ارسطو و درآوردن پول

مترجم: یاسر میرزایی

سخنرانی دوم، قسمت دوم

میداس، افسانه مردی که به هر چیز دست می‌زد طلا می‌شد، در سوگ دخترش رابینز در بخش اول این سخنرانی که هفته گذشته منتشر شد گفته بود که ارسطو نظر خود را درباره پول و ارزش زیر مساله تدبیر منزل مطرح می‌کند. حال ادامه گزارش رابینز از بحث ارسطو را می‌خوانیم.

ارسطو می‌گوید:

«وقتی استفاده از سکه کشف شد، علاوه بر مبادله کالاهای ضروری، فنی دیگر نیز از دسته فنون پول درآوردن به وجود آمد به نام خرده‌فروشی؛ که شاید در ابتدا موضوعی ساده بود اما همین طور

که مردم یاد گرفتند کی و کجا و با کدام معاملات می‌توان منفعت بیشتری تولید کرد، این فن نیز پیچیده‌تر شد. فن پول درآوردن که ریشه در استفاده از سکه دارد، عموما به عنوان فنی در نظر گرفته می‌شود که بیشترین ارتباط را با تحصیل پول و ثروت دارد... در واقع»

- او از مسیر سخنش خارج شده بود تا چیزی دیگر بگوید -

«از نظر بسیاری از مردم، ثروت تنها حجمی از سکه‌ است، زیرا فن پول درآوردن و خرده‌فروشی ربط وثیق با سکه دارد. دیگرانی اصرار دارند که پول سکه‌ای یک فریب محض است، چیزی که طبیعی نیست، بلکه تنها قرارداد است که اگر با کالایی دیگر توسط کاربران جایگزین شود، خود هیچ ارزش یا استفاده دیگری در زندگی روزانه ندارد.» [همان، ص ۱۷]

در اینجا به وضوح ارجاع به این اندیشه افلاطونی را می‌بینیم که مواد ذاتا بی‌ارزش به عنوان سکه استفاده می‌شود.

و او می‌خواهد بگوید: همه اینها نادرست است. «کسی که جیبش از سکه پر است، ممکن است اغلب نیازمند غذاهای ضروری باشد.» [همان] و این جاست که شما با یکی از مشهورترین مثال‌های تاریخ اقتصاد روبه‌رو می‌شوید: «اما چه طور می‌توان مردی را ثروتمند دانست در حالی که غرق در فراوانی است[فراوانی چیزی غیر‌از غذا] و دارد از گرسنگی می‌میرد، همچون افسانه میداس که میل سیری‌ناپذیر او همه‌ چیز را به طلا تبدیل می‌کرد؟» [همان، صص ۱۷تا ۱۸] آیا درباره افسانه میداس شنیده‌اید که خدایان به او قول دادند هر چه بخواهد را برآورده می‌کنند و او خواست که همه چیز را بتواند به طلا تبدیل کند؟ و به خاطر دریافت این نعمت

از گرسنگی مرد.

ارسطو ادامه می‌دهد: «انسان‌ها به دنبال مفهومی بهتر از فن کسب ثروت و پول به جای تحصیل صرف سکه هستند و آنها حق دارند. زیرا ثروت طبیعی و فن طبیعی پول درآوردن دو چیز مختلف هستند.» [همان، ص۱۸] اگر شما پول را برای تحصیل وسایلی که برای تدبیر امور منزل نیاز دارید، خرج کنید، مساله‌ای نیست، اما اگر شما به خرده‌فروشی بروید که ارسطو حسی تحقیرآمیز نسبت به آن دارد و به دنبال کسب منفعت از آن باشید، آن وقت شما از مسیر طبیعی و اخلاقی خارج شده‌اید و در فعالیتی افراط کرده‌اید که مثل فن تدبیر امور منزل ارزش ذاتی ندارد:

«برخی اشخاص به این سمت هدایت می‌شوند که باور کنند پول درآوردن هدف تدبیر امور منزل است و هدف اصلی زندگی‌شان این است که خود را بدون محدودیت، وقف افزایش پولشان کنند یا به هیچ وجه پولی از دست ندهند. منشا این وضعیت در انسان‌ها این است که آنها فقط به دنبال زندگی هستند و نه به دنبال زندگی خوب و همان طور که خواسته‌های آنها بی‌حد و حصر است، این خواسته را نیز دارند که ابزارهای ارضای آن خواسته‌ها نیز باید بی‌حد و حصر باشد.» [همان]

