اقتصاددان ایده‌های جدید

(قسمت دوم)

شروع مطلب را در خبر قبلی بخوانید (اندیشه اقتصاد - قسمت اول)

خب می‌خواهیم شما را در موضوع گذشتگان قدری دیگر نگه داریم. با توجه به اینکه تحقیقات شما عمدتا روی موضوع تاثیر و عوامل تعیین‌کننده تغییرات تکنولوژیک و اهمیت تحقیق و توسعه بوده، آیا تحقیقات جوزف شومپیتر روی ایده‌های شما تاثیری نداشته است؟

نه، من صادقانه می‌گویم که نه. شومپیتر تعابیر خیلی جالبی نظیر «تخریب خلاق» را ایجاد کرد، اما من وقتی مدل خود را می‌ساختم، هیچ‌کدام از کارهای وی را نخوانده بودم. همانطور که گفتم، من واقعا آن مدل را از یک کاغذ سفید شروع کردم. راستش را بگویم، وقتی خواستم شومپیتر را بخوانم آن را دشوار یافتم. واقعا سخت است که بتوانی بگویی افرادی چون شومپیتر چه چیزی می‌خواهند بگویند (خنده).

کلمات زیاد و ریاضیات خیلی کم؟

بله و کلمات معمولا مبهم هستند.

این مشکل موجب اغتشاشات (فکری م.) زیادی گردیده و تفسیرهای متعارض زیادی از تعادل عمومی کینز را به وجود آورده است.

بله، درست است. پاول کروگمن (۱۹۹۴c) مقاله‌ای خیلی عالی در مورد ایده فشار بزرگ در اقتصاد توسعه دارد. وقتی شما آن را در قالب ریاضی بیان می‌کنید، آنگونه که مورفی، اشلایفر و ویشنی انجام داده‌اند، می‌بینید که به چه شکل روشنی می‌توان این ایده را بیان کرد و تعجب می‌کنید که چطور کسی قبلا اینکار را انجام نداده است. من گمان می‌کنم که آنچه که این مساله نشان می‌دهد این است که امروزه اقتصاددانان از توسعه شیوه‌های متعدد اندیشیدن و تحلیل به شکل ریاضی بهره‌مند هستند و اندیشیدن و تحلیل برای ما کار ساده‌ای شده چون ما ابزارهایی داریم تا با آنها کار کنیم. قبلا که این تکنیک‌ها در اختیار نبودند، این امور کار دشواری بود.

بیایید به موضوع رقابت ناپذیری و استثناناپذیری گسترش دانش و تغییرات تکنولوژیک بازگردیم. شما چگونه میان تشویق به ایجاد تغییرات تکنولوژیک از طریق بکارگیری انگیزه‌ها و ایجاد ایده‌های جدید و کشفیاتی که در اختیار بقیه جامعه قرار می‌گیرد تعادل برقرار می‌کنید. در اینجا از حیث وجود حق مالکیت معنوی، یک بده بستان وجود دارد.

قطعا، نکته جالب این سوال هنوز حل نشده است. اگر شما کالاهای خصوصی سنتی را که رقابت‌پذیر و استثناپذیر هستند، در نظر بگیرید، می‌دانیم که بهترین ترتیب نهادی به قرار زیر است: حق مالکیت مستحکم و بازار (مبادله‌کنندگان م.) ناشناس. این همه آن چیزی است که شما به آن نیاز دارید. این یک دیدگاه جالب توجهی است که اقتصاددانان هنوز باید آن را با بقیه دنیا در میان‌گذارند. اگر آدم‌ها این مساله را درک کنند، این قدر مقاومت در برابر قیمت‌گذاری راه‌ها، آلودگی و آب در بخش کشاورزی وجود نخواهد داشت. غیراقتصادخوانده‌ها هنوز در برابر درک این مساله که چقدر مکانیزم قیمت‌ها برای تخصیص (منابع) و تولید کالاهای رقیب شیوه قدرتمندی است، با دشواری روبه‌رو هستند. اما وقتی نوبت به کالاهای غیررقابتی می‌رسد، نمی‌دانیم که نهادهای مناسب چیست.

