برشی از خاطرات آخرین سفیر آمریکا در ایران
ماموریت ناتمام
قبل از انتصابم به سمت سفارت آمریکا در ایران بیشتر اوقات خود را در خارج از آمریکا سپری کرده بودم. بنابراین از افکار و نظرات آمریکاییها درباره ایران اطلاع کافی نداشتم. البته میدانستم که تعداد زیادی از دانشجویان ایرانی در آمریکا زندگی و تحصیل میکنند و آمریکاییهایی که در شهرهای بزرگ یا نزدیک دانشگاهها و کالجها زندگی میکنند، ایرانیان را بیشتر از این طریق میشناسند. همچنین میدانستم که بیشتر این دانشجویان با رژیم شاه مخالفند و مخالفتشان روز به روز آشکارتر و پر سر و صداتر میشود. دانشجویان ایرانی برای ابراز مخالفت با رژیم از روشهایی بهره گرفتند که در جریان جنگ ویتنام برای اعتراض به این جنگ در آمریکا اعمال شد و در شهرها و ایالات مختلف تظاهراتی برپا شد. به نظر من، بسیاری از آمریکاییها حتی آنهایی که با تظاهرات ضد جنگ ویتنام نظر دلسوزانه و موافقی داشتند از تظاهرات دانشجویان خارجی ضد کشور متبوع خودشان در خاک آمریکا دل خوشی نداشتند.
این تظاهرات علاوه بر اینکه با درگیریها و مزاحمتها و خشونتهای خود مخل آسایش مردم بود، بهعلت شعارهایی که تظاهراتکنندگان غالبا علیه آمریکا یعنی کشور میزبان خودشان میدادند در افکار عمومی مردم آمریکا انعکاس بدی داشت. در همان موقع به این واقعیت نیز پی بردم که انعکاس پر سروصدای این اعتراضات و شرکت بعضی از جوانان آمریکایی در چنین تظاهرات تاثیرگذاری بر افکار عمومی آمریکا، تصویر تازه و متفاوتی از شاه در اذهان رایدهندگان آمریکایی بهوجود آورده بود. در گذشته تصویری که آمریکاییها از شاه داشتند تصویر رهبری روشنفکر و خیرخواه بود که هرچند با قدرت و استبداد حکومت میکرد، میخواست کشورش را از فقر و آشفتگی گذشته برهاند. اما امروز او بهعنوان یک دیکتاتور ستمگر که ثروت ملت خود را به یغما برده است و خواستهای سیاسی و مذهبی و فرهنگی آنان را سرکوب میکرد، محکوم شناخته میشود. در افکار عمومی و محافل سیاسی آمریکا هر دو تصویر نیک و بد شاه در کنار هم دیده میشد. در واشنگتن بهویژه در کنگره آمریکا کفه ترازو به نفع شاه سنگینی میکرد. بسیاری از سناتورها و اعضای کنگره آمریکا، برجستهترین و بانفوذترین آنها یک یا چند بار به ایران سفر کردند و تحت تاثیر پذیرایی و سخنان شاه درباره «انقلاب سفید» و طرحهای او برای پیشرفت ایران قرار گرفتند و شاه را بهعنوان یک دوست وفادار آمریکا تحسین میکردند. آنها همچنین در سفرهای متعدد شاه به واشنگتن با وی دیدار میکردند و او را عاملی نیرومند در ثبات و ترقی منطقهای ناآرام در جهان به شمار میآوردند. تصویر مطلوبی که از ایران در واشنگتن ارائه میشد، بیشتر مرهون فعالیتهای اردشیر زاهدی، سفیر شاه در آمریکا بود که یکی از پرتحرکترین و فعالترین دیپلماتهای خارجی در واشنگتن به شمار میآمد و مخصوصا بهخاطر مجالس میهمانی تماشایی و پرزرق و برقش شهرت داشت. من در اولین ملاقات با زاهدی به اتفاق چارلز ناس، رئیس قسمت ایران در وزارت امور خارجه به محل سفارت ایران در واشنگتن رفتم؛ ولی زاهدی به جای دفترش در سفارت از ما در طبقه اول محل اقامت خود که ساختمانی در جنب سفارت بود، پذیرایی کرد. من او را مردی رشید، ورزشکار، پرتحرک، خوشبرخورد و خوشصحبت یافتم و مسحور حرفهای او شدم. انگلیسی را خیلی تند و روان ولی با کمی لهجه صحبت میکرد و موقع صحبت کردن به ندرت جمله را تمام میکرد و اغلب تشخیص فعل را به عهده شنونده میگذاشت. او درباره کارهایش در آمریکا با شور و حرارت زیاد سخن میگفت و پیوسته از شخصیتهای معروف و بانفوذی که با آنها دوستی و رفت و آمد داشت، نام میبرد. او از شاه با تکریم و احترام فراوان یاد میکرد و طرز بیانش نشان میداد که تا چه اندازه به خاندان پهلوی نزدیک و وابسته است؛ اما وقتی از نخستوزیر وقت ایران، امیرعباس هویدا، سخن به میان آمد زاهدی نفرت و مخالفت خود را با او پنهان نکرد و این نکته برای من عجیب و جالب توجه بود. برای دومینبار در یک میهمانی کوچک شام با زاهدی دیدار کردم. زاهدی در همین میهمانی به تفصیل از همکاری خود با سازمان سیا در کودتایی که به رهبری پدرش در سال١٩٥٣[۱۳۳۲] روی داد و موجب بازگشت شاه به ایران و استقرار مجدد وی در مقام سلطنت شد، سخن گفت. نقش فعال اردشیر زاهدی در این کودتا موجب نزدیکی او به دربار و شخص شاه و بالاخره ازدواج وی با تنها دختر شاه از همسر اولش (فوزیه، خواهر ملک فاروق) شد. زاهدی سپس تنها دخترش از این ازدواج را که تنها نوه شاه هم به شمار میرفت و در آن زمان در دانشگاه پرینستون تحصیل میکرد به ما معرفی کرد.
بهطور کلی من زاهدی را با وجود ادعایی که وجود داشت فردی «جدی» نیافتم. او اغلب در سخنانش عبارات فلسفی بهکار میبرد و بهشدت اظهار عقیده به اسلام میکرد. خواه این مساله ناشی از تیزهوشی وی بود یا از عدم اطلاعش از دین، اما با زرنگی توانست در جایی که منافع کشور و مردمش اقتضا میکرد، قاطعیت نشان دهد و در قبال آمریکاییها ماهرانه عمل کند. به هر حال من اعتقاد ندارم که او فراتر از رهنمودهایی که از تهران میگرفت، از ذهنی فوقالعاده تحلیلگر و توانمند در فهم مسائل برخوردار بوده باشد. هرچند او زیرکیهای خاص خود را داشت و در جهت حفظ منافع کشور خود یا شخص شاه با مهارت زیاد دوستانی در میان شخصیتهای بانفوذ آمریکایی برای خود پیدا کرده بود. سومین دیدار من با زاهدی در یکی از میهمانیهای ویژه او صورت گرفت و اینبار وی را در کاملترین نقش خود یافتم. زاهدی من، همسر و دو دخترم را به این میهمانی دعوت کرد. در این میهمانی که در مجاورت ساختمان کنسولگری در محل اقامت سفیر بود، عدهای از سناتورها، نمایندگان کنگره و روزنامهنگاران و جمعی از زنان جوان و وزیر جدید کشاورزی آمریکا دعوت شده بودند. متاسفانه چون از یک دیدار عصرگاهی از نیویورک بازمیگشتم، بعد از میهمانی رسیدم و خیلی از میهمانها را ندیدم؛ اما بخشی از ضیافت شام و گفتوگوها را دریافتم. غذای اصلی گوشت گوساله با سیبزمینیهای مزین به خاویار بود. شاید عالیترین آشپزی نبود، اما قطعا بینظیر بود، سپس وزیر کشاورزی سخنرانی کرد. بعد از آن بود که زاهدی را در میان میهمانانش دیدم. زاهدی در طول میهمانی مرتبا بین میهمانان رفت و آمد میکرد و به آنها مشروب و غذا و دسر تعارف میکرد، مخصوصا خیلی با زنها گرم میگرفت.
او توسط گروهی از زوجهای جوان و زیبای ایرانی که کارمندهای جزء سفارت بودند، همراهی میشد. من بهعنوان یک متخصص ضمن ستودن تمام تلاشها شاهد بودم که در حکومت شاه ملاحظات شخصی بیش از حقیقت حوادث در تعیین خطمشیها و سیاستها موثر بود. علاوه بر راهنماییهایی که از مقامات دولتی و محافل دانشگاهی دریافت کردم، تصمیم گرفتم با موسسات صنعتی و بازرگانی آمریکا هم که در ایران فعالیت میکردند، تماسهایی برقرار کنم. در سال ۱۹۷۷ [١٣٥٦] ۳۵هزار آمریکایی در ایران زندگی میکردند که همه آنها به استثنای قریب ۲هزار نفر وابسته به شرکتها و موسسات خصوصی آمریکایی بودند. درست است که بسیاری از این شرکتها و موسسات در رابطه با برنامه فروش سلاح و تجهیزات نظامی در ایران فعالیت میکردند؛ ولی به هر حال همه آنها کارکنان موسسات خصوصی بودند، نه عامل دولت آمریکا.
نخستین شرکتی که در این باره با آن تماس گرفتم، کمپانی هلیکوپترسازی بل بود. این همان شرکت سازنده هلیکوپترهای معروف هوی بود که در جنگ ویتنام بهکار گرفته شد. شرکت مزبور تعدادی از این نوع هلیکوپترها را به ایران فروخته و برای فروش انواع بزرگتر و پیچیدهتر آن قراردادی با این کشور امضا کرده بود. نظر به وسعت این برنامه و لزوم آموزش افراد نیروهای مسلح ایران برای استفاده از این هلیکوپترها، شرکت هلیکوپترسازی بل بزرگترین واحد صنعتی آمریکایی بود که در ایران فعالیت میکرد. رئیس این کمپانی اظهار علاقه کرد که شخصا با من دیداری داشته باشد. قبل از این دیدار اطلاعات لازم را درباره قراردادها و فعالیتهای این شرکت در ایران دریافت کردم. اطلاعاتی که از وزارتخانههای دفاع و امور خارجه به دست آوردم، نشان میداد که فعالیتهای شرکت مزبور در ایران محدودیت زمانی ندارد. این شرکت نه تنها هلیکوپترهایی را به ایران فروخت و آمریکاییها را در ایران بهکار گرفت، بلکه برنامههای وسیعی برای ساخت انواع هلیکوپترها در این کشور داشت و برای پایان این فعالیتها و تحویل کار به خود ایرانیها زمان معینی پیشبینی نشده بود. این موضوع بیشتر از این لحاظ برایم جالب بود که در آن زمان گزارشی در سنای آمریکا مطرح شده و از مخاطرات احتمالی تبدیل کارکنان شرکتهای صنایع نظامی آمریکا به عوامل مزدور تشکیلات نیروهای مسلح ایران ابراز نگرانی شده بود و نمونه هلیکوپترسازی بل میتوانست یکی از عوامل این نگرانی باشد.در نتیجه وقتی با رئیس شرکت هلیکوپترسازی بل دیدار کردم، تعدادی از نمودارها را روی میز پهن کردم و اطلاعاتی را که درباره فعالیتهای این شرکت داشتم با وی در میان گذاشتم که نشان میداد زمانی برای پایان کار این شرکت در ایران پیشبینی نشده است. گویی فعالیتهای شرکت بل در ایران جنبه دائمی داشت و چون تمام هزینههای این عملیات به عهده دولت ایران بود، جای نگرانی نبود. بحث ما کمکم از بد به بدتر انجامید و رئیس شرکت که به نظر میرسید از سخنان من رنجیدهخاطر شده، موضع دفاعی به خود گرفت. با وجود این، من در پایان گفتوگوهایمان نظرات خود را با صراحت تکرار و تاکید کردم که شرکت بل باید تاریخ مناسبی برای پایان عملیات خود در ایران در نظر بگیرد و زمینه را برای تحویل کارها به یک مدیریت ایرانی فراهم سازد.