اما او می‌خواهد بگوید این خوشی می‌تواند «بیشتر باشد»:

«آنها به دنبال فنی هستند که بیشترین خوشی را تولید کند و اگر آنها نتوانند رضایت خود را با پول درآوردن برآورند، فنون دیگر را به کار می‌گیرند و در عوض هر استعداد فکری را به خلاف طبیعتش به کار می‌گیرند. مثلا هدف از شجاعت، پول درآوردن نبوده است، بلکه برای ایجاد اطمینان بوده است؛ هدف فنون رزمی و ورزشکاری نیز چنین چیزی نبوده است؛ بلکه هدف از اولی پیروزی در جنگ و از دومی سلامت بوده است. با این همه برخی انسان‌ها هر کیفیت یا فنی را ابزاری برای پول درآوردن می‌کنند؛ این هدف آنها شده است و برای رسیدن به این هدف همه چیز باید به کمک گرفته شود.» [همان، ص۱۹]

او کمی اطناب به خرج می‌دهد و سپس با جمله‌ای جمع‌بندی می‌کند که اهمیت فوق‌العاده‌ای برای موضوعی دارد که من قصد دارم در تاریخ اندیشه اقتصادی در دوران میانه شرح دهم. او می‌گوید:

«دو شیوه پول درآوردن، یکی چنانکه پیش از این گفتم، بخشی از تدبیر امور منزل است و دیگری خرده فروشی: اولی ضروری و قابل احترام و دومی گونه‌ای مبادله‌ است که الحق محل انتقاد است؛ زیرا غیر‌طبیعی است و رسمی است که در آن مردم با استفاده از دیگران منفعت کسب می‌کنند. منفورترین گونه رباخواری است که در آن از خود پول، کسب منفعت می‌شود و نه از استفاده طبیعی از آن. زیرا پول به طور طبیعی باید در مبادلات استفاده شود و نه برای افزایش منفعت [گرفتن بهره]. و این اصطلاح رباخواری... که [لغت یونانی‌اش] به معنای زایش پول از پول است از این رو برای گونه‌‌ای پول درآوردن به کار رفته است که فرزندان شبیه والدین هستند. به همین دلیل در میان همه گونه‌های پول درآورن، این غیرطبیعی‌ترینشان است.» [همان، ص۲۰]

حالا اگر شما به تاریخ اندیشه اقتصادی قرون میانه رجوع کنید که از جهاتی دیگر روشنگر است، این حکم ارسطو را خواهید یافت که متون مختلف - نه همه آنها - برآمده از کتاب مقدس آن را برای توجیه سبعانه‌ترین قوانین علیه دریافت «هر» بهره‌ای از سرمایه قرض‌داده شده، به کار گرفته‌اند. بعدتر به آنها خواهیم پرداخت.

خوب، به آنچه ارسطو در کتاب «سیاست»‌اش گفته است، زیاد پرداختیم، اما ارسطو در کتاب «اخلاق»اش قصد دارد عملکردهای پول و پول درآوردن را مشخص کند و تو گویی او اصلا در کتاب «سیاست»اش هشداری سفت و سخت درباره محدودیت‌های پول درآوردن نداده است. پاراگرافی در «اخلاق» وجود دارد که شما می‌توانید در آن تحلیلی ژرف از پول ببینید. ارسطو در کتاب «اخلاق» همچنان در مقام یک فیلسوف اخلاق درباره عدالت و عدالت در مبادله صحبت می‌کند - مبادله معکوس. او می‌گوید که برای آنکه مبادله بتواند عادلانه باشد، ضروری است «ارزش‌هایی» که مبادله می‌شود، برابر باشند و برای اینکه ارزش‌های مبادله‌شده با هم برابر باشند، باید معیاری مشترک برای ارزش‌گذاری وجود داشته باشد.

«این دلیل اختراع پول است. پول گونه‌ای [کالای] واسطه یا ابزار است؛ زیرا می‌تواند هر چیزی را اندازه بگیرد و در نتیجه کم یا زیاد چیزهای دیگر را جبران کند، مثلا می‌تواند تعداد کفش‌هایی که برابر با یک خانه یا یک وعده غذا است را مشخص کند. بنابراین برای یک کفاش و یک بنا باید مشخص ‌شود که چند کفش با یک خانه برابری می‌کند؛ در غیر‌این صورت هیچ معاشرت یا مبادله‌ای در کار نخواهد بود، اما این غیرممکن است مگر آنکه کفش‌ها و خانه یا وعده غذایی به نحوی قابل برابرسازی باشند. اینجا است که ضرورت وجود یک معیار جهانی اندازه‌گیری همان‌طور که قبلا گفته شد، دیده می‌شود. این معیار در واقع تقاضا برای خدمات مشترک است که جامعه را متحد نگه می‌دارد. [ارسطو، ۱۹۴۸، ص ۲۷]

عنوان اولین فصل کتاب درسی مقدماتی که در موسسه‌ای که من در آن دانشجو بودم استفاده می‌شد - کتاب «ثروت» کانان [۱۹۱۹] - بود: «کنترل قدرت تقاضا.» ارسطو می‌گوید: «پول نماینده‌ای به رسمیت شناخته شده برای این تقاضا است» که جامعه را متحد نگه می‌دارد.[ارسطو، ۱۹۴۸، ص۲۷] پس از آن او چنین ادامه می‌دهد که پول نه تنها برای مبادلات کنونی مفید است که:

«از نظری برای مبادلات آتی نیز مفید است؛ [پول] گونه‌ای [کالای] امن است که ما اگر اکنون چیزی نخواهیم، [پول معادلش را] مالک می‌شویم تا بتوانیم وقتی به آن چیز نیاز داشتیم، تحصیلش کنیم؛ زیرا اگر کسی پول داشته باشد باید در توان او باشد که هر چه می‌خواهد تحصیل کند....

بنابراین پول چیزی است که اشیا را با تناسب‌پذیر کردن، برابر نهاد می‌کند و همین‌طور که همکاری بدون مبادله غیرممکن است، مبادله، خود بدون برابرنهاد و برابرنهاد بدون تناسب‌پذیری غیرممکن است.» [همان، ص۲۸]

همه این مدعیات ارسطو اثری دیرپا در تاریخ اقتصاد داشته است و تا دوران پتی در پایان قرن هجدهم یا آدام اسمیت و هیوم، کسی چنین فشرده و مختصر درباره عملکرد پول حرفی نزده‌ است؛ بنابراین من فکر می‌کنم شما باید نمره بالایی به ارسطو بدهید به این دلیل که برای اولین بار به این قضایا - که احتمالا برای بسیاری از شما پیش‌پا‌افتاده و بدیهی به نظر می‌رسد - فکر کرده است.

او همچنین به خاطر برخی توجهات به اصل نزولی بودن مطلوبیت نهایی شهرت یافته است - در نسخه‌ای کمتر شناخته‌شده از کتاب «موضوعات» [۱۹۶۰] او که پس از ظهور مکتب اتریشی توسط یک محقق آلمانی به نام کروز [۱۹۰۵] نقل شده است، اما من فکر می‌کنم این نکته‌ای حاشیه‌ای است. او به وضوح جرقه‌هایی فکری را به راه انداخته است که خودشان را در آثار نویسندگان بعدی نشان داده‌اند؛ اگرچه در مسیری مبهم و ناروشن. بر عهده من نیست که قضاوت کنم این از اعتبار او می‌کاهد یا به آن می‌افزاید که مثلا میان ارزش استفاده و ارزش مبادله تمییز گذاشته است، تجارت را محکوم کرده است یا بهره گرفتن را محکوم کرده است؛ نظراتی که درست یا غلط اثری عظیم پس از او گذاشته است.

