برایان کاپلان

ترجمه: مجید رویین پرویزی

بخش اول

در این باره دیدگاه‌های بسیار متفاوتی وجود دارد. در میان آنارشیست‌های چپ، کسانی هستند که بازگشت به نوعی سازمان اجتماعی بسیار ساده‌تر، حتی جامعه‌ای پیشاصنعتی، را در سر می‌پرورانند. دیگران به نظر درپی آنند که تکنولوژی و تمدن مدرن را حفظ کنند (البته به شکلی که کمتر برای محیط زیست مضر باشد)، اما به مالکیت خصوصی پایان دهند. در این باره که چه چیز باید جایگزین شرایط موجود شود هم پیشنهادهای مختلفی ارائه شده است. ممکن است بنگاه‌های موجود به همین شکل حفظ شوند و فقط مالکیت شان به کارگرها واگذار شود که پس از آن با کنترل دموکراتیک کارگران اداره بشوند. این آنارشیسم سندیکایی است: اقتصاد دارای بنگاه‌های متعدد باشد، اما هرکدام از بنگاه‌ها در مالکیت کارگران شان بمانند و توسط آنها نیز اداره شوند. آنگاه شاید بنگاه‌ها به انجام معامله با یکدیگر برای تامین مواد مورد نیاز روی بیاورند؛ یا اینکه همانند گذشته دستمزدهای پولی بپردازند و کالاهایشان را به مصرف‌کنندگان بفروشند. روشن نیست که سندیکالیست‌ها چطور دغدغه‌ مساوات طلبی شان درباره نیازمندان را حل‌و‌فصل می‌کنند یا چطور تولید کالاهایی را که هیچ سودی ندارند، توجیه می‌کنند. شاید فرض شده است که سندیکاها با احساس مسوولیت اجتماعی خود به اعانه‌دهی روی می‌آورند؛ برخی دیگر نیز گفته‌اند که هرکدام از بنگاه‌ها نمایندگانی برای حضور دریک سازمان فرابنگاهی انتخاب می‌کنند که آنها به اجرای وظایف مورد نیاز بپردازند.

باید اشاره کنم که تام وتزل (Tom Wetzel) تصویر ارائه شده توسط من از آنارشیسم سندیکایی را قبول ندارد. استدلال او این است که شمار بسیار اندکی از آنارشیست‌های سندیکالیست تابه حال اینطور پنداشته‌اند که تنها مالکیت بنگاه‌ها به کارگران واگذار بشود بی آنکه مشخصه‌های اصلی اقتصاد بازار تغییر کند. او می‌گوید، هدف غالبا استقرار یک ساختار دموکراتیک فراگیر بوده، تا تعدادی خرده دموکراسی مستقل بنگاه محور. آنطور که خودش می‌گوید: «آنارشیسم سندیکایی مدافع گسترش جنبش توده‌ای کارگران بر پایه گونه‌ای دموکراسی مستقیم است که به مانند ابزاری برای سازماندهی مجدد جامعه به منظور استیفای تسلط جمعی کارگران بر فرآیند تولید عمل کند. به این ترتیب با گسترش وسعت طبقه از سلطه و استثمار طبقه تولید‌کننده جلوگیری می‌شود. کارگران مادامی که به شکل گروه‌های منفرد و رقیب در یک اقتصاد بازاری عمل کنند نمی‌توانند تسلط جمعی بر نظام تولید اجتماعی داشته باشند، لازمه خودگردانی وجود ساختارهای دموکراتیک در تولید اجتماعی و به طورکلی روابط حوزه عمومی است. بنابراین خودگردانی کارگران تنها به معنای خودگردانی در بنگاه‌های منفرد نیست، بلکه به کل نظام تولید اجتماعی برمی گردد. این نیازمند مجموعه‌های «ریشه روینده» (Grassroots) است، مثل انجمن‌ها یا میثاق‌های کارگری که از طریق آنها سیاست‌های هماهنگ شده برای جامعه به شکلی دموکراتیک بیرون بیاید. این رویه پیشنهاد جایگزینی است برای رابطه «دولت- ملت سنتی.» طبق این تفسیر از آنارشیسم سندیکایی، اصناف انقلابی، به جای آنکه گزینه‌ای برای سازمان اجتماعی تحت آنارشیسم باشند، مسیر دستیابی به جامعه آنارشیست اند. بسیاری توجه خواهند کرد که هیچ چیز آنارشیستی درباره این پیشنهاد وجود ندارد؛ به واقع جدا از اسامی و عناوین، این خیلی ساده همان سوسیالیسم دولتی پیشین است. باکونین احتمالا این ایده‌ها را به عنوان سوسیالیسم تمامیت خواه مارکسیستی تحت لوایی تازه به مسخره می‌گرفت و پیش بینی می‌کرد که انقلابیون این آنارشیسم خود به زودی تبدیل به حکام مستبد تازه می‌شوند. با این‌حال احتمالا حق با وتزل است که بسیاری یا حتی اکثریت آنارشیست‌های سندیکالیست نظامی را که او تشریح کرده، ارج می‌گذاشته‌اند. علاوه براین او می‌افزاید که: «اگر خوب به مفهوم دولت به شکل اغلب مجردی که در علوم اجتماعی دارد دقت کنید، مثلا آن‌طور که در تعریف وبر آمده، آن وقت می‌توان گفت که پیشنهاد آنارشوسندیکالیست‌ها نه حذف دولت که نوعی دموکراتیک سازی رادیکال بوده است. این چیزی نیست که خود آنارشیست‌ها درباره‌اش حرف بزنند، اما می‌توان به شکلی متقاعد‌کننده استدلال کرد که برآمد منطقی گفتمان بخش عمده‌ای از جریان آنارشیسم چپ همین است.»

