از کار- سرمایه تا زندگی - ‌سرمایه

موریتزیو لاتزاراتو

مترجم: امین گنجی

بخش اول

موریتزیو لاتزاراتو، روشنفکر ایتالیایی‌تبار ساکن پاریس است. لاتزاراتو در دهه‌ ۹۰ با کتاب «کار غیرمادی» به شهرت

رسید و نظریات خود را درباره‌ اقتصاد کاپیتالیسم معاصر و تحول کار در آن بسط داد. مقاله‌ زیر از وی راجع به تحول مفاهیمی مثل کار، تعاون، ارتباط و ... است و برای پیشبرد این بحث، به مفاهیمی پایه‌ای مثل ثروت، تولید و الخ نیز می‌پردازد. وقتی کاپیتالیسم دیگر نه‌تنها نوعی شیوه‌ تولید بلکه نوعی تولید جهان‌ها است، چه‌طور باید مفاهیم کار، تولید، تعاون و ارتباط را فهمید؟ برای سخن‌گفتن از «تولید» تحت این شرایط، ضروری است که روشی از بیخ و بن متفاوت را نسبت به روش‌های موجود اقتصاد سیاسی، اقتصاد و جامعه‌شناسی بسازیم. مساله بر سر «پایان کار» یا «بدل‌شدن همه‌چیز به کار» نیست.

برعکس، مساله بر سر این است که باید اصول ارزش‌گذاری، یعنی آن روش‌هایی را تغییر دهیم که بر اساس آنها ارزش را می‌فهمیم. ما به مفهوم نوینی از «ثروت» و «تولید» نیاز داریم. ضروری است برای آفریدن این مفاهیم نو فلسفه‌ سوژه و فلسفه‌ کار را فراموش کنیم، زیرا اینها باعث می‌شوند تا تعاون بین ذهن‌ها را درنیابیم. روح، همچون کار فکری یا غیرمادی، به برگذشتن از مرزها گرایش دارد؛ روح وجود مکانی ندارد و به تجلی‌های خود فروکاسته نمی‌شود.

دیگر در دوران کار غیرمادی و تعاون بین ذهن‌ها ممکن نیست که بر حسب دوگانگی دوست‌/‌ دشمن یا بر حسب نزاع بین دو طبقه و یا براساس سنت‌های لیبرالی (خصوصی/عمومی) یا سوسیالیستی (فردی/جمعی) به نزاع‌های اجتماعی بیندیشیم. آفرینش‌گری و خلاقیت به شیوه‌ای به جز طرد، رقابت یا تضاد ـ اصول تکاملی موارد ذکرشده در بالا ـ کارمی‌کند.

پس چگونه باید مفهوم انبوهه۲ را به سیاست برگردانیم؟ می‌توان جامعه‌شناسی «تفاوت و تکرار» گابریل تارده را به عنوان نقطه‌ شروع اتخاذ کرد و تعدادی از مفاهیم کلیدی تارده، همچون ابداع، تقلید، حافظه و همدلی را دریافت تا به شیوه‌ تعاون انبوهه پی برد.

اجازه دهید تا سرنخی نئولایب‌نیتسی یا نئومونادشناختی۳ را برای فهم کاپیتالیسم معاصر پی بگیریم. نخست باید همه‌ چیزهایی را که درباره‌ نظریه‌های ارزش، ثروت و کار آدام اسمیت و کارل مارکس - که در ثروت ملل و سرمایه بسط یافته‌اند - می‌دانیم، کنار بگذاریم؛ یا خلاصه، باید همه‌ باورهایی را که در اس و اساس اقتصاد سیاسی به طور کلی قرار گرفته‌اند، فراموش کنیم. همچنین، از نهاد (شرکت کسب‌وکار، دولت یا امپراتوری) نیز نباید شروع کنیم، چون همان‌طور که می‌دانیم، نهادها منبع مناسبات قدرت نیستند، بل صرفا از آنها مشتق می‌شوند (و بنابراین، نمی‌توانیم توصیف اقتصاد معاصر را از آنها آغاز کنیم). با این حال، این عادت‌ها و شیوه‌های ازپیش‌مقرر تفکر چنان عمیقا در ما رسوب کرده‌اند که اگر از این موارد آغاز نکنیم، احتمالا دیگران احساس خواهند کرد ما شبیه «جان‌های زیبا»۴ هستیم و می‌اندیشیم.