خوب، من فکر می‌کنم برای کلاسی در این سطح نیاز نیست تا ما به سراغ مراجع ناروشن برویم تا مسائل اقتصادی دوران یونان باستان را در آنها نیز بررسی کنیم. اندیشه‌های اقتصادی جهان رومی بسیار اندک است. این یکی از شگفتی‌های تاریخ است که روم بر خلاف آتن که امپراتوری کوچکش را از دست داد، بر کل تمدن غرب سلطه یافت. این امپراتوری بر نژادها و مناطق زبانی مختلفی حاکم بود؛ همه آنها به یک شکل در آمده بودند، یا شهروند رومی بودند یا برده رومی. آنها فعالیت‌های حکومتی و ساخت و سازهای سنگینی داشتند. جاده‌ها هموار کردند، پل‌ها ساختند و استفاده‌های مختلف از پول و اعتبار کردند، اما هیچ تفکر و تعمق بیشتری راجع به اقتصاد در میان رومی‌ها شکل نگرفت. آنچه از رومی‌ها به ما رسیده است بحث‌های عمیق و شدیدا اثرگذار پیرامون نهاد مالکیت است که همه در میان حقوق‌دانان رومی مطرح بود و نه کسانی که به ارتباطات اقتصادی جامعه می‌اندیشیدند.

خوب، در مورد مسیحیت چه می‌توان گفت؟ مسیحیان نخستین هیچ تعمق جدیدی پیرامون مسائل اقتصادی نکردند؛ تنها به این دلیل ساده که مسیحیان پایبند به عهد جدید - که آن را از زبان خود مسیح شنیده بودند - معتقد بودند که پایان جهان از آن آنها است و هیچ وجهی ندارد که به فردا بیندیشند یا درباره مناسبات اقتصادی جامعه تعمق کنند. نوعی ریاضت در فصل‌های اول کتاب «اعمال رسولان» مشاهده می‌شد که در آن برخی مسیحی‌ها دارایی‌های خود را به اشتراک می‌گذاشتند. احتمالا همه شما داستان یهوه و سفورا را شنیده‌اید که وانمود کردند همه اموالشان را به اشتراک گذاشته‌اند، اما در واقع برخی از آنها را پنهان کرده‌ بودند و در اثر اتفاقات معجزه‌آسایی به خاطر دروغگویی‌شان مصیبت دیدند و مردند، اما در کل هیچ تفکر خاصی پیرامون اقتصاد در مسیحیت نخستین مشاهده نمی‌شود.

به هر حال در قرون بعدی تجارت و اقتصاد پولی تقریبا برچیده شد، مردمی از آسیا و آفریقای شمالی بر امپراتوری روم غلبه کردند و مدیترانه بر تجارت دریایی بسته شد، اما اندک اندک با ثبات یافتن جامعه و پس از قرون تاریک در قرون دهم، یازدهم، دوازدهم و سیزدهم، شما کم‌کم احیای تجارت و بازرگانی را مشاهده می‌کنید و تفکرات پیچیده اقتصادی بروز می‌یابند، اما فیلسوفان مسیحی این دوره از نظرگاهی متفاوت نسبت به فیلسوفان یونانی به مساله پرداختند. فیلسوفان یونانی در پی بهترین حکومت بودند - «جمهوری» افلاطون در پی حکومت آرمانی بود و ارسطو در پی بهترین حکومت قابل دسترس بود، اما فیلسوفان اسکولاستیک بسیار بیشتر روی وظیفه فردی متمرکز بودند و به این می‌پرداختند که یک مسیحی باید چه کارهایی بکند و چه کارهایی نباید بکند - در آن روزها حکومت‌ها اندک اندک به شکل مدرنشان بروز می‌یافتند. مثلا اگر شما به کتاب «الهیات مختصر» قدیس توماس آکویناس - که هنوز برای بسیاری از کاتولیک‌ها بهترین و آخرین حکمت الهیاتی به حساب می‌آید - نظری بیفکنید، بخشی را خواهید یافت که به مسائل اقتصادی پرداخته است، اما به شیوه‌ای که برای بسیاری از ما عجیب و غریب می‌نماید. اولین جمله آن چنین است: «در ادامه به گناهانی می‌پردازیم که مجبوریم به خاطر مبادلات اختیاری بدان مبتلا شویم...»

[آکویناس، ۱۹۴۸، ص ۵۳]