واقعه طاعون سال 1246 هجری در کرمانشاه

هادی مکارم: حادثه مهلک و مرگبار طاعونی که از اواخر سال ۱۲۴۶ هجری شروع شده و تا اواسط ۱۲۴۷ به طول انجامید علاوه‌بر مدت زمان طولانی آن، طیف جغرافیایی بسیار گسترده‌ای را نیز شامل بوده است و اماکن وسیعی از عراق و ایران را در بر می‌گرفته است از آن میان است منطقه کرمانشاهان و نواحی پیرامون آن‌که شدت و حدت این سانحه در آن سامان بسیار بالا بوده و منجر به فوت جمع کثیری از عامه مردم و نخبگان و علما و فضلای آن دیار شده است. رساله حاضر در اواخر ربیع الاول سنه ۱۲۴۷ هجری، که مقارن است با شروع فروکش کردن شدت طاعون، توسط یکی از اهالی فاضل آن دیار به نگارش درآمده و مع الاسف نام او برای ما روشن نیست، اما از آنجا که مصنف در بطن حادثه حضور داشته و مطالب مذکور در آن از مشاهدات عینی و تجربیات حسی او نشأت گرفته، نکات مطروحه کاملا قابل اعتماد است.

به علاوه رساله حاضر مشتمل بر پاره‌ای نکات بکر و بدیع است که در منابع دیگر تاریخی دیده نشده و اطلاع از آنها‏‏‏ صرفا از طریق قرائت و مطالعه مندرجات همین رساله امکان‌پذیر است. ازجمله ذکر اسامی برخی از علمای معاصر نویسنده و مختصری از شرح احوالات ایشان و کیفیت ارتحال و تاریخ دقیق وفات ایشان و جز اینها. بخش‌هایی از گزارش مذکور را می‌خوانید:

از جمله حکایات قضیه هائله طاعون است که ضبط آن در دفاتر و ثبت آن در الواح خاطر واجب. و تفصیل این اجمال آنکه در شهر رمضان المبارک، طاعون شدیدی به هم رسیده که اغلب اهالی آن را از وضیع و شریف تلف کرده، و مابقی اهل آن دیار به خارج شهر و ولایات بعیده و قبایل اعراب فرار، و در غره شهر ذی القعدة الحرام سنه ۱۲۴۶، به سبب تردد مترددین و آمدن تجار و زائران، به دارالدوله کرمان شاهان سرایت و دچار اهالی آن ولایت شده، نعوذ بالله من غضب‌الله، مسلمان نشنود کافر نبیند، هنگامه‌ای شد که چشم فلک پیر مانند آن کم دیده و گوش احدی از ابنای روزگار مشابه آن نشنیده سبحان‌الله، شنیدن کی بود مانند دیدن. توضیح این مقال آنکه از غره شهر مذکور، عدد متوفا روز به روز بیشتر می‌شد تا قریب به روزی صد نفر رسید. به حکم محکم «اذا جاء القدر اعمی البصر» در میان عقلا و علما و ارباب فطن و اذکیاء، قضیه هائله‌ای چنان و ناخوشی واضحه مستغنی از توصیف و بیان منجر به اختلاف و اشتباه شده، هر یک را اعتقاد خلاف دیگر و هر کس را به خواهش نفس خود هوایی در سر. پاره از متطببین جهال بندگان خدا را به علاج و استعلاج مغرور و از متفرق شدن برای عدم سرایت و حفظ صحت ممنوع و معذور، تا آنکه در سلخ شهر مذکور هنگامه پرزور، بلی «لا راد لقضائه». آن وقت چارُ ناچار بنای فرار و اسباب تفرقه به بلوک و اطراف را بر خود قرار داده، متفرق به دهات دور و نزدیک شدند. و لیک جمعی کثیر و جمی غفیر از علما و سادات و اعاظم و اهالی در شهر مانده، که در حقیقت غالب بل اغلب خلق در شهر مانده، حرکت به سمتی نکردند. اگرچه ناخوشی به صحرا و اطراف هم سرایت کرده بود و پاره مردم اهل شهر و صحرایی هم در صحرا تلف شدند. اما عام البلوائی که در شهر اتفاق افتاد گویا در هیچ بلد و شهری چنین اتفاق نیفتاده باشد. خانواده‏هایی که سی و چهل نفر بوده، زیاده از یک نفر یا دو نفر و بیشتر از یک طفل یا یک زن باقی نماند. اموات به غسل و کفن نرسیده، سهل است طعمه‌سگان می‌شدند. بدن‌های نازپرور در سر کوچه و بازار افتاده، کسی که در آنجا هم خاکی به‌سر کند کجا، کسی نبوده که به خاکشان بسپارد. عالم و جاهل، دنی و فاضل، وضیع و شریف، همه یکسان، بعضی بی غسل و بعضی بی کفن با رخت تن، و پاره‌ای را با غسل و کفن، و بسیاری را ده تا دوازده تا با هم یا بیشتر و کمتر، گودالی کنده در آن انداخته، در زیر خاک پنهان ساخته وطایفه[ای] چنان‌که ذکر شد طعمه جانوران. عدد اموات را از علما و سادات و طلاب و اعاظم و تجار و اصناف و سایر ناس به جز خدا کسی به شماره و احصا نیاورده.