زاویه- هزینههای سرمایه داری
همه اشتباه کردند
اقتصادهای پایدار بذر نابودی خود را میپاشند. شاید به نظر بیاید این یکی از جملات کارل مارکس است، اما این جمله عصاره تفکر هیمان مینسکی است، اقتصاددانی که در اواسط قرن بیستم میزیست و این روزها شهرت خود را دوباره به دست آورده است.
مترجم: یاسر ظهوریان *
اقتصادهای پایدار بذر نابودی خود را میپاشند. شاید به نظر بیاید این یکی از جملات کارل مارکس است، اما این جمله عصاره تفکر هیمان مینسکی است، اقتصاددانی که در اواسط قرن بیستم میزیست و این روزها شهرت خود را دوباره به دست آورده است. مینسکی استدلال کرد که سیستمهای مالی نقش عمدهای در تشدید دورههای رکود و رونق اقتصادی بازی میکنند، تئوری که علم معمول اقتصاد آنرا دست کم گرفته بود.
سرمایهگذاران، شرکتها، بانکها و مصرفکنندگان همه در گناه برآورد اشتباه بازار مقصرند، آنها تمایل دارند که تصور کنند آینده مثل گذشته نزدیک خواهد بود. بعد از سالهای سال که تولید به طور مداوم رشد میکرد و تورم پایین بود، آنها به اشتباه باور کردند که چنین وضعیت مناسبی برای همیشه ادامه خواهد داشت. لذا با کمال میل بیشتر استقراض کردند و بیشتر وام دادند. اما در چنین شرایطی ریسک سیستم هم به تدریج افزایش مییابد (چنانچه در عمل هم دیدیم).
مینسکی این پروسه را به سه فاز تقسیم میکند. در اولین مرحله سرمایهگذاران وام اندکی میگیرند، به شکلی که بتوانند از عهده بازپرداخت خود وام بهرهاش برآیند. در مرحله بعدی آنها وامگیری خود را افزایش میدهند به نوعی که تنها قادر به بازپرداخت اصل وام هستند. در مرحله بعد، که فاز پونزی نامیده میشود، آنها وامهایی را میگیرند که تنها در صورت افزایش قیمتها قادر به بازپرداخت آن هستند. افرادی که در اوج رونق بازار مسکن وامهای بانکی ۱۲۵% گرفتند مثالی کلاسیک برای این نوع افرادند.
وقتی سرمایهگذاران به این مرحله از خیالپردازی میرسد، یک تغییر اندک در پایههای بازار و یا تمایلات آنها میتواند برای متلاشی کردن بازار کافی باشد. به محض اینکه قیمتها اندکی کاهش پیدا کرد، سرمایهگذاران شروع به شانه خالی کردن از زیر دیون و یا فروش سرمایهشان خواهند کرد که باعث کاهش بیش از پیش قیمت آنها خواهد شد.
هزینه سرمایهداری (عنوان کتاب جدیدی است که بر مبنای کار مینسکی نوشته شده است) اولا ساخته شدن حبابهاست و دوما این واقعیت که در این شرایط دولتها مجبورند بخشهایی از اقتصاد که حبابشان ترکیده است را نجات دهند. پس در نظر باب باربرا، یک اقتصاددان وال استریت و نویسنده کتاب مذکور، کسانی که کورکورانه به اقتصاد آزاد باور دارند در اشتباهند.
اقدامات حکومتی در چنین شرایطی غیر قابل اجتنابند. در صنایع سنتی در این حالت اضمحلال آن صنعت منجر به مهاجرت سرمایه به بخشهایی میشود که بازدهی بیشتری دارند (نابودی خلاقانه). اما در بانکها و موسسات مالی چنین مشکلی منجر به نابودی انقباضی یا نابودی با تورم منفی میشود؛ چرا که اصل سرمایه از بین میرود. در نتیجه کسب و کارها، صنایع، سرمایهگذاران و مشتریان اعتمادشان را از دست خواهند داد. وامگیرندگان از بازپرداخت به وامدهندگان که خود نیز از بحران رنج میبرند عاجز خواهند بود.
بانکهای مرکزی نیز با دخالت برای نجات بازارهایی که در حال نابودیند یک ریسک نامتقارن ایجاد میکنند. بنابراین آقای باربرا این ایده را که بانکهای مرکزی نباید برای نجات موسسات بحرانزده کاری کنند، رد میکند. در عوض آقای باربرا استدلال میکند که بانکهای مرکزی باید میزان افزایش بهره ناشی از ریسک شرکتها را در مدل تصمیمگیری خود دخیل کنند. وقتی که این عدد پایین است تمایل به ریسک در بازار بالاست و بانکهای مرکزی به همین دلیل باید سیاستهای پولی سختتری داشته باشند. وقتی که این عدد بالاست نشانگر این است که سرمایهگذاران چندان مایل به ریسک نیستند و تصمیمات معقولتری میگیرند که بر همین اساس بانک مرکزی باید سیاستهای آسانگیرانهتری اتخاذ کند.
اینکه آیا چنین سیاستی میتوانست مانع از ایجاد حباب قیمت مسکن شود یا نه، میتواند مود بحث قرار گیرد. در واقع در سال ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶ صندوق ذخیره فدرال نرخ بهره را بالا برد، هر چند به صورت خیلی پیوسته و با احتیاط. با اینحال بحران اخیر به ما میآموزد که سیاستهای پولی و مالی نمیتوانند صرفا روی مبانی اقتصادی نظیر نرخ تورم و بیکاری بنا شوند. وقتی که نرخ بهره پایین است، شرکتها و مصرفکنندگان تنها پول قرض نمیکنند؛ آنها استقراض میکنند، با استفاده از آن کالاهای سرمایهای میخرند و به این ترتیب با استقراض مجدد روی آن کالای سرمایه ای حلقه بستهای را به وجود میآورند که میتواند به تدریج منجر به ایجاد یک حباب شود. وقتی چنین حبابی متورم میشود، درآمدهای دولت (از طریق مالیاتهای مختلف) افزایش مییابد. همانطور که اکنون حکومتها متوجه شدهاند، چنین درآمدهایی به محض از بین رفتن حباب ناپدید خواهند شد.
ربوده شدن سرمایههای انسانی در دوره رونق اقتصادی آسان است. در این حالت قدرت بازارهای مالی مبنایی قرار میگیرد برای این ادعا که اقتصاد بر پایههای سالمی بنا شده است و کسانی که در این موسسات مالی کار میکنند افرادی بسیار باهوش و لایق به حساب میآیند. حتی حکومت هم بنده این افراد میشود. در یک مقاله جدید سیمون جانسون، اقتصاددان ارشد سابق صندوق بینالمللی پول، به این نکته اشاره کرد که در آمریکا نخبههای اقتصادی به سرعت و سهولت بین موسسات مالی وال استریت و وزارتخانههای اقتصادی دولت جابجا میشوند. اما آنچه برای یک شرکت بزرگ والاستریت مهم و حتی ضروری است لزوما برای کل کشور مفید نیست، اما خیلی بهتر بود اگر دولت قضاوت مستقل و خاص خود را داشت. اگر ایده مینسکی را درباره اینکه بازارهای مالی همیشه هم تصمیم درستی نمیگیرند قبول کنیم، گاهی ممکن است به عنوان حکومت مایل باشیم که بر خلاف منافع شرکتهای وال استریت عمل کنیم، اگر چه قطعا این کار داد بانکداران پر سر و صدا را به آسمان بلند خواهد کرد.
* MBA از دانشگاه کارلتون کانادا
yaseriran@yahoo.com
ارسال نظر