این حوزه (تحقیقاتی‌ای م.) است که به نظرم خیلی مهیج است زیرا مجال زیادی برای نوآوری‌های نهادی وجود دارد. یک استراتژی این است که یک بده بستان سطحی برقرار کنی به این ترتیب که حق مالکیت معنوی را قائل شوی اما آن را محدود و برای دوره‌ای کوتاه برقرار سازید. شما به طور جزئی اجازه مستثنا کردن می‌دهید، یعنی کمتر از مستثنا کردن کامل و بیشتر از عدم مستثنا کردن. ما معمولا طوری سخن می‌گوییم که گویی این یک راه‌حل عمومی است. اما در واقع، این راه‌حل همه چیز نیست. شما باید سوال را بر حسب نوع رقابت ناپذیری خرد کنید. شما برخی کالاهای رقابت ناپذیر نظیر فرمول بتوان دو رساندن یا الگوریتم‌های ریاضی خالص را دارید که سنتا هیچ حق مالکیتی ندارند هرچه می‌خواهند باشند. اشکال دیگری از کالاهای رقابت‌ناپذیر نظیر کتاب نیز دارید. شما بابت این کتاب مصاحبه‌ها کپی رایت خواهید داشت که شکل قوی‌ای از حمایت است. متنی که شما می‌نویسید و کلمات من- شما می‌توانید آنها را بگیرید و یک کپی رایت روی آن بگذارید تا کسی دیگر نتواند از آن مجددا استفاده کند. خود من حتی نمی‌توانم بدون کسب اجازه از شما از کلمات خودم استفاده کنم (خنده). لذا این یک شکل حمایت مالکیت معنوی است. ما به تفکیک میان اقسام کالاهای رقابت ناپذیر و تحلیل اینکه چرا برای کالاهای مختلف به ساختارهای نهادی گوناگون و درجات متفاوتی از حمایت از مالکیت ضروری است، نیاز داریم.

حق لیسانس یا حق مالکیت قانونی بخشی از این مساله هستند. ما مکانیزم‌های دیگری نظیر سوبسید بابت تحقیق و توسعه نیز ایجاد کرده‌ایم. ما کلا نهادهایی چون دانشگاه‌ها را به وجود آورده‌ایم که عموما غیر انتفاعی بوده و از پشتیبانی دولتی برخوردارند و ایجاد شده‌اند تا ایجاد ایده‌ها را تشویق کنند. تحلیل نهادها برای کالاهای رقابت ناپذیر ظریف‌تر از آن چیزی است که بسیاری از افراد درک می‌کنند.

به عنوان مثال، من این بحث را کرده‌ام که تفکیک سرمایه انسانی از ایده‌ها از اهمیت بسزایی برخوردار است- آنها کالاهای اقتصادی کاملا متفاوتی هستند. سرمایه انسانی چیزی مثل سرمایه و زمین است. یک کالای خصوصی معمولی است. من روی این موضوع با گری بکر هم عقیده‌ام. من گمان می‌کنم که بسیاری از ادعاها در مورد اثرات بیرونی سرمایه انسانی نادرست است. با این حال، وقتی آدم‌ها نتیجه می‌گیرند که نباید سوبسید دولتی برای تولید سرمایه انسانی داشته باشیم، من مخالف هستم. چرا مخالفم؟ دلیل آن این است که سرمایه انسانی یک نهاده کلیدی در تولید ایده‌ها است. اگر می‌خواهید تولید ایده‌ها را تشویق کنید، یک راه این است که خود ایده‌ها را سوبسید دهید. اما راه دیگر این است که به نهاده‌هایی که در تولید ایده به کار می‌آید سوبسید دهیم. در تحلیل‌هایی از نوع دومین گزینه بهتر(۳۳)، ممکن است که بخواهید اختلالات بیشتری وارد کنید- سوبسید به دانشمندان و مهندسان- تا اختلالات دیگر را برطرف سازید -این واقعیت که بازدهی اجتماعی ایده‌های جدید بیشتر از بازدهی خصوصی آنها است. این کار قیمت مهندسان و دانشمندان را برای کسانی که می‌خواهند آنها را برای خدمات خود جهت تولید ایده‌های جدید بکار گیرند پایین می‌آورد.

لذا در مجموع، طراحی بهینه نهادها یک مساله حل نشده است. ما طی ۱۰۰ سال گذشته بارها و بارها آن را تجربه کرده ایم. من این ادعا را مطرح کرده‌ام که در ۱۰۰ سال آینده، اقتصادهایی موفق عمل خواهند کرد که بتوانند بهترین نهادها را برای تولید ایده‌های جدید و همزمان بکارگیری فراگیر آنها داشته باشند. من کاملا مطمئنم که نهادها و مکانیزم‌های جدیدی را شاهد خواهیم بود که برای تشویق ایده‌های جدید بوجود می‌آیند.

