جورج لیف

مترجم: مجید روئین پرویزی

اکثر آمریکایی‌ها، به خصوص سیاسیون، معتقدند مخارج دولت در آموزش عالی - که اغلب موارد با عنوان «سرمایه‌گذاری» از آنها یاد می‌شود- بسیار مولد بوده و به همین دلیل باید میزان آنها را افزایش داد. ادعای اینان آن است که بالا بردن «سطح آموزش» توده مردم (برای مثال گذراندن سال‌های بیشتری در تحصیلات رسمی) باعث با‌مهارت‌تر و توانمندتر شدن نیروی کار می‌شود. علاوه بر این، معتقدند از آنجا که هم اکنون درصد جمعیت دارای مدرک دانشگاهی برخی کشورها با آمریکا برابر بوده و یا حتی بیشتر از آن است، برای ما ضروری است که مجددا هر چه سریع‌تر «رهبری» و پیشتازی خود را به دست آوریم. (مقاله در انتقاد به این رویکرد در آمریکا نوشته‌شده‌است) حداقل یکی از دولت‌های ایالتی، سیاست عمومی‌اش را بر پایه این باور که آموزش بیشتر منجر به رونق و رفاه بیشتر می‌شود، پایه‌ریزی کرده است. در سال ۱۹۹۹، در ایالت اوکلاهما قانونی به نام «پیشرفت هوشی ۲۰۱۰» به تصویب رسید که هدفش افزایش درصد افراد دارای مدارج دانشگاهی در این ایالت، از ۲۰درصد در ۱۹۹۶ به ۲۸درصد در ۱۹۹۹ بود. فرض ضمنی این برنامه آن است که افراد دارای مدارک دانشگاهی علی‌الاصول بیش از دیگران درآمد کسب می‌کنند.

پروفسور رونالد ارنبرگ از دانشگاه کورنل که از موافقان این دیدگاه می‌باشد، در جایی نوشته است: «دولت‌های ایالتی باید به گونه‌ای آموزش ببینند که نقش آموزش عالی را در توسعه اقتصادی و افزایش درآمد ساکنین ایالت، دریابند.» ظاهرا آمارهای درآمد، دیدگاه ارنبرگ را تایید می‌کنند. به طور متوسط، درآمدی که افراد دارای مدارج دانشگاهی در طول زندگی‌شان کسب می‌کنند به مراتب از افرادی که تحصیلات رسمی خود را در رده‌های پایین‌تر به پایان برده‌اند، بیشتر است.

طبق سرشماری سال ۲۰۰۵، میانه درآمد سالانه افراد با مدرک کارشناسی ۲۰۶/۵۱ دلار بوده است، در حالی که همین رقم برای دارندگان دیپلم تنها ۹۱۵/۲۷ دلار بوده.

اما با وجود این ارقام، اعتقاد من این است که نه تنها دولت نباید مخارج خود در آموزش عالی را افزایش دهد، بلکه اساسا طرح یارانه‌دهی به آ‌موزش عالی طرحی بسیار ضعیف است.

برای شروع باید گفت، این فرض اساسی که بین‌ «سطح آموزش» و «درآمد» رابطه مستقیم و علی و معلولی وجود دارد، خلاف واقعیات مشاهده شده است. یک جنبه آنکه شمار زیادی از افراد بسیار موفق- بیل گیتس مثال بارز آن است- مدارج دانشگاهی ندارند. اگر بیل گیس از هاروارد بیرون نمی‌آمد، موفق‌تر بود؟ آنچه که بیشتر محتمل است اینکه اگر وی در دانشگاه می‌ماند تا مدرک‌اش را بگیرد، در بهترین حالت، حداقل تاسیس و گسترش مایکروسافت به تاخیر می‌افتاد. ممکن است اعتراض شود که این تنها یک فرد بوده و لذا از این مثال نمی‌توان برای طرح نکته‌ای کلی درباره دانشگاه استفاده کرد، اما اگر همین یک نفر در کالج باقی می‌ماند موجب از بین رفتن ده‌ها میلیارد دلار برای او و جامعه می‌شد. بنابراین این مثال، حتی با وجود یک نفر بودنش، در واقع دلیل محکمی برای مخالفت با دانشگاه است. از طرف دیگر، بسیاری افراد با مدارج دانشگاهی در مشاغلی کار می‌کنند که به آمادگی‌های آکادمیک ناچیزی احتیاج دارند در این مشاغل آنها تقریبا هیچ یا تنها میزان اندکی از سرمایه‌گذاری‌شان در آموزش عالی منتفع می‌شوند.