البته بحث ایدئولوژی آنارشیست‌های اسپانیایی (به لحاظ تاریخی بزرگترین جریان آنارشیست اروپا) که رونالد فریزر به آن پرداخته، ادعای وتزل را قویا تحلیل می‌برد. دو جریان بزرگ تفکر وجود دارد که هردو خواستار حذف دولت به معنای عام وبری آن بوده‌اند و به کنترل محل کار توسط کارگران باور داشته‌اند. فریزر پس از شرح تمایز گرایشات شهری و روستایی ایدئولوژیست‌های اسپانیایی توضیح می‌دهد:

«هر دو گرایش در این اندیشه مشترک بودند که طبقه کارگر کنترل کارخانه‌ها را در دست بگیرد و آنها را به طور جمعی اداره کند، بی آنکه چیز دیگری در این میان تغییر یابد... چنین انگار ساده‌ای درباره تداوم احوال به این مفهوم آنارشوسندیکالیستی مربوط می‌شود که انقلاب را نه به عنوان تخریب و جایگزینی نظم بورژوازی، که به عنوان جابجایی آن می‌بیند. تملک کارخانه‌ها و کارگاه‌ها، هرقدر هم که با خشونت همراه باشد، گام نخستین انقلابیون برای ایجاد نظم نوین نبود بلکه هدف نهایی شان بود. این دیدگاه هم به نوبه خود با تعبیر خاصی از دولت محدود می‌شد. هرگونه دولتی (بورژوایی یا کارگری) یک نیروی جبار قلمداد می‌شد - نه فقط وقتی که قوه قهریه طبقه‌ای خاص می‌بود. بنابراین خود دولت و نه شکل تولید کاپیتالیستی که آن را به شکل کنونی اش درآورده بود، به عنوان دشمن اصلی تلقی می‌گشت. لازم نبود که دولت تصاحب شده، خرد شود و از بین برود و سپس نیروی انقلابی جدیدی حاکم گردد. خیر. اگر تنها می‌شد که به نوعی آن را محو یا منسوخ کرد، هرچیز دیگر از جمله جبر و ستم خود به خود ناپدید می‌شد. نظم کاپیتالیستی با روی کار آمدن کارگران به عنوان مدیران جدید کارگاه‌ها تنها جابه‌جا می‌گشت. کارگران خودسامان در کمون‌های خودمختار یا سندیکاهای پرقدرت، به عنوان اصلی ترین عامل تولید، جای بورژواها می‌نشستند. نتایج این چنینی در انقلاب ۱۹۳۶ بارسلونا دیده شد؛ جایی که تولید کاپیتالیستی و روابط بازار در صنعت اشتراکی شده به حیات خود ادامه دادند.»