در سال‌های اخیر تحقیقات پیرامون رشد اقتصادی به حوزه‌های بسیار وسیع و جالبی کشیده شده است. به عنوان مثال، آلبرتو آلسینا و دنی رودریک (۱۹۹۴) رابطه میان نابرابری و رشد را مورد بررسی قرار دادند، رابرت برو (۱۹۹۶)، آلبرتو آلسینا و دیگران (۹۹۶) رابطه میان دموکراسی، ثبات سیاسی و رشد را بررسی کردند. شما این کارها را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا آن‌گونه که رابرت برو پیشنهاد کرده می‌شود ما برای کمک به کشورهای فقیر به جای صدور سیستم سیاسی، سیستم اقتصادی مان را صادر کنیم؟

اجازه دهید قدری به عقب برگردم. یکی از قیدهایی که تئوری اقتصاد رسمی بر شما تحمیل می‌کند این است که شما باید با یک چارچوب مفهومی صریح کار خود را آغاز کنید. به عنوان مثال، تحلیل مارشالی موجب می‌شود تا وقتی که به دنیا نگاه می‌کنیم، در چارچوب عرضه و تقاضا فکر کنیم. تعادل عمومی ما را مجبور می‌کند تا جهان را به ترجیحات و فرصت‌های فیزیکی پیش رویمان تقسیم کنیم. این تفکیک واقعا مهم است و من همواره تلاش می‌کنم تا دانشجویانم وقتی به یک سوال می‌پردازند به این مقولات فکر کنند. در مدل شما مردم چه می‌خواهند؟ امکانات تولیدی در اختیار آنها چیست؟

همه تئوری رشد ذیل بخش پرسش امکانات فیزیکی (۳۴) مدل کار می‌کند. ما امکانات فیزیکی را چون اشیای فیزیکی نظیر مواد خام توصیف می‌کنیم و سپس در مورد ایده‌ها به عنوان محصول این چیدمان مجدد اشیاء شروع به‌اندیشه می‌کنیم. وقتی شما در مورد دموکراسی و سیاست شروع به فکر می‌کنید، باید بخش‌های دیگر مدل را مورد توجه قرار دهید. این چه چیزی است که مردم می‌خواهند؟ چه چیزی رفتار آنها را شکل می‌دهد؟ اگر شما مفهوم ترجیحات را توسعه دهید و بگویید ترجیحات همه چیزهایی است که در فکر مردم است، آنگاه دربردارنده همه چیزهایی خواهد بود که جامعه‌شناسان و روان‌شناسان در مورد آن سخن می‌گویند: ذائقه‌ها، ارزش‌ها و هنجارها و قس علیهذا. وقتی شما در مورد رابطه میان رشد اقتصادی و دموکراسی شروع به سخن می‌کنید، شما واقعا این امور را بررسی می‌کنید. ادعای برو مبتنی بر یک تعمیم آماری است و این ادعاها تا وقتی که این تعمیم برقرار است صادق است (۳۵)، اما آنچه که در این میان غایب است، هر نوع درک تئوریکی از رابطه میان توسعه اقتصادی و ساختار سیاسی است. این تنها مساله علم اقتصاد نیست. این مشکل، مشکل ریشه‌داری در علوم سیاسی نیز هست. موضوعات اساسی مهمی در علوم سیاسی هستند که به آنها پرداخته نشده است. برای شروع (به این سوالات توجه کنید): چرا افراد سختی رای دادن را متحمل می‌شوند؟ تئوری استانداردی که علوم سیاسی‌ها دارند این است که مردم می‌روند و رای می‌دهند به این دلیل که آنها در نتیجه کار منفعتی دارند و می‌خواهند که بر حاصل کار به سمت مورد نظر خود - مالیات کمتر و پرداخت‌های انتقالی بیشتر و قس علیهذا- تاثیر بگذارند. اما همین که این تئوری را بیان می‌کنید، با خود در تعارض قرار می‌گیرد زیرا احتمال اینکه هر تک رای در یک انتخابات تعیین‌کننده باشد، آنقدر کم است که هزینه رفتن به صندوق رای از هر منفعت احتمالی که می‌توان از رای دادن به دست آورد، بیشتر می‌شود.

لذا می‌خواهم در اینجا یک هشدار دهم. شواهد آماری اندکی در مورد وجود رابطه میان سطح درآمد و دموکراسی وجود دارد اما ما در بررسی آن با یک خلأ تئوریک کلی روبه‌رو هستیم. بعید است که بتوانیم پیشرفت جدی کنیم مگر آنکه ما بنیان‌های تئوریکی داشته باشیم که ما را مجبور کند تا به شکل روشن در مورد این موضوعات بیندیشیم.