در هر صورت، اجازه دهید یک مونادولوژی نوین را در مورد سازماندهی کسب‌وکار معاصر به کار بندیم و برخی از قضیه‌های بنیادین درباره‌ آن را بازبینی کنیم: نخست، بنگاه ابژه‌ها(کالاها)یش را نمی‌آفریند، بل جهانی را می‌آفریند که این ابژه‌ها درون آن وجود دارند. و ثانیا، بنگاه سوژه‌هایش (کارگران و مصرف‌کنندگان) را نمی‌آفریند، بل جهانی را می‌آفریند که سوژه‌ها درون آن وجود دارند.

باید درون کاپیتالیسم معاصر بین بنگاه و کارخانه تمییز قائل شویم. سه سال پیش آلکاتل، یک شرکت چندملیتی بزرگ فرانسوی، اعلام کرد که ۱۱ کارخانه‌ تولید خود را واگذار خواهد کرد. این جدایی بین بنگاه و کارخانه نمونه‌ای حاد و افراطی است، اما همین نمونه‌ افراطی در حال بدل‌ شدن به چیزی رایج و معمول در کاپیتالیسم معاصر است.

در اکثریت قریب به اتفاق موارد، این دو کارکرد [بنگاه و کارخانه] با یکدیگر جمع می‌شوند، اما استدلال خواهم کرد جدایی آنها نماد تحولی ژرف درون شیوه‌ کاپیتالیستی تولید است. چه‌طور این شرکت چندملیتی، این «شرکت بدون کارخانه»، مرزهایش را تعریف می‌کند و چه چیزهایی را مشمول در مفهوم خود از شرکت نگه خواهد داشت؟ پاسخ به طور خلاصه چنین است: همه‌ کارکردها، خدمات و کارکنانی که این شرکت چندملیتی را قادر خواهند ساخت تا جهانی بیافریند: بازاریابی، تحقیق و توسعه، طراحی، استراتژی، ارتباطات، یعنی مجموعه‌ همه‌ نیروها و آرایش‌های (یا ماشین‌های) بیان۵.

شرکتی که محصول یا خدمات تولید می‌کند، نوعی جهان می‌آفریند. خدمات یا محصول و نیز مصرف‌کننده یا کارگر، در منطق این شرکت باید متناظر با این جهان باشند و جهان نیز به نوبه‌ خود باید در جان‌ها و بدن‌های مصرف‌کنندگان و کارگران حک و ثبت شود. این حک و ثبت از خلال فنونی رخ می‌دهد که دیگر منحصرا تادیبی و انضباطی نیستند. شرکت درون کاپیتالیسم معاصر خارج از تولیدکنندگان یا مصرف‌کنندگانی که آن را به بیان درمی‌آورند یا تجلی آن هستند وجود

ندارد. جهان، عینیت و واقعیت شرکت را با روابطی که بنگاه‌ها، کارگران و مصرف‌کنندگان با یکدیگر دارند، در هم می‌آمیزد. بنابراین، شرکت همچون خدا در فلسفه‌ لایب‌نیتس به دنبال ساختن یک تناظر، یک تقاطع یا در هم پیچیدن بین موناد (مصرف‌کننده و کارگر) و جهان (شرکت) است. بیان و به‌وجودآوردن جهان و سوبژکتیویته‌های مشمول در آن، یعنی آفرینش و تحقق امر محسوس (میل‌ها، باورها، هوش) مقدم بر تولید اقتصادی است. جنگ اقتصادی که اکنون در مقیاسی جهانی به راه افتاده است، در واقع به دلایل بسیاری یک جنگ «استتیکی»۶

است.

یادداشت‌ها:

۱) جوزف بویز یکی از مهم‌ترین هنرمندان معاصر بود. او ۱۹۲۱ در آلمان به دنیا آمد و علاوه بر هنر معاصر، مشغولیت‌هایی جدی در سیاست، انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی و غیره داشت.

۲) انبوهه یا multitude لغتی است که برخی از متفکران ایتالیایی همچون آنتونیو نگری، پائولو ویرنو و موریتزیو لاتزاراتو در برابر مردم، توده و حزب تعریف کردند. انبوهه از متن‌های اسپینوزا وام گرفته شده است، به خصوص رساله‌های الهیاتی ‌ـ‌ سیاسی و سیاسی که در آنها دموکراسی، به عنوان بهترین حکومت از منظر خرد، حکومت انبوهه بر خود تعریف می‌شود.

۳) مونادولوژی نام کتاب لایب‌نیتس فیلسوف قرن هفدهم و اوایل هجدهم آلمان است. لایب‌نیتس از مفهومی به نام «موناد» استفاده می‌کند که می‌توان آن را عنصری جزئی و مستقل - عنصر جزئی برسازنده‌ جهان - دانست که کل را در خود بازتولید می‌کند. با این حال، به زعم لایب‌نیتس مونادهای جدا افتاده از یکدیگر درک بسیار مبهمی نسبت به هم دارند. به علاوه، با در نظر داشتن اینکه لایب‌نیتس جوهر را نیرو و مکان، ماده و حرکت را صرفا عرض‌های این جوهر می‌داند، باید گفت موناد به زعم لایب‌نیتس مرکز نیرو است.

۴)جان زیبا لفظی است هگلی و عموما معنایی تحقیرآمیز دارد. جان زیبا را می‌توان معادل کلبی‌مشرب دانست؛ یا حتی می‌توان آن را با چیزی که نیچه عرآری‌گویی (یا آری‌گویی خر) می‌نامد - به معنای آری‌گفتن به همه‌چیز، بدون هیچ‌گونه گزینشی - معادل دانست.

۵) بیان (expression) عنصری مهم در فلسفه‌ لایب‌نیتس و حتی اسپینوزا است. بیان چیزی است که از خلال آن جوهر متجلی می‌شود.

۶) استتیک در فارسی به زیبایی‌شناسی ترجمه می‌شود. با این حال، در نقد نخست کانت - نقد عقل محض - استتیک ابدا به معنای زیبایی‌شناسی نیست، بل به معنای نظام امور پیشینی شناخت، یعنی نظام زمان و مکان یا نظام امر محسوس است. بنابراین جنگ استتیکی یعنی جنگی بر سر جایگاه‌های زمانی و مکانی، یعنی بر سر مواضع موجود در امر محسوس یا به زبان ساده، سلسله‌مراتب اجتماعی.

چکیده: مهم‌ترین عنصر برای کسی که به موضوعات مورد بررسی من نگاه می‌کند، تز بنیادین من است: هر انسانی یک هنرمند است. این مهم‌ترین تاثیر من در تاریخ هنر نیز هست. قابلیت آفرینش‌گری نهفته‌ای در هر انسان وجود دارد. حرف من به این معنا نیست که هرکس نقاش یا مجسمه‌ساز است، بل این است که همیشه آفرینش‌گری پنهانی درون هر حیطه‌ای از کار انسانی وجود دارد ... هر سنخ از کار با هنر پیوند می‌خورد و هنر دیگر سنخی از فعالیت یا مقوله‌ای جدافتاده نیست که با توجه به آن، عده‌ای می‌توانند کار هنری انجام دهند و عده‌ای دیگر نمی‌توانند... بنابراین فرهنگ و اقتصاد یک چیز هستند و مهم‌ترین ابزار تولید در جامعه‌ ما هستند و مهم‌ترین کارخانه‌هایی که سرمایه خلق می‌کنند، مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها هستند. به همین دلیل است که آنها تحت سلطه‌ دولت هستند و به همین خاطر است که می‌خواهیم آنها را رها کنیم. (جوزف بویز۱)