جدال بر سر نفت

گروه تاریخ و اقتصاد: سر دنیس رایت در دسامبر ۱۹۵۳ به عنوان کاردار برای بازگشایی سفارت بریتانیا پس از قطع روابط دیپلماتیک به‌خاطر ملی شدن نفت توسط دکتر مصدق، به ایران آمد و تا اکتبر ۱۹۵۵ به‌عنوان مشاور در سفارت بریتانیا در تهران خدمت کرد که در این تاریخ به‌عنوان معاون وزیر در وزارت امور خارجه به لندن فراخوانده شد. او در آوریل ۱۹۶۳ به عنوان سفیر به تهران بازگشت و تا قبل از بازنشستگی به مدت ۸ سال در آن سمت خدمت کرد. دنیس رایت از سال ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۷ رئیس موسسه بریتانیایی مطالعات ایران (British Institute of Persian Studies) بود. آنچه می‌خوانید بخشی از سخنرانی او به مناسبت سالگرد تاسیس انجمن سلطنتی امور آسیا (The Royal Society for Asian Affairs) در تاریخ ۱۳ ژوئن ۱۹۹۱ است.

***

زمانی که لندن را ترک می‏کردم خیلی خوب از نظرات دولت پادشاهی [انگلستان] درباره حل مناقشه نفتی مطلع بودم. آن نظرات در آن زمان با نظرات دولت ایالات متحده آمریکا خیلی نزدیک بود؛ زیرا آنها نیز چون ما نگران حل مسالمت‌آمیز موضوع در این نقطه بسیار استراتژیک جهان بودند.

در لندن از لحاظ سیاسی هدف این بود که شرکت نفت انگلیس و ایران باید به موقعیت سابق خود در ایران دست یابد و حکومت بریتانیا درزمان چرچیل متوجه شده بود که امکان نداشت ایرانیان اجازه دهند چنین اتفاقی بیفتد. فکر تشکیل کنسرسیومی از شرکت‌های بزرگ نفتی بریتانیایی، آمریکایی، هلندی و فرانسوی به دو کشور بریتانیا و آمریکا برمی‏گردد که نظرشان بر این بود که این پیشنهاد قابل قبول‌ترین راه‌حل در تهران شناخته خواهد شد. حتی رئیس سرسخت شرکت نفت انگلیس - ایران، سرویلیام فریزر نیز فهمیده بود که این تنها راه‌حل است. در اینجا باید اعلام کنم که با وجود عدم تمایل شرکت‌های نفتی آمریکایی در جهت حفظ و ورود در منافع شرکت نفت انگلیس - ایران، آنها با اکراه و فشار وارده از جانب حکومتشان، موافقت کردند تا در این کنسرسیوم که سرانجام تشکیل شد شرکت کنند. بنابراین، من قبل از ترک لندن از افکار و نیات مقامات خبر داشتم و می‏دانستم که در سرشان چه می‏گذرد؛ اما قبل از اینکه تصمیمات کابینه بر آینده شرکت نفت انگلیس - ایران اثرگذار باشد، دولت پادشاهی به ارزیابی‏های دست اول من از اوضاع و پیش‌بینی احتمالات نیاز داشت. طی ۲ هفته اول اقامتم در تهران با تماس‌های گسترده و فشرده با وزرا و مقامات ایرانی و دیپلمات‌های خارجی به دنبال یافتن راه‌حل‏های ممکن بودم. نتایج کارم که در تاریخ ۷ ژانویه ۱۹۵۴ به لندن مخابره شد حاکی از این بود که هرگونه تلاش برای بازگشت به موقعیت سابق شرکت نفت انگلیس - ایران ناموفق خواهد بود و به شکست خواهد انجامید. در عوض، پیشنهادی دادم مبنی بر اینکه باید به ایرانیان اعلام کنم که دولت پادشاهی در عرضه تولید و بازاریابی کنسرسیومی متشکل از شرکت‌های بزرگ نفتی شرکت نفت انگلیس - ایران را حمایت و پشتیبانی خواهند کرد و در ضمن سهم قابل توجهی نیز در آن خواهند داشت.

دولت پادشاهی قبول کرد و شرکت نفت انگلیس - ایران نیز که شانس کمی داشت درنهایت پذیرفت و من نیز در جلساتی با وزیر امور خارجه، قضیه کنسرسیوم را با او مطرح کردم. در این بین، مقام‌های ارشد شرکت‌های بزرگ نفتی در لندن گرد هم آمدند و بعد از چانه‌زنی‏های زیاد، کنسرسیومی متشکل از شرکت نفت انگلیس - ایران با ۴۰ درصد، ۵ شرکت نفتی آمریکایی با ۴۰ درصد، شل با ۱۴ درصد و CFP فرانسه با ۶ درصد، به وجود آمد.

