علم اقتصاد درباره چیست؟

فاستینو بالوه

هر‌چه در مطالعه شیوه زندگی بشر به عقب می‌رویم، در‌می‌یابیم که از اولین روز‌گارانی که تاریخ ثبت شده و حتی از عهد یاد‌گار‌های پیشا‌تاریخی که باستان‌شناسی مطالعه کرده، انسان‌ها برای ارضای نیاز‌های خود، نیروی کار‌شان را روی منابع طبیعت به کار می‌بسته‌اند.

به سخن دیگر، پی می‌بریم که انسان‌ها تولید می‌کرده‌اند - حتی اگر شده، تنها با شکار حیوانات یا ماهیگیری یا گرد آوردن هیزم و میوه‌های وحشی که در زمین‌ها و جنگل‌ها پیدا می‌شد، انتقال آنها به جایی که قرار بود مصرف شوند و بعد رفتار با آنها به عنوان کالا‌هایی قابل عرضه به بازار - و می‌بینیم که محصول خود را چه مستقیم و با مبادله کالا به کالا و چه غیر‌مستقیم و به واسطه یک کالای خنثی یا همان پول، با دیگران مبادله می‌کرده‌اند.

نیز می‌بینیم که به فراخور شرایط کمیابی یا وفور کالاهایی خاص، با هم در عرضه و تقاضا رقابت می‌کرده‌اند و حق انتخاب را به کار می‌بسته‌اند؛ تولید‌کننده چیزی را که فکر می‌کرده بیشترین سود را برایش می‌آورد، تولید می‌کرده و مصرف‌کننده، چیزی را که به نظرش ارزان‌تر از همه بوده و بیش از هر چیز به نیاز‌هایش می‌خورده، می‌خریده است. همچنین می‌فهمیم که کالا‌ها یا پول‌شان را بعضی وقت‌ها برای اینکه بعدا صرفه بیشتری به دست آورند و بعضی وقت‌ها با این هدف که اندوخته‌ای برای روز‌های سخت جمع کنند، نزد خود نگه می‌داشته‌اند. می‌فهمیم که مالکان کالا یا پول، آنچه را که می‌توانسته‌اند کنار بگذارند، بنا به ملاحظه‌ای به کسانی که به آن نیاز فوری داشتند، قرض می‌داده‌اند و می‌بینیم که افراد مختلف برای تولید یا مصرف گرد هم می‌آمده‌اند.

همه این فعالیت‌های انسانی که در آنها قوه ابتکار فردی و توان انتخاب برای برآوردن خواسته‌ها و بهبود آنچه امروز استاندارد زندگی می‌خوانیم به کار می‌رفته است، در شکلی کم‌و‌بیش بدوی و رشد‌نکرده، عمری به درازی عمر بشر دارند. در همان حال که شکل‌های بدوی این فعالیت‌ها تا امروز ادامه دارد، شکل‌های جدید‌شان روز به روز از کشور‌های پیشرفته به کشور‌های عقب‌مانده گسترش می‌یابد. در حقیقت، چنانکه با بازگشت مبادله کالا به کالا در طول جنگ و بعد از آن، حتی در میان ملت‌هایی چون فرانسه، آلمان و آمریکا می‌بینیم، شکل‌های بدوی این فعالیت‌ها هنوز در میان مردمان متمدن هم جریان دارد.

همچنین این تجلی فعالیت انسان، ذهن عالمان و متفکران را از روزگاران کهن به خود مشغول کرده. از عصر یونان باستان عقب‌تر نمی‌رویم. افلاطون دلمشغول تقسیم کار و مشاغل گوناگون بود؛ گزنفون به افزایش اجاره در آتیکا پرداخت و نظریه‌ای درباره پول پی ریخت؛ ارسطو از مشاغل پول‌ساز۱ سخن می‌گفت، ابراز امیدواری می‌کرد که ماشین‌ها جای بردگان را بگیرند و تمایزی را که آدام اسمیت، بیست و دو قرن بعد میان ارزش کاربردی و ارزش مبادله‌ای نهاد، پیش‌پیش بر زبان آورد.

