۲-اظهارات طرف مخالف در مرحله آغازین

پروفسور لوئیجی زینگالس

کینزی بودن چه معنایی دارد؟ این که بگوییم کینزی‌ها کسانی هستند که معتقدند عوامل طرف تقاضا در تولید کل تعیین‌کننده است نمی‌تواند کافی باشد. در واقع کینزی‌ها اعتقاد دارند که: ۱)این ادعا که سیاست پولی موثرترین ابزار برای تثبیت اقتصاد است کاملا غلط است. این سیاست در برخی موقعیت‌ها (مانند دام نقدینگی) کاملا بی‌اثر است ۲) سیاست مالی موثر است و افزایش مخارج دولت بهترین ابزار برای اعمال سیاست مالی است. ۳) مداخله دولت موثر واقع می‌شود و ۴) نتایج کوتاه‌مدت از نتایج بلندمدت مهم‌‌تر هستند. تعریفی که در بالا ارائه کردم، چهار روش را برای تفسیر این ادعا که «اکنون همه ما کینزی هستیم» به دست می‌دهد. من معتقدم که سه تفسیر از چهار تفسیری که برای این جمله (اکنون همه کینزی هستیم) وجود دارد کاملا غلط است.

تفسیر اول این است که اقتصاددانان در مورد سیاست‌های کینزی هم عقیده‌اند. واضح است که این ادعا کاملا غلط است. اگر شما مقالاتی را که در ژورنال انجمن اقتصادی آمریکا در سال ۲۰۰۸ به چاپ رسیده‌اند مطالعه کنید، متوجه می‌شوید که فقط یک مقاله از دوازده مقاله در زمینه اقتصاد کلان از سیاست‌های مالی حمایت(آن هم حمایت ضمنی) به عمل می‌آورد. در واقع یک عدم توازن جدی بین عقاید اقتصادی اقتصاددانان درجه یک به چشم می‌خورد. بین ۳۷ اقتصاددان برنده نوبل در ۲۰ سال اخیر تنها ۴ تن این جایزه را به خاطر مشارکت در اقتصاد کلان دریافت کردند. هیچ کدام از این افراد کینزی نبودند. در واقع به سختی می‌توان مقالات آکادمیکی را یافت که از به کارگیری محرک‌های مالی حمایت کنند.

تفسیر دوم می‌تواند این باشد که اقتصاددانان متفق‌القولند که تئوری‌های کینزی می‌توانند علل این بحران را توضیح دهند. حتی این تفسیر نیز تفسیر درستی نیست. فکر نمی‌کنم که هیچ اقتصاددانی وجود داشته باشد که معتقد باشد که مصرف ناکافی به بحران فعلی منجر شده است. با توجه به ناچیز بودن پس‌اندازهای شخصی و کسری بودجه بزرگی که دولت بوش از خود به جای گذاشت، می‌توان از این دولت به عنوان دولتی یاد کرد که سیاست‌های کینزی را به شکل بی‌سابقه‌ای به اجرا گذاشت. به جرات می‌گویم که نمی‌توان از طریق تئوری کینزی بحران فعلی را توضیح داد یا آن را رفع کرد، بلکه تنها می‌توان وقوع این بحران را به اتخاذ سیاست‌های کینزی نسبت داد.