مذاکرات بین کنسرسیوم و دولت ایران در ماه آوریل در تهران آغاز شد و تا ۳ ماه به طول انجامید. علی امینی وزیر دارایی، سرپرستی تیم ایرانی و رئیس آمریکایی «استاندارد اویل» نیو جرسی که از سوی رئیس هلندی شل حمایت می‌شد و رئیس انگلیسی شرکت نفت انگلیس - ایران، نمایندگی کنسرسیوم را بر عهده داشتند.

به موازات آن، اما کاملا جداگانه، مذاکراتی بین ما (بریتانیا) و ایرانیان بر سر موضوع بحث‌برانگیز غرامت خسارات شرکت نفت انگلیس - ایران از امتیاز نفتی‌اش که سال‌ها حل نشده باقی مانده بود، سر گرفت. توافق بر سر این قضیه برای دولت پادشاهی یک شرط لازم و ضروری برای حل مناقشه نفتی بود. سر راجر استیونز، سفیر ما که در اواسط فوریه وارد تهران شده بود سرپرستی تیم بریتانیا و علی امینی خستگی‌ناپذیر نیز سرپرستی تیم ایرانی را بر عهده داشتند. لحظات سخت و توانفرسایی بر ما گذشت و جلسات در ساعات بعد از ظهر و شب در گرمایی خفه‌کننده و اتاقی بدون تهویه هوا در هر دو زمینه مناقشه نفتی و غرامت بالاخره موافقت‌نامه‌ای در تاریخ ۵ اوت ۱۹۵۴ به امضا رسید. تا مدت ۲۰ سال، کنسرسیوم تحت مدیریت متوالی شماری از مدیران با ملیت‌های مختلف، ابتدا هلندی، سپس آمریکایی و دست آخر بریتانیایی، مسوولیت اصلی تولید و بازاریابی(فروش) نفت ایران را بر عهده خواهد داشت.

باید در اینجا اضافه کنم شاه که به خاطر امتناع از همکاری‌ام با فرستادگانش از دست من ناراحت بود و کینه‌ام را در دل داشت. از اظهارنظر خودداری می‏کرد. اکنون او با وضعیت تازه ایجاد شده و ایده تشکیل این کنسرسیوم، دیگربه وجد آمده بود و هواداری‌ام را می‏کرد. به قول دانیل یرگین در کتاب جاودانه‌اش «جایزه درباره تجارت نفت»، «تاسیس کنسرسیوم یکی از بزرگ‌ترین نقاط عطف برای صنعت نفت بود.» حال به جای امتیاز نفتی برای خارجیان، اعضای کنسرسیوم برای اولین بار دارایی‏های نفتی را متعلق به ایران دانستند. به این شکل یک پیشینه مهم در این زمینه به وجود آمد.

رویداد مهم دیگر در این ایام، تصمیم ایران برای الحاق به پیمان بغداد در اکتبر ۱۹۵۵ بود.

حتی قبل از حل مناقشه نفتی، شاه برای افزایش قدرت نظامی خود در حال فشار به ما بود. او در همان سال زمانی که عراق نیز پس از ترکیه و پاکستان به پیمانی که اکنون پیمان بغداد نامیده می‏شود ملحق شد بر اصرار خود پافشاری کرد: شاه عضویت در این پیمان را وسیله‌ای برای تامین سازوبرگ نظامی تلقی می‏کرد.

تا آنجا که به ما مربوط می‏شد هم در تهران و هم در لندن بر این باور بودیم که ثبات سیاسی و پیشرفت اقتصادی به مراتب خیلی مهم‌تر از افزایش توان نظامی است. ما همچنین بر این اعتقاد بودیم که عضویت پیمان بغداد موردپسند مردم نبوده و فقط اوضاع داخلی ناآرام را متشنج‌تر خواهد کرد. بنابراین به شاه اعلام کردیم که ما نهایتا در آینده مایل به عضویت ایران در این پیمان هستیم؛ اما زمان آن را به او واگذار می‌کنیم یا آنکه نمی‌توانیم تعهد کنیم- همان‌طور که او می‌خواهد- پیش از عضویت در این پیمان، تدارکات نظامی در اختیار او گذاشته یا تمامیت ارضی او را تضمین کنیم. آمریکاییان که از همان ابتدا شاه را در پیوستن به این پیمان منطقه‌ای ترغیب می‏کردند، در این مورد با ما هم نظر شده و تا آگوست ۱۹۵۵ که شاه خود را به آب و آتش می‏زد هر دو یک صدا یک چیز را به او گفتیم.

۲ ماه بعد که ایران به پیمان بغداد پیوست، معلوم بود که این کاملا و تنها تصمیم خود شاه بوده است که ترکیه‌ای‌ها به‌ویژه در زمان دیدار رسمی رئیس‌جمهور «بایار» در اواسط سپتامبر همراه با وزیر خارجه جنگ طلبش «زورلو» محرکش بودند.

من قبلا گفتم که یکی از وظایف دیکته‌شده به من حفظ جبهه متحد با سفارت آمریکا بود. این چندان کار مشکلی نبود چرا که آمریکایی‏ها با توجه به حضور سفیر بزرگوارشان لوی هندرسون آنقدر با ما همسو بودند که تمام مسائل مربوط به مناقشه نفتی را با توجه به نظرات ما و آنچه بیان نمودم دنبال می‏کردند. این ویژگی منحصربه‌فرد برای ایرانیان از شاه گرفته تا مقامات پایین‌تر به معمایی تبدیل شده بود و برای آنها سخت بود بتوانند باور کنند که دو کشور با هم و نه علیه هم در یک صف قرار گرفته‌اند. من تعدادی نامه بی‌نام و نشان و اخطاریه‏هایی از سوی برخی انگلوفیل‏ها (دوستداران افراطی انگلیس در ایران)مبنی بر وجود توطئه توسط آمریکاییان دریافت کردم که برنامه‏هایی برای تقلب در انتخابات علیه ما دارند و همچنین نخست‌وزیر آلت دست آمریکاییان است و...، در حالی که به آمریکاییان گفته می‏شد که او از عوامل ما است! ما و سفارت آمریکا یادداشت‌ها را با هم مقایسه نمودیم و تلاش‌های زیادی از خود بروز دادیم تا مطبوعات تهران و مردم و همچنین شاه و وزرایش را متقاعد کنیم که ما با یکدیگر هماهنگ هستیم.

حال به ایام اقامت دومم در تهران از ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۱ در نقش سفیر می‏پردازم. در این مدت، سه اتفاق بسیار مهم رخ داد:

۱- قیام ژوئن ۱۹۶۳؛(پانزده خرداد۱۳۴۲)

۲- اعلام تصمیم بریتانیا مبنی بر خروج از خلیج‌فارس تا پایان ۱۹۷۱ ؛

۳- رویارویی بین کنسرسیوم نفت و اعضای اوپک در خلیج [فارس] به رهبری ایران در ژانویه و فوریه ۱۹۷۱.

ابتدا باید درباره تغییراتی که در تهران به محض ورودم در آوریل ۱۹۶۳ پس از غیبتی تقریبا ۸ ساله مشاهده کردم، مطالبی بیان کنم.

شاه مجددا ازدواج کرده بود و همسر سومش فرح دیبا برای او پسر و وارث مورد انتظار او را به دنیا آورده بود و این‌گونه به نظر می‏رسید که خیلی آرام‌تر و متکی به نفس‌تر از قبل شده بود. از لحاظ روانی نیز با دیدار رسمی ملکه و دوک ادینبورو در سال ۱۹۶۱ و همچنین با رفراندوم سراسری که در ژانویه ۱۹۶۳ در حمایت از برنامه اصول ۶ ماده‌ای‌اش به انجام رساند، که در آن مسائل جدل‌برانگیزی چون اصلاحات ارضی و حق رای زنان مطرح گشته بود، روحیه‌اش تقویت شده بود.

شاه که از مه ‏۱۹۶۱ که مجلسین را منحل کرده بود مملکت را با فرمان یا حکم سلطنتی اداره می‏کرد، نخست‌وزیرش، اسدالله علم و دیگر وزرا در حکم غلامان حلقه به گوش درباری بودند که اوامر اربابشان را اطاعت می‏کردند. از طرف دیگر از سال ۱۹۵۴ درآمد سالانه کشور از فروش نفت به شکل چشمگیری افزایش یافته بود و نشانه‏هایی از هزینه شدن آن را در تهران و برخی استان‌ها به شکل ساختمان‌های نو، ساخت مدارس، کارخانه‌ها، سد و راه‌های جدید، راه‌اندازی مسیرهای پرواز منظم بین تهران و شهرستان‌ها و لوله‌کشی آب شرب تهران می‌شد ملاحظه کرد. ترافیک، سوپرمارکت‌ها، چراغ‌های پرنور سردر مغازه‏ها در تهران همراه با تغییر پوشش (لباس) و زندگی مردم، نشانه‏هایی از رفاه رو به رشد و در عین حال تسریع در غربی شدن بود که گرچه تا حدی مرا ناراحت کرد ولی نشان می‏داد که ایران دیگر از حالت رکود خارج گشته است.

نظر من نسبت به شاه نسبت به زمانی که در سال ۱۹۵۵ تهران را ترک کردم بهبود نیافته بود. من اطلاع داشتم که تا حد زیادی به خاطر آشوب‌هایی که در آن سال به پا شده بود، مقصر بود: او تقصیر را به گردن زاهدی ‌انداخت و نخست‌وزیری را که تاج و تخت او را در سال ۱۹۵۳ نجات داده بود به تبعید فرستاد. او همچنین متحدان خود در پیمان بغداد را فریب داد و با اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۵۹ مذاکرات مخفی انجام داد. تعدادی از دوستان ایرانی‌ام در این مورد حرف قشنگی می‏زدند. آنها نسبت به اصلاحات وعده داده شده او بدبین بوده و حکمرانی آمرانه‌اش را محکوم می‏کردند. من نظرات خود را با عنوان «نخستین برداشت‌ها» پس از دو ماه از ورودم به تهران خلاصه و ارسال کردم. من نشانه‌ای از تغییر «ضعف شخصیتی و رفتاری» که در گذشته از او سراغ داشتم در او ندیدم و نمی‌توانستم شرایط لازمه برای رهبری را که کشور از او انتظار داشت ببینم.

با این وجود تا پایان سال نظرم تغییر کرده بود. تا آن زمان انتخاباتی برگزار شده بود و با نهایت دقت نمایندگانی برای مجلس[شورا] و سنا انتخاب کردند تا بله قربان‌گوی برنامه‏های اصلاحی شاه باشند. شاه هنوز به شکل گسترده‌ای مخصوصا از طرف کسانی که با اصلاحات ارضی یا اصول ۶ گانه او صدمه دیده بودند، مورد انتقاد سخت قرار می‏گرفت. من خود از نزدیک شاهد سرکوب آهنین شورش‌های ژوئن بودم که باید بگویم یک نقطه عطف محسوب می‏شد. در پایان سال ۱۹۶۳ در گزارش سالانه‌ام به وزارت امور خارجه، آن سال را به خاطر «رهبری استوار شخص شاه» و هم چنین به خاطر اینکه او «یکی از شخصیت‏های برجسته در ایران در شرایط آزمودن اصلاحات جاری است»، «سال شاه» نامیدم.

گرچه من از سال‌ها قبل دلیل خوبی در انتقاد از شاه و بدگمانی‌اش از بریتانیا داشتم که او در این زمینه با بیشتر زیردستانش در این زمینه سهیم بود، بر این اعتقاد خود باقی ماندم که او با این رهبری مستبدانه، کشور را به بیراهه برد و زمانی که من به‌خاطر بازنشستگی در آوریل ۱۹۷۱ تهران را ترک کردم در گزارش خود، نشانه‌هایی از مشکلات پیش‌رو چون اعتراض‌های دانشجویی، تورم، فعالیت‌های چریک‌های شهری، عدم تمایل شاه به گوش کردن به دیگران یا پذیرش انتقاد از جانب او را آوردم، ولی حتی برای یک لحظه هم فکرش را نمی‌کردم که ۷ سال بعد اینها موجبات سرنگونی‌اش را فراهم کند. طبقات مذهبی که با اصلاحات شاه مخالفت کرده بودند به شکل قابل توجهی پس از شورش‌های ژوئن ۱۹۶۳ به اعتقاد ما دیگر آرام شده و سکوت پیشه کرده بودند.

به عنوان یک سیاست که توسط وزارت خارجه به عنوان دستور کارقرار گرفته بود و من نیز کاملا با آن موافق بودم، ما در سفارت هیچ‌گونه تلاشی در جهت ارتباط با گروه‌های مخالف به عمل نیاوردیم. از آنجا که کاملا مطمئن بودیم که بالاخره شاه از وجود این روابط مطلع خواهد شد و هم چنین به‌خاطر خصوصیات اخلاقی و بد گمانی‌اش نسبت به بریتانیا این امکان وجود داشت که اعتبار من به عنوان سفیر مخدوش شود. وظیفه اصلی یک سفیر در درجه اول توسعه روابط خوب با دولتی است که به او اعتبارنامه اعطا کرده تا از آن در جهت توسعه و حفاظت از منافع کشورش استفاده کند. در ایران منافع ما قابل ملاحظه و از نوع استراتژیک، تجاری و منابع نفتی بودند. برای حفاظت از آنها اراده شاه برای ما حیاتی بود و بدون آن ما به مشکل بر می‌خوردیم، هم چنانکه فرانسوی‌ها و آلمان‌ها نیز پس از خشم شاه به همین مصیبت دچار شدند.

ترجمه: علی محمد آزاده

جدال بر سر نفت