سخنرانی دکتر سیمین فصیحی در نشست «دولت مدرن، جامعه سنتی: چالش، پایش»
تجدد ناهمزمان
دنیای اقتصاد: مواجهه ایران با مظاهر جدید مدرنیته اگرچه بهدنبال خود تحولاتی عظیم در سