای منفی بزرگی همانند اجبار به مهاجرت یا کاهش بهرهوری را به بار میآوردند و غالبا ثروتمندترین افراد با سیالتر شدن بازارهای سرمایه از دام آنها میگریختند. با این حال بسیاری از افراد پرآوازه،مثلا در فرانسه، با کمتر شدن نرخهای جدید مالیاتی محل اقامت خود را جهت حفظ درآمدشان به سوئیس انتقال دادهاند.
نکته دیگری که باید به آن اشاره کنم، این است که من بدین خاطر درباره نابرابریهای غیرمادی سوال کردم که هنوز معتقدم تمرکز بر منابع پولی به عنوان تنها داراییهایی که درخور بازتوزیع هستند، درست نیست. بسیاری از بزرگترین نابرابریها پولی نیستند و تفاوتهای مالی که مشاهده میکنیم، در اغلب موارد تنها پسمانده تاثیر این تفاوتهای غیرپولیاند.
این نکته را در نظر بگیرید که سلطه روسا و شرکتها تنها با ثروت مرتبط نیست، بلکه قدرت و کنترل اجتماعی را نیز دربرمیگیرد و این مورد اخیر، خاصه زمانی که توسط بیعدالتیهای حقوقی یا اجتماعی پشتیبانی شده یا خلق گردد، غالبا جایگزینی برای درآمد خواهد بود. در بخش بزرگی از دنیا مدیریتهای متصل به هم و چینشهای صمیمانه شرکتها به نفع افراد دارای ارتباطات خوب و بهرهمند از اثرگذاری سیاسی، بسیار شدیدتر و قویتر از آمریکا است و غالبا اهمیت بیشتری در قیاس با پرداختهای نقدی دارد. اینها خود را در نابرابری اندازهگیری شده نشان نمیدهند. برخی مواقع این مساله میتواند به سادگی پرداختهای گشادهدستانه بابت مخارج اختیاری که مالیاتی به آنها تعلق نمیگیرد یا به سادگی مزایای اجتماعی همانند عضویت در باشگاههای اختصاصی گلف که معاملههای مهم در آنها صورت میگیرند، باشد (فکر میکنم ارزش این معاملات در بعضی کشورها تامیلیونهادلار برسد). در دیگر اوقات این چینشها در طرحهای ضدرقابتی وجود دارند که تملک شرکتها یا دموکراسی میان سهامدارها را محدود میسازند. در بخش بزرگی از قرن گذشته، کارتلها و قیمتگذاری در شمال اروپا یا قانونی بودند یا محدودیت آنها در مقایسه با ایالات متحده شدت کمتری داشت.
گمان نمیکنم هیچ مقایسه درآمدی میان آمریکا با بسیاری از کشورهای دیگر و نیز با هیچ نمونه تاریخیای شبیه بلوک کمونیستی یا اروپای پادشاهی قادر به درک شیوههایی باشد که دیگر کشورها بر پایه آنها، چینشهای اجتماعیای برقرار میساختهاند که نابرابری را خارج از محدوده پولی تداوم میبخشد. حتی امروزه در ایالات متحده بخش عمدهای از بدترین اعمال فشارها از گروههای مختلفی که به دنبال مجموعهای از معافیتهای خاص مالیاتی و حمایتهای صنعتی هستند، ریشه میگیرد. بالاتر بردن پیچیدگی و دامنه مالیاتستانی تنها بر شدت این تلاشها خواهد افزود.
به این دلیل است که من گفتههای آغازینم را بر نابرابریهای ناشی از این مواهب شخصی یا اجتماعی متمرکز ساختهام، به این امید که همه ما را به این جا بکشاند که خارج از این چارچوب بیندیشیم. بنا به دلایلی که من کماکان درک نمیکنم، بسیاری از افراد از نابرابریهایی که صورت پولی دارند بیزارند، اما از تفاوتهای پایدارتری که چنین ظاهری ندارند، غفلت میکنند.
حتی در آمریکا بخش زیادی از نابرابری درآمدی در ۳۰ سال گذشته در اثر تفاوت بازدهی تحصیلات در محل کار پدید آمدهاند. شایستهسالاری که از جنگ جهانی دوم به این سو حتی به شکل ناقص مورد حمایت قرار گرفته، تا حدودی عکسالعملی به این مشکل بوده است که افراد تیزهوش و بافراست اما دارای پیشینهای خاص به گونهای غیرمنصفانه موضعی دست پایین داشتهاند. تنها به عنوان یک مثال مهم باید به یهودیان و اقلیتهای دیگری به ویژه آیویها (رجوع کنید به «برگزیده» نوشته جروم کارابل) اشاره کرد که غالبا از ورود آنها به دانشگاه ممانعت به عمل میآمد یا از این لحاظ در موقعیتی دست پایین قرار داشتند. گشودگی بیشتر در ورود به دانشگاه و تاکید بر شایستگیهای آکادمیک، استعدادهای بیشتری را در دسترس قرار داده و به گونهگونی و موفقیت علوم و صنایع آمریکا و بالاتر رفتن خود سواد و تحصیلات انجامیده است، اما به اختلاف فزایندهای از نظر پرداختهای جبرانی میان افراد ماهر و غیرماهر نیز منجر شده است.
این امر تنها در اثر نابرابریهای موجود در استعدادها، آموزش، شخصیت و هوش به وجود نیامده است، بلکه روندهای متفاوت درون خانوادهها نیز بر شدت آن افزودهاند. ازدواج با افراد همطبقه بدان معنا بوده است که زوجهای دارای تحصیلات بالا که روابط پایداری دارند، فرزندانی به دنیا میآورند که عملکردشان در مدرسه و محل کار، احتمالا بهتر از فرزندان فقیری خواهد بود که خانوادههایشان اغلب یک والد با سرمایه انسانی اندک دارند. از این رو مزایای فرزندان والدین باسواد و بافراست، در اغلب موارد بسیار زیادتر از فرزندان خانوادههای از هم پاشیدهای است که در محلهای بد زندگی میکنند و نمیتوان اوضاع آن را به راحتی بهبود بخشید. به وضوح مشاهده میشود که عملکرد کودکان فقیر و مهاجری که خانوادههایی سالم دارند، از همسالان خود که حتی در همان مدرسه درس میخوانند و در همان محله زندگی میکنند، اما بدون پدر بزرگ شدهاند، بهتر است. در این جا نیز تمرکز صرف بر نابرابری مالی باعث خواهد شد از این نابرابری ژرفتر و لاینحلتر غافل شویم. بنابراین بیشتر ملاحظات و نگرانیهایی که من در کنورثی و اندرسون در باب بیعدالتی یا نابرابری میبینیم، مستقیما با آمارهای نابرابری اندازهگیریشده همخوانی ندارند.
اگر تلاشهای معمول برای دگرگون ساختن توزیع درآمدی، بیتاثیرند یا از نگرانیهای افراد راجع به رفاه نمیکاهند و حتی پیامدهای ناخواسته منفیای به همراه دارند، حیرت نکنید. بر دسترسیهای نابرابر یا استانداردهای حداقلی زندگی یا مراقبتهای بهداشتی یا فرصتهای کار تمرکز کنید، نه بر ضرایب توزیع.
ارسال نظر