فردریکا پرایر و دیوید شفر در کتاب خود به نام «کی کار نمی‌کند و چرا؟» به مستندسازی شمار روبه افزایش افراد با مدارک دانشگاهی، که به سوی مشاغل « دبیرستانی» هجوم می‌برند، پرداخته‌اند. آنها این پدیده را به «پایین بودن سواد کاربردی بسیاری از فارغ‌التحصیلان دانشگاهی نسبت می‌دهند که از نظرشان «شاهد محکمی علیه استانداردهای نظام آموزش عالی ایالات متحده» است. مشاهده این دو محقق، توسط آمار «اداره آمار نیروی کار» نیز تایید می‌شود که در آن سطح تحصیلی بسیاری از کارگران ۲۵ تا ۴۴ ساله در مشاغل مختلف نشان داده شده است. برای مثال این آمار نشان می‌دهد که ۴۷درصد مربیان ایروبیک و تناسب اندام، ۲۵درصد ناظرین خرده‌فروشی‌ها، ۳۱درصد میهمانداران خطوط هوایی، ۲۶درصد خدمت‌دهندگان آژانس‌های مسافرتی و ۲۲درصد سرویس‌دهندگان به مشتری‌ها، دارای مدارک دانشگاهی‌اند.

به طور خلاصه، دارا بودن مدرک دانشگاهی نه شرط لازم و نه شرط کافی، برای موفقیت در زندگی است. باور مرسوم آن است که دانش‌آموزی که به دانشگاه می‌رود در آنجا مطالب بسیاری آموخته و در نتیجه نیروی کار ارزشمندتری می‌گردد، اما دانشگاه‌های امروزی در اغلب موارد قادر به انجام این کار نیستند. همچنان که چارلز موری در کتاب خود «آموزش واقعی» می‌نویسد: «چهار سال اقامت در کمپ دانشگاه، به ندرت بهترین راه برای کسب دانشی است که بیشترین دانش‌آموزان در پی کسبش هستند.» موری به تکرار گفته افرادی می‌پردازد که از سادگی کسب مدرک دانشگاهی در این دوران سخن گفته‌اند: «تقریبا هر کس که به دنبال دوره‌های آسان، در رشته‌های آسان و در دانشگاه‌هایی که ساده‌‌گیر هستند، باشد، می‌تواند مدرکی بگیرد.»

و این همان کاری است که بسیاری از جوان‌ها می‌کنند. به آنها قبولانده شده که برای داشتن زندگی موفق، داشتن درجه دانشگاهی الزامی است، در نتیجه آنها تنها به دنبال مدرک هستند و بنابراین سعی می‌کنند آن را با حداقل تلاش ممکن به دست آورند. بسیاری از آموزشگاه‌ها نیز که به دنبال جذب دانش‌آموز (به قول یکی از دوستان «شهریه‌پرداز») هستند، با روی باز خود را با دانش‌آموزانی که تنها خواستار «دوره‌های آسان» هستند تطبیق داده و ملاک‌های پذیرش و استانداردهای آکادمیک خود را پایین آورده‌اند. پیترساکس (Peter Sacks) در کتاب «نسل X به دانشگاه می‌رود» شرح می‌دهد که چگونه برای آنکه شغل‌اش را در مقابل شکایات بسیار شدیدی که دانشجویان فاقد مهارت‌های آکادمیک به برنامه درسی وی می‌کردند حفظ کند، مجبور شده دوره آموزش روزنامه‌نگاری خود را مدام سرگرم کننده‌تر و سهل‌تر نماید.

یکی دیگر از تطبیق‌های که او انجام داد این بود که دیگر از دانشجویان به خاطر نگارش ضعیفشان انتقاد نکرد.

