سرخوشیهای شاه قاجار
غروبی رسیدیم به منزل عزیزالسلطان شکارش را آورد. خیلی ذوق میکرد. شکار را این طرف، آن طرف میکشید. شکارهای ما را هم آورده بودند. یک شکار را برای امینالسلطان دادیم. حاجی کربلایی را هم آوردیم اندرون، زنها سر به سرش گذاشتند. خیلی خندیدیم. چشم اکبری را هم بستیم، آوردیم تعریف کرد. میگفت یک شکار زدم. همان شکاری بوده است که نوشتیم میرزا عبدالله خان زده بوده است. اکبری گرفته بود. میش زخمی ما را هم برده بود تا قله. یک تیر چار پاره انداخته بود، گرفته بوده است. پیش از شام هم امینالسلطان آمد اندرون.
غروبی رسیدیم به منزل عزیزالسلطان شکارش را آورد. خیلی ذوق میکرد. شکار را این طرف، آن طرف میکشید. شکارهای ما را هم آورده بودند. یک شکار را برای امینالسلطان دادیم. حاجی کربلایی را هم آوردیم اندرون، زنها سر به سرش گذاشتند. خیلی خندیدیم. چشم اکبری را هم بستیم، آوردیم تعریف کرد. میگفت یک شکار زدم. همان شکاری بوده است که نوشتیم میرزا عبدالله خان زده بوده است. اکبری گرفته بود. میش زخمی ما را هم برده بود تا قله. یک تیر چار پاره انداخته بود، گرفته بوده است. پیش از شام هم امینالسلطان آمد اندرون. کار داشتیم. بعضی فرمایشات شد و رفت. شام خوردیم. بعد از شام زنها آمدند. من خواستم زهرا خانم عروس را گریه بیندازم. هی اسم مادرش را میآوردم که وقتی میآمد اندرون چادرش را چه جور میگرفت. گل چهره چه جور جلوش میرفت. هر چه ازاین حرفها زدیم، زهرا خانم گریه نکرد. عوض او خاور سلطان خانم گریه افتاد. یاد مادرش کرد و گریه کرد، برخاست و رفت.
روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه، ص ۵۰
ارسال نظر