حوزه مناقشه‌انگیز دیگری که در ادبیات توسعه اقتصادی توجه زیادی را به خود جلب کرده رابطه میان تجارت و رشد است. این مساله خصوصا الان در بحران فعلی که مشکل از اقتصاد ببرهای آسیایی گسترش یافت اهمیت می‌یابد، چرا که این کشورها به عنوان برجسته ترین نمونه‌های رشد مبتنی بر صادرات خوانده می‌شوند. به عنوان اقتصاددان تاثیر تجارت بر سطح درآمد را می‌توانیم نشان دهیم اما آیا تجارت می‌تواند بر نرخ رشد موثر باشد؟

در اینجا دو مکانیزم وجود دارد. از منظر توسعه، مهم‌ترین چیزی که شما می‌خواهید در مورد آن فکر کنید، فرآیند جبران عقب ماندگی است. نقش کلیدی تجارت این است که به کشورهای در حال توسعه این امکان را می‌دهد تا به ایده‌هایی دسترسی یابند که در بقیه دنیا وجود دارد. من به دانشجویانم می‌گویم که در کشورهای توسعه یافته جهان، ما همه چیز را در مورد اینکه چگونه استاندارد خیلی بالاتری برای همه مردم دنیا فراهم آوریم می‌دانیم. مشکل کمبود منابع فیزیکی نیست، کمبود ماسه و امثالهم(۳۶) نیست که مردم هند و چین را فقیر کرده است. آنچه آنها را فقیر کرده این است که آنها به ایده‌ها و دانش‌هایی که قبلا در آمریکای شمالی، اروپا و ژاپن بابت همه چیزهایی که در اقتصاد مدرن انجام می‌دهیم، به وجود آمده دسترسی ندارند. تنها راه بهبود وضع آنها این است که جریان دانش را به این کشورها سرازیر کنیم. بخشی از آن دانش‌های خیلی پایه است - نظیر اینکه چطور یک سیستم توزیع را به کار اندازیم تا لباس‌ها از کارخانه به ویترین مغازه‌ها برسد تا وقتی آدم‌ها خواستند آن را بخرند. چطور مطمئن می‌شوید که غذاها خراب نمی‌شوند و در وقت مناسب به مکان‌های مناسب توزیع می‌شوند؟ چطور سیستم کنترل کیفیت را در فرآیند تولید به اجرا می‌گذارید؟ همه اینها دانش‌های پایه هستند اما اموری هستند که استاندارد زندگی را بالا می‌برند. اگر اشکال درستی از تجارت برقرار گردد، اقسام متعددی از این دست دانش‌ها می‌تواند در کشورهای فقیر به کار افتد. سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی توسط شرکت‌های چند ملیتی به خصوص برای دستیابی سریع به این قبیل دانش‌ها از اهمیت بسزایی برخوردار است.

موضوع دومی هم مطرح است. اگر اقتصادهای ثروتمند را در نظر بگیرید، مثلا کشورهای عضو او ‌ای سی دی را، هرچه بازار بزرگ‌تر باشد انگیزه برای توسعه ایده‌های جدید بیشتر خواهد بود. لذا تجارت آزاد در بازارهای بسیار بزرگ انگیزه‌های بیشتری برای نوآوری خلق کرده و از این رو به پیشرفت‌های تکنولوژیک بیشتری منتهی می‌شود. اگر تصور می‌کنی که اینگونه نیست، از خود سوال کنید که اگر قرار بود محصولاتی که در سیلیکون ولی تولید می‌شود صرفا در درون آمریکا یا کالیفرنیا یا منطقه سنتاکلارا فروخته شود چقدر نوآوری در آنجا رخ می‌داد؟ تا حدی نوآوری صورت می‌گرفت اما کمتر از آنچه که الان شاهد هستیم رخ می‌داد.

لذا تجارت برای جبران عقب ماندگی مهم است. همچنین برای حفظ رشد در کشورهای پیشتاز از اهمیت بسزایی برخوردار است.

به نظر شما سمت و سوی تحقیقات مربوط به رشد چه خواهد بود یا چه باید باشد؟

من بارها به فرآیند عبور از تفکیکی که میان صرف اندیشه پیرامون فرصت‌های فیزیکی و اندیشه در مورد آنچه در ذهن افراد می‌گذرد ایجاد کرده‌اند، اشاره داشته‌ام (۳۷). وقتی که اینکار را به شکل سیستماتیک انجام دهیم، آنگاه می‌توانیم به شکل سیستماتیک شروع به فهم انتخاب‌هایی کنیم که افراد و جوامع در مورد رشدشان انجام می‌دهند. من اعتقاد دارم که ما از گذشته می‌دانیم چه سیاست‌هایی موجب رشد سریع کشورها می‌شود. آنچه که نیاز به درک آن داریم این است که چرا افراد و مجموعه‌های تصمیم گیری در هند از اجرای این سیاست‌ها خودداری می‌کنند. این مساله موضوع بعدی در لیست تحقیقات (اقتصادی رشد م.)

خواهد بود.

منابع در دفتر روزنامه موجود است.