اکنون می‌توانیم پی ببریم که چرا معیار قراردادن اختلاف درآمد فارغ‌التحصیلان دانشگاهی با دیگران بسیار گمراه‌کننده است. این آمار بیشتر در مورد افرادی که دهه‌ها پیش، قبل از تنزل استانداردها، مدرک‌شان را گرفته‌اند صادق است. نگاه به این آمارها به ما می‌گوید که امروزه نتایج احتمالی فرستادن یک دانش‌آموز به دانشگاه چه خواهد بود. بسیاری از آنها مقدار ناچیزی می‌آموزند، سپس وارد بازار کاری می‌شوند که انباشته از دارندگان مدارک بی‌ارزش دانشگاهی است و سرانجام در مشاغلی قرار می‌گیرند که توسط یک دانش‌آموز متوسط دبیرستانی نیز قابل انجام است. بنابراین انتظار سیاستمداران مبنی بر اینکه وارد کردن دانش‌آموز در فرآیند دانشگاه خود به خود منجر به افزایش سرمایه انسانی او و جهش چشمگیر درآمدش می‌شود، اشتباه است.

اما آیا این نیز درست نیست که روز به روز تعداد بیشتری از مشاغل از متقاضیان خود طلب مدارک دانشگاهی می‌کنند؟ خانم مارگارت اسپلینگر، وزیر آموزش، در دفاع از اقدامات حمایتی رو به افزایش دولت از آموزش عالی، گفته است که اغلب مشاهده می‌کند ۹۰درصد مشاغل با رشد سریع‌تری در آمریکا نیازمند داشتن مدرک دانشگاهی‌اند، اما به راستی معنی اینکه می‌گوییم شغلی نیازمند مدرک دانشگاهی است، چیست؟ طبیعی است که فکر کنیم آن شغل باید به میزانی از توانایی‌ها نیاز داشته باشد که تنها فردی با گذراندن آموزش‌های دانشگاهی قادر به انجام آن است، اما به ندرت چنین است. همانطور که انگل و دنجرفیلد نیز تصریح کرده‌اند، ایالات متحده جامعه‌ای به شدت مدرک‌گرا شده است و مدارج دانشگاهی شرط لازم کارهایی شده‌اند که حتی تصور نیاز به دو سال آموزش تمام وقت برای انجام آنها دشوار است، چه رسد به چهار سال.

شرط مدرک اغلب ارتباطی با دانش یا مهارتی خاص ندارد. بلکه، کارفرما تنها از مدرک دانشگاهی به عنوان سازوکاری برای غربال کردن متقاضیان، به جای روش‌های مستقیم‌تر نظیر ارزیابی قابلیت‌های متقاضی، استفاده می‌کنند. از آنجا که مدارج دانشگاهی به طور فزاینده‌ای متداول شده‌اند، کارفرمایان با قراردادن مدرک (معمولا هر نوع مدرکی کفایت خواهد کرد) به عنوان شرط لازم تعداد بیشتری از مشاغل، واکنش نشان داده‌اند. در نتیجه، افزایش شمار فارغ‌التحصیلان دانشگاهی تنها باعث تقویت «تورم مدرک» می‌شود.

همچنین اکنون می‌توانیم متوجه شویم که چرا استدلال «داریم از جهان عقب می‌افتیم» نیز باید نادیده گرفته شود. هر چند هم که داشتن تعداد بیشتری فارغ‌التحصیل دانشگاهی در بین نیروی کار، برای کشورهایی که هم‌اکنون در اعطای مدارج دانشگاهی از آمریکا جلوترند، منفعت‌بخش باشد (که در این مورد چیزی جز آمار ساده مدارک اعطایی نمی‌دانیم) این مطلب آشکار است که ایالات متحده هم‌اکنون نیز بیش از حد نیاز به آموزش عالی پرداخته است. ما منابع عظیمی را صرف اعطای یارانه‌ به دانش‌آموزان جهت ورود به دانشگاه می‌کنیم، اما بسیاری از آنان سرانجام در کارهایی مشغول می‌شوند که در آن شغل مطالعات دانشگاهیشان هیچ فایده‌ای نداشته، یا حداکثر، فایده اندکی دارد. با تمام این اوصاف تلاش برای آنکه همچنان تعداد بیشتری از دانش‌آموزان را (که بسیاری از آنها در بهترین شرایط دارای کمترین میزان توانایی‌های آکادمیک لازم هستند) وارد دانشگاه کنیم، موجب بهبود توان رقابت بنگاه‌های آمریکایی در اقتصاد بین‌الملل نخواهد شد.