روم حمایت از کشاورزی را به سیاستی اقتصادی بدل کرد؛ سیاستی که در قرون وسطی، محکومیت بازرگانی از سوی کلیسا، ممنوعیت اعمال‌شده از سوی کلیسا بر بهره‌ستانی که آن را ربا‌خواری می‌خواند، رد ارزش مبادله‌ای از سوی آن و مخالفتش با پذیرش هر چیزی غیر از ارزش کاربردی به عنوان بنیان قیمت‌ها از آن پشتیبانی می‌کرد.

سن توماس آکویناس جانب نوعی کمونیسم را می‌گرفت که بعد‌ها از ۱۶۱۰ تا ۱۷۶۶، یسوعی‌های پاراگوئه آن را به کار بستند. نیکلا اُرِسمیوس، اسقف فرانسوی، رساله‌ای درباره پول نوشت و گابریل بیل اهل وورتمبرگ، کاوش‌هایی درباره سرشت پول و شکل‌گیری قیمت‌ها انجام داد.

با اِراسموس، اومانیسم تجارت را کاری شرافتمندانه شمرد. مارتین لوتر، بنیان‌گذار پروتستانتیسم، این را اصلی بدیهی می‌دانست که «انسان برای کار زاده شده»، به مطالعه تقسیم کار پرداخت، بر اهمیت و سود‌مندی بازرگانی پا می‌فشرد و هرچند همچنان «ربا‌خواری» را محکوم می‌کرد، اما بازار آزاد را مناسب می‌دانست.

کالون، نظر لوتر را درباره این نکته آخر نمی‌پذیرفت و افزون بر آن، نخستین کسی بود که از دخالت دولت در حیات اقتصادی طرفداری کرد؛ دخالتی که در دوره او از قبل وجود داشت و با شدتی کم و زیاد، همواره وجود داشته و در سی سال گذشته۲ به آن همچون نوشداروی اقتصادی نگریسته‌اند.

شکل‌گیری پادشاهی‌های مطلقه در قرون شانزده و هفده و ظهور ملت‌های مدرن که از حال و هوای نو‌آیین و شور‌انگیز ناسیونالیسم آکنده بودند، همزمان کنترل فعالیت‌های اقتصادی و توجیهی نظری را برای آن‌ که در تاریخ با عنوان مرکانتیلیسم شناخته شده، در پی آورد.

آنچنانکه پیروان امروزی مرکانتیلیسم که به درستی نئو‌مرکانتیلیست خوانده می‌شوند، به یاد ما می‌آورند، اصول بنیادی این مکتب از این قرارند: مدیریت حیات اقتصادی از سوی مقامات دولت، نگاه به پول به عنوان ثروت حقیقی، دلمشغولی به تراز مطلوب پرداخت‌ها با هدف کسب پول بیشتر در مبادلات بین‌المللی، حمایت از صنعت با نیت داشتن کالا‌های صادراتی جهت آوردن پول به داخل کشور، نظامی از یارانه‌ها و امتیازات برای صادر‌کنندگان و صنایعی که برای صادرات یا پرهیز از واردات تولید می‌کنند، افزایش جمعیت برای بالا بردن نیرو‌های تولیدی اقتصاد داخلی، رقابت با خارجی‌ها و جدایی از آنها از راه موانع تعرفه‌ای و فرا‌تر از همه اینها، این باور که پیشرفت یک کشور تنها با ضرر دیگران ممکن است.

اینها اصولی بود که نظارت دولت‌های پر‌قدرت سده‌های شانزده تا هجده بر حیات اقتصادی از آنها الهام می‌گرفت و ولو با تفاوت‌هایی چشمگیر در جزئیات، توسط سرا، بروگیا و جنووسی در ایتالیا، (لرد ورولام) فرانسیس بیکن، توماس مان، چایلد و تمپل در انگلیس (هرچند سر والتر رالی، برتری اقتصادی هلند را به آزادی اقتصادی بیشتر آن نسبت می‌داد)، ملون و فوربونه در فرانسه، کلاک، سکندورف، بِشِر و بارون فون شوئدر در آلمان و لوییس اُرتیز، مونکادا، دامیان

دو الیوارس، گراسیان سران، خرونیمو اوستاریز و برناردو

دو اولوا در اسپانیا بسط یافتند. دولتمردی که بیش از همه، نمونه تاریخی معرف این گرایش شمرده شده، کلبر، از وزیران لویی چهاردهم بوده است.

نظام مرکانتیلیستی پیامد‌های ویرانگری داشت؛ چه تکه‌تکه شدن گروه‌های اقتصادی و سیاسی، جان از حیات اقتصادی عمومی ستاند و سیه‌روزی‌های داخلی و جنگ‌های خارجی در پی آورد.