تمایل کینزی مدیریت تقاضای کل و نادیده گرفتن هزینه‌های بلندمدت، آلن‌گرین‌اسپن و بن برنانکی را بر آن داشت که در سال ۲۰۰۲ نرخ‌های بهره را به شدت پایین نگه دارند و بخش خصوصی را به افزایش مخارج مصرفی و بخش مالی را به افزایش ریسک‌پذیری تحریک کنند. از آن مهم‌تر این که عقاید کینزی سیاست‌گذاران ایالات متحده باعث شد که نقشی که انگیزه‌ها در تصمیم‌گیری‌های اقتصادی بازی می‌کنند، فراموش شود. تفاوت اصلی بین کینزی‌ها و اقتصاددانان مدرن در اهمیتی است که بین انگیزه‌ها قائل‌اند. کینز رابطه بین متغیرهای اقتصاد کلان را بدون در نظر گرفتن انگیزه‌هایی که در تعیین مقدار این متغیرها تعیین‌کننده هستند، تحت بررسی قرار می‌دهد. در حالی که، تحلیل در اقتصاد مدرن بر اساس انگیزه‌ها صورت می‌پذیرد. در سال ۱۹۹۸، زمانی که فدرال رزرو طرح نجات مدیریت بلندمدت سرمایه را در دستور کار قرار داد، این را که این اقدام چه اثری بر انگیزه ریسک‌پذیری و انعطاف‌پذیری قیمت‌ها دارد، نادیده گرفت. زمانی که آقای برنانکی طرح نجات بیراستیرنز را آماده می‌کرد، اهمیتی نمی‌داد که این اقدام چه اثری روی انگیزه‌های دیگر بانک‌های سرمایه‌گذاری خواهد داشت. زمانی که وی در طول دو روز دو بار نظرش را تغییر داد و منتظر ماند تا لمن براورز ورشکست شود، اما آ.ای. جی را نجات داد، اصلا به این فکر نمی‌کرد که این رفتار چه اثری روی اطمینان و انگیزه سرمایه‌گذاران می‌گذارد. همین رفتار بدون قاعده باعث ایجاد هراس در بازار شد و بحران فعلی را ایجاد کرد. جالب است که بدانید در یک نظرسنجی جدید ۸۰‌درصد آمریکایی‌ها اعلام کردند که در نتیجه مداخلات دولت، اطمینانشان را به سرمایه‌گذاری در بازار از دست داده‌اند.

با توجه به آنکه اعتقاد به اصول کینزی رکود فعلی را به بار آوردند، بنابراین تئوری کینزی را نمی‌توان برای عبور از بحران به کار برد. بنابراین، تفسیر سومی که می‌توان از این جمله ارائه داد، اینکه برای حل بحران همه ما باید از سیاست‌های کینزی حمایت کنیم، به کلی غلط است. من با این عقیده که دولت می‌تواند برای بهتر کردن اوضاع مداخله کند مخالف نیستم، اما با این امر که سیاست‌های کینزی می‌توانند به بهبود اوضاع منجر شوند به شدت مخالفم. با یک کسری حساب جاری ۶۱۴‌میلیارد دلاری، کسری بودجه ۴۵۵‌میلیارد دلاری و مخارج نظامی ۷۳۱‌میلیارد دلاری نمی‌توان ادعا کرد که دولت به‌اندازه کافی تقاضا را تحریک نمی‌کند. بحران فعلی بحران کمبود تقاضا نیست، بلکه بحران اعتماد است. حاکمیت شرکتی نامناسب و سیاست‌های نادرست دولت بخش مالی را نابود کرده‌اند و باعث شده‌اند که سرمایه‌گذاران دچار ترس شوند و قرض دادن و قرض گرفتن مختل شود. بحران فعلی را می‌توان یک بحران اعتماد به شمار آورد.

تصور کنید که یک بمب هسته‌ای تمام خیابان‌های ایالات متحده را تخریب کرده باشد و کسی ادعا کند که برای حل اثرات اقتصادی چنین اتفاقی باید در بانک‌ها سرمایه‌گذاری صورت پذیرد. البته ممکن است که اثر سرمایه‌گذاری به بانک‌ها در نهایت به این بخش نیز نشت کند، اما اگر مشکل جاده‌ها هستند، باید بازسازی جاده‌ها در دستور کار قرار گیرد، نه اینکه اوضاع بخش مالی بهبود داده شود. با همین منطق نیز می‌توان گفت که اگر بخش مالی دچار مشکل شده باشد، باید بهبود بخش مالی در دستور کار قرار گیرد و نه جاده‌سازی.

بنابراین تنها تفسیر درستی که می‌توان از این جمله ارائه داد، این است که ما، مردم ایالات متحده و نمایندگانمان، همه به دیدگاه‌های کینزی اعتقاد داریم. کینزینیسم قلب‌ها و مغز‌هایمان را تسخیر کرده، زیرا توجیهی تئوریک برای رفتارهای غیرمسوولانه فراهم می‌کند! متاسفانه کینزی‌ها از یک طرف به سیاست‌مدارانی که به خرج کردن پول معتادند، می‌گویند که مخارج دولت می‌تواند به کار حل بسیاری از مشکلات بیاید و از سوی دیگر به مصرف‌کنندگان می‌گویند که بهتر است مصرف کنند و دست از پس‌انداز کردن بردارند. در حقیقت کینزی‌ها از طریق دادن مشاوره‌های غلط است که می‌توانند در دولت به مقامی برسند.