نقد از منظر اقتصاد
باورهای نادرست اقتصادی - ۹ بهمن ۸۷
مترجم: جعفرخیرخواهان
در روزهای چهارشنبه هر هفته ستون صفحه اندیشه اقتصاد به بررسی باورهای نادرست که از زاویه علم اقتصاد نقد شدهاند، میپردازد. حداکثر نرخ مالیات باید افزایش یابد تا ثروتمندان مالیات بیشتری بپردازند.
نویسنده: ماسن پیری
مترجم: جعفرخیرخواهان
در روزهای چهارشنبه هر هفته ستون صفحه اندیشه اقتصاد به بررسی باورهای نادرست که از زاویه علم اقتصاد نقد شدهاند، میپردازد. حداکثر نرخ مالیات باید افزایش یابد تا ثروتمندان مالیات بیشتری بپردازند.
نرخهای مالیاتی بالاتر لزوما به این معنا نیست که مردم مالیات بیشتری میپردازند یا که درآمد بیشتری نصیب دولت میشود. بلکه بستگی به سایر عوامل مثل مبلغ کل پولی که از آن مالیات گرفته میشود، دارد. سیاستمداران بسیار دوست دارند تا درباره چگونگی خرج کردن پولهای اضافی صحبت کنند که با بالا بردن حداکثر نرخ مالیات مثلا به میزان ۵۰درصد به دست آوردند، اما این احتمال هست که با افزایش نرخ مالیات، پول کمتری نصیب دولت شود و این که در نهایت مجبور به کاهش دادن مخارج شوند!
افزایش نرخهای مالیات دو اثر مهم دارد. اثر اول اینکه برای مردم ارزشمندتر میشود که از پرداخت مالیات خودداری کنند که این کار را به طرق گوناگون انجام میدهند چه با استخدام حسابداران تا شمولیت مالیاتی آنها را از طریق معافیت مالیاتی به حداقل رسانند یا صرفا با اعلام نکردن درآمد خود و انجام معاملات نقدی از مالیات دادن فرار کنند. اولی قانونی و دومی مجرمانه است، اما هر دو عمل به معنای پایه مالیاتی کوچکتر به خاطر وضع نرخ جدید مالیات است. نرخهای بالاتر مالیات باعث تشویق این دو میشود، در حالی که در نرخهای پایینتر مالیاتی، چنین اعمالی ارزش کمتری خواهند داشت.
اثر دوم این است که انگیزه نانآوران خانواده برای بیشتر کارکردن کاهش مییابد. اگر مودیان مالیاتی فقط بتوانند نصف پول اضافی که به دست میآورند را برای خود نگه دارند، انگیزه کارکردن کمتر خواهد بود نسبت به زمانی که آنها میتوانند ۶۰درصد را نگه دارند. بالابردن نرخ مالیات باعث میشود تا تلاش و ریسک اضافی، کم ارزشتر شود و مردم ریسکپذیری و تلاش کمتری از خود نشان میدهند. فراغت که هزینهای معادل پول به دست آمده از کارکردن دارد، ارزانتر شده و مردم بیشتری به سمت آن میروند. برخی صاحبان درآمدهای کلان به خارج از کشور میروند تا از نرخهای مالیاتی بالا فرار کنند و همه اینها باعث میشود تا پایه مالیاتی کوچکتر شود.
در واقع و برخلاف تصور عامه، تخفیفها و کاهشهای مالیاتی که به خوبی تعیین شده است منجر به کسب درآمد بیشتری برای دولت میشود و ثروتمندان سهم بزرگتری از کل مالیات را میپردازند. آنها با نرخ پایینتر مالیات میزان مالیات بیشتری میپردازند. این قضیه دقیقا در دهه ۱۹۸۰ در ایالاتمتحده و انگلستان اتفاق افتاد زمانی که دولت نرخهای مالیات را کاهش داد و صاحبان درآمدهای بالا نسبت بیشتری از کل سهم مالیاتی را پرداختند و درآمد بیشتری نیز نصیب دولت شد.
برابری مهمتر از آزادی است
به هیچ وجه اینطور نیست. این آزادی است که مهمتر است. آزادی ارزشی نیست که رقیب و جانشین سایر ارزشها تلقی شود، بلکه منبع و پیششرط همه ارزشها است. آزادی به انسانها فرصت میدهد تا ابراز وجود کرده و فردیت خود را به نمایش گذارند. با آزادی است که انسان بودن معنا پیدا میکند. فقط حیوانات هستند که به مراقبت، غذا و سرپناه نیاز دارند. موجودات انسانی، حیوانات خانگی یا احشام نیستند که باید تحت حمایت قرار گیرند. انسانها تصمیمات اخلاقی میگیرند و براساس آنها عمل میکنند. انسانها نتیجه و مسوولیت عمل خود را پذیرفته و از این طریق رشد اخلاقی پیدا میکنند. همه اینها نیاز به آزادی دارد.
موجودات انسانی با هم برابر نیستند و هرگز هم برابر نخواهند بود. اگر انسانها برابر بودند زندگی بسیار کسلکننده بود. انسانها از لحاظ قدرت، اندازه و تفکر تفاوت دارند. چهره و شخصیت آنها با هم فرق دارد. استعداد و قدرت بدنی و درک موسیقی متفاوتی دارند. آنها از جنبه ارزش خدماتی که میتوانند به همنوعان خود ارائه دهند فرق میکنند. اگر ما بابت خدمات با ارزش نابرابر، مبلغ یکسانی به آنها بپردازیم، با این کار علامتهایی که به مردم اطلاع میدهد تلاششان را صرف چه کارهایی بکنند از بین میبریم.
ما میتوانیم انسانها را در برابر قانون برابر بسازیم و باید اینکار را بکنیم و بگوییم که با همه باید یکسان برخورد شود. این یک واقعیت زندگی را منعکس نمیکند بلکه عزمیهمگانی برای ایجاد جامعهای عادلانه و احترام گذاشتن به حقوق کسانی است که به حقوق دیگران احترام میگذارند. قانون به سوءاستفاده جنایی از حقوق مردم و نه به جنایتکار توجه دارد و عمل مجرمانه را ممنوع میکند حال از هر کسی که میخواهد سر بزند.
طرفداران برابری ادعا میکنند رابطه بدهبستانی بین آزاد بودن مردم تا هرگونه که دوست دارند زندگی کنند با میزان سلامت و بهزیستی آنها وجود دارد. یعنی اگر میخواهیم جامعهای سالم داشته باشیم باید جلوی آزادی افراد را بگیریم. این ادعا کاملا غلط است چون بدون آزادی هیچ چیزی برای مبادله کردن وجود ندارد. ما شاید لذتجویی آنی را به بهای عواقب بلندمدت انتخاب کنیم. اما این انتخابی بین آزادی و سایر چیزها نبوده است، بلکه آن انتخابی است که فقط با آزادی امکانپذیر بوده است بدون چنین حق انتخابی، ما دیگر موجودات خودمختاری نیستیم.
ارسال نظر