مهدی محمدی

بخش دوم و پایانی

با وجودی که اقتصاددانان به‌طور سنتی بین تورم ناشی از فشار هزینه و افزایش تقاضا تمایز قایل می‌شوند، اما فریدمن تمام تورم را ناشی از تقاضای بیشتر برای کالاها می‌دانست. چون تورم از دیدگاه فریدمن منحصرا یک پدیده پولی تلقی می‌گردد، تنها راه‌حل برای مساله تورم این است رشد عرضه پول محدود گردد. به این منظور، پیشنهاد فریدمن این بود که بانک مرکزی عرضه پول را سالانه ۳ تا ۵‌درصد افزایش دهد که نرخ رشد معمولی اقتصاد آمریکا بود. فریدمن نشان داد که مقامات پولی موجب رکود، تورم و سایر عواقب اقتصادی نامطلوب از طریق تلاش‌های نادرست برای عرضه پول می‌شوند. او رکود بزرگ را ناشی از سیاست‌های غلط بانک مرکزی ایالات‌متحده دانسته و کاهش شدید در عرضه پول را باعث کاهش مصرف و رکود قلمداد نمود. به اعتقاد فریدمن چون نمی‌توان به بانک‌های مرکزی اعتماد کرد که سیاست درست را به اجرا درآورند بایستی آنها را مجبور به پیروی از قواعد پولی کرد. فریدمن معتقد است که چون بین مسائل جاری اقتصاد و زمان تاثیرگذاری تغییرات عرضه پول بر اقتصاد، وقفه‌های متغیر و طولانی وجود دارد، سیاست‌های پولی به طور متداول به اشتباه می‌افتند. او سه نوع وقفه را شناسایی نمود. وقفه نوع اول مدت زمان لازم برای بانک مرکزی است تا تشخیص دهد که مساله اقتصادی وجود دارد. دومین وقفه به زمان تغییر در عرضه پول مربوط می‌شود و وقفه آخر به زمان مورد نیاز برای تاثیر تغییر در عرضه پول بر اقتصاد برمی‌گردد. در نتیجه این وقفه‌ها محتمل نیست که سیاست‌های پولی دارای اندازه درستی باشد و قادر باشد که به موقع به مسائل اقتصادی پاسخ دهد.

نرخ طبیعی بیکاری ایده‌ای بود که فریدمن (۱۹۶۸) در سخنرانی ریاست انجمن اقتصاددانان آمریکا مطرح نمود. او نرخ بیکاری تعادلی در اقتصاد را حالتی معرفی کرد که هرکسی قادر به یافتن شغل نیست. این نرخ طبیعی به عوامل ساختاری نیروی کار و بازار کاری که که در آن برخی بیکارند، بستگی دارد. برای مثال وجود بیمه بیکاری، داشتن همسر شاغل و سایر برنامه‌های حمایت اجتماعی موجب می‌شود تا افراد مدت بیشتری را در جست‌وجوی شغل سپری کنند. طبق نظر فریدمن هر تلاشی برای کاهش نرخ بیکاری به نرخ کمتر از نرخ تعادلی یا طبیعی آن موجب تورم می‌گردد، اما افراد با قیمت‌های بالاتر برای کالاها قدرت خرید آنها کاهش می‌یابد و با کاهش مصرف و در پی آن تولید و اشتغال، نرخ بیکاری به میزان طبیعی آن برمی‌گردد. فرضیه نرخ طبیعی، وجود مبادله بین تورم و بیکاری یا منحنی فیلیپس را به چالش کشید. فریدمن به وجود چنین مبادله‌ای در بلندمدت اعتقاد نداشت. تلاش دولت‌ها برای کاهش بیکاری تنها به تورم منتهی می‌شود و منحنی فیلیپس در بلند مدت در نرخ طبیعی بیکاری عمودی است. فریدمن با این استدلال یک گام جلوتر رفت و تورم بالاتر را موجب نوسان بیشتر در نرخ تورم دانست که منجر به نااطمینانی اقتصادی بیشتری می‌شود، حتی ممکن است نرخ طبیعی بیکاری را نیز افزایش دهد. به عبارت دیگر، نه تنها مبادله‌ای بین بیکاری و تورم وجود ندارد، بلکه ممکن است با هم در یکسو حرکت کنند. او تلاش‌های کینزی برای کاهش نرخ بیکاری را علاوه‌بر عامل تورمی موجب آثار سوء بیکاری فزاینده می‌گردد. فریدمن رکود تورمی دهه ۱۹۷۰ را ناشی از ایده‌های اشتباه درباره سیاست اقتصادی حاصل از اقتصاد کینزی قلمداد کرد.