در واقع، دلیل خوبی وجود دارد که باور کنیم صرف مخارج بیشتر در آموزش عالی زیان‌آور است. ریچارد وودر در کتاب خود «ورشکسته‌شدن با مدرک» به بررسی آثار هزینه کرد در آموزش عالی بر رشد اقتصادی ایالتی پرداخته است. او مشاهده کرد که رابطه میان این دو منفی است. طبق محاسبه، افزایش ۱۰درصدی مخارج آموزش عالی دولت ایالتی، رشد اقتصادی ایالت را ۲/۵درصد کاهش می‌دهد. از نظر وودر توضیح این نتیجه شگفت‌انگیز چندان دشوار نیست. بیشتر مخارج دولت در آموزش عالی فی‌نفسه ربطی به آموزش ندارند، بلکه صرف بسیاری از فعالیت‌های غیرآموزشی می‌شوند. و اکثر ایالات هم‌اکنون نیز به حدی جوان‌ها را وارد دانشگاه می‌کنند که افزایش هزینه‌ برای افزودن چند فارغ‌التحصیل بیشتر، اثر ناچیزی بر سطح توانایی نیروی کار خواهد داشت.

با این حساب منابعی که به آموزش عالی اختصاص می‌یابند، تبعا دیگر مصارف ممکن خود را از دست می‌دهند. به همین دلیل ایالت‌هایی که پول کمتری صرف آموزش عالی می‌کنند، می‌توانند باقیمانده این پول را در امور مولدتری، نظیر احداث جاده‌های بیشتر یا کاهش مالیات‌ها، صرف کنند. به طور خلاصه، اگر ایالت‌ها خواستار رشد اقتصادی هستند، راه‌های بهتری برای تخصیص منابعشان وجود دارد.

در پایان، اجازه دهید ببینیم می‌توان توصیه‌ای برای هر نوع سوبسید‌دهی دولت به آموزش عالی یافت.

آرمن آلچیان در مقاله تفکر برانگیز خود به نام «آثار اقتصادی و اجتماعی شهریه رایگان» این مساله را مطرح می‌کند که چرا بهتراست اگر تعداد دانش‌آموزان بیشتری (نسبت به هم‌اکنون) با پرداخت شهریه توسط خودشان به دنبال کسب مدارج دانشگاهی بروند. او برای این تفکر که جامعه از یارانه‌دهی دولت به آموزش دانشگاهی سود می‌برد، دلیلی نمی‌یابد. وی می‌نویسد: این تفکر که دانش‌آموزان مستعد باید از شهریه رایگان برخوردار شوند، مثل این است که بگوییم افراد باهوش باید به هزینه کسانی که از هوش کمتری برخوردارند ثروتمند شوند. آنهایی که حقیقتا به دنبال بهره بردن از آموزش‌های دانشگاهی هستند به پس‌انداز درآمدهایشان خواهند پرداخت و آن استفاده مورد انتظار از تحصیلات دانشگاهی، کافی است تا آنها را وادارد میزان آموزشی که برایشان بهینه است را انتخاب کنند. در نتیجه سوبسیددهی دولت به آموزش آنها، فرصتی بادآورده را در اختیارشان قرار خواهد داد.

به خاطر داشته باشید که پایان سوبسید‌دهی دولت به آموزش عالی به معنای پایان یافتن کمک به ادامه تحصیلات عالی نخواهد بود. سازمان‌های خیریه می‌توانند (و این کار را نیز انجام می‌دهند) برای اعطای بورس تحصیلی به دانش‌آموزان مستعد منابعی ارائه کنند. شرکت‌ها می‌توانند (و هم‌اکنون نیز انجام می‌دهند) به دانشجویان (که گاهی کارمندان همان شرکت‌اند) برای گذراندن دوره‌های سودمند کمک مالی ارائه کنند. سوبسید‌دهی داوطلبانه بسیار بیش از سیاست یارانه‌دهی خودکار فعلی دولت که به هر کس که هوس دانشگاه رفتن کرده یارانه می‌دهد، امکان ترغیب مطالعات جدی آکادمیک را فراهم می‌آورد.

البته این مقاله مورد انتقاد واقع خواهد شد، چرا که اگر دولت سوبسیددهی به آموزش عالی را متوقف کند، بازندگان اصلی تعداد کثیر استادان و مدیرانی خواهند بود که فعالیت‌هایشان به اندازه‌ای ارزشمند نیست که آزمون بازار را با موفقیت از سر بگذرانند.