نمونه هلند سبب شد که الیزابت، ملکه انگلیس، آزادی بیشتری به تجارت دهد و از اهمیت اصناف بکاهد. لیبرالیسم تازه‌پا که به آیین حقوق طبیعی پشتگرم بود، بی‌درنگ نقدی بر کل نظام مرکانتیلیستی و رویه‌ای علمی در جهت مخالف آن‌ که مکتب فیزیوکراتیک خوانده می‌شود، در پی آورد. آغاز‌گران مکتب فیزیوکراتیک، پیر دو بواگیلبر، مارشال ووبان و به ویژه، کنه، پزشک شخصی لویی پانزدهم بودند. ونسان گورنه، میرابو و تا اندازه‌ای هم تورگو، دولتمرد مشهور، چهره‌های بعدی این مکتب بودند.

مکتب فیزیوکراتیک، چنانکه نامش نشان می‌دهد، بر این اصل استوار بود که در حیات اقتصادی، قوانینی طبیعی وجود دارند که خود‌به‌خود کار می‌کنند. آفات مرکانتیلیسم از دخالت دولت در این قوانین ریشه می‌گیرند و به همین خاطر عاقلانه این است که از هر گونه نظارت بر فعالیت‌های اقتصادی بپرهیزیم و آنها را یکسره به قوه ابتکار فردی وا‌بگذاریم. گورنای این اصل را در این عبارت مشهور وا‌گفت: بگذارید کارمان را بکنیم، بگذارید وارد شوند.۳

این مکتب، تا آنجا که واکنشی علیه مرکانتیلیسم بود، در انگلیس روزگار سعد و میمونی داشت. آنجا نه پرستش مرکانتیلیستی پول و نه تقدیس کشاورزی به عنوان یگانه بنیان ثروت ملی که فیزیوکرات‌ها حالا بعد از متخصصان قوانین دینی انجام می‌دادند، هیچ‌گاه کاملا سلطه پیدا نکرده بود.

با این حال، انگلیسی‌ها تنها به تایید وجود قوانین طبیعی که دولت نباید در کارکرد‌شان دخالت کند، راضی نبودند، بلکه می‌خواستند آنها را وا‌بکاوند و تعیین کنند که این قوانین چیستند و به این طریق، آنچه را که مکتب کلاسیک خوانده می‌شود، به دنیا عرضه کردند. این راه را هاچسون و دیوید هیوم باز کردند و بعد بر آدام اسمیت، نویسنده نخستین رساله درباره اقتصاد به معنای دقیق کلمه، با عنوان کنکاش در ماهیت و علل ثروت ملل (۱۷۷۶) تاثیر نهادند.

دیوید ریکاردو و تا اندازه‌ای، هم جیمز میل و هم پسرش جان در انگلیس، ژان باتیست سه و فردریک باستیا در فرانسه و هنری و جی.اچ. فون تونن، راو، هرمان و نبنیوس در آلمان از اسمیت الهام گرفتند.

در انگلیس، رابرت مالتوس، دستیار کشیش پیرو کلیسای آنگلیکان، ساز مخالف می‌زد و معتقد بود که جمعیت با سرعتی بیش از ابزار‌های گذران زندگی رشد می‌کند. او می‌گفت اینکه بگذاریم نیرو‌های طبیعت به سادگی کار خود را کنند، پیامد‌های ویرانگری دارد و توسل به تدابیری را که برای پرهیز از این پیامد‌ها طراحی شده‌اند، توصیه می‌کرد. در آمریکا، همیلتون (گرچه حمایت‌گرا بود) و فرانکلین به روی مکتب کلاسیک آغوش گشودند.

نمایندگان اصلی این مکتب در اسپانیا، یکی خوزه آلونسو اورتیز بود که اثر اسمیت را ترجمه کرد و شرحی بر آن نوشت و یکی هم آلوارو فلورس استرادا بود که در عین حال، نهضت اصلاحات ارضی را هم که تقریبا یک سده بعد برای هنری جورج آمریکایی شهرت و اعتبار آورد، به راه انداخت.

پاورقی:

۱- chrematistic

۲- این متن در سال ۱۹۵۶ نگاشته شده است.

۳- Laissez-faire, laissez passer.