از سوی دیگر، فریدمن برخلاف کینز از نرخ ارز شناور دفاع می‌کرد و استدلال خود را بر دلایل زیر بنا کرده بود. اول اینکه کشورها با نرخ ارز ثابت مجبور به استفاده از سیاست‌های پولی هستند که واحد پول ملی را در نرخ ثابت نگه دارند، از این رو بانک‌های مرکزی ناچارند تا پول بیشتری را در تلاش برای خرید ارزهای خارجی و حفظ نرخ ارز ثابت خلق کنند. در مقابل، نرخ‌های شناور به مقامات پولی اجازه می‌دهد تا سیاست پولی را بدون نگرانی درباره ارزش پول ملی دنبال کنند. دلیل دوم فریدمن این است که نرخ‌های ارز شناور به گسترش تجارت در بین کشورها کمک می‌کند. در سیستم نرخ ارز ثابت، محدودیت‌های تجاری به پاسخ متداولی برای مسائل تجاری تبدیل می‌شود، اما با نرخ‌های ارز شناور، این نرخ در پاسخ به کسری‌های تجاری تعدیل می‌شود. دلیل آخر هم این است که نرخ‌های ارز شناور موجب می‌شود تا تورم از کشوری به کشور دیگر صادر نشود. تحت‌سیستم نرخ ارز ثابت، کشورها با تورم بالا به دلیل ارزان بودن کالاهای خارجی برای آنها از این کالاها بیشتر می‌خرند و این منجر به افزایش مصارف در کشورهای دیگر شده و تورم بیشتر در کشورهای دیگر را ایجاد می‌کند، اما در سیستم نرخ ارز شناور این مساله اتفاق نمی‌افتد، چون نرخ ارز با افزایش تورم تعدیل شده و کالاهای خارجی ارزان‌تر از قبل نمی‌شوند.

فریدمن در مقاله جنجال‌آمیزی در سال ۱۹۵۳ از این روش‌شناسی دفاع کرد و چنین استدلال نمود که واقع‌بینی مفروضات در تحلیل علمی اهمیتی ندارند. به اعتقاد او تمامی نظریه‌ها برگرفته از انتزاع هستند و مفروضات بایستی غیر‌واقعی باشند. تنها مساله مهم این است که آیا استنتاجات حاصل از نظریه، درست هستند یا خیر؟ یعنی آیا نظریه کار می‌کند و قادر به پیش‌بینی است.

اگر نظریه با داده‌ها تایید شود، مساله واقعی یا غیر‌واقعی بودن مفروضات فاقد اهمیت است. اگر داده‌ها تاییدکننده نظریه نباشند، حتی با وجود مفروضات واقعی بایستی کنار گذاشته شود. مخاطب فریدمن تنها اقتصاددانان نبودند، بلکه با عموم مردم ارتباط داشت و درباره آزادی فرد و عدم دخالت دولت در اقتصاد نیز مطالب زیادی به رشته تحریر درآورد. به نظر او سیستم سرمایه‌داری بهترین سیستم اقتصادی است، چون آزادی سیاسی را ارتقا می‌دهد و بازار به مقابله با قدرت سیاسی کمک می‌کند. او حتی مخالف کنترل قیمت‌ها و دستمزدها، قوانین حداقل دستمزد، حمایت دولت از تحصیلات عالی و تامین اجتماعی بود. مخالفت او با تامین اجتماعی از این رو بود که آن را ابزاری در خدمت انتقال ثروت از افراد با وضعیت مالی ضعیف به قوی و با طول عمر بیشتر می‌دانست. از سوی دیگر او موافق هر نوع ارتش داوطلبانه بود و به والدین این حق را می‌داد که کارت خاصی در اختیار داشته باشند تا فرزندان خود را به هر مدرسه‌ای که انتخاب می‌کنند، بفرستند. ویژگی منحصربه‌فرد فریدمن برای مخاطب قرار دادن اقتصاددانان و عموم مردم او را از جمله بزرگ‌ترین اقتصاددانان قرن بیستم قرار داده است.

منابع: Pressman, Steven (۱۹۹۹), "Fifty major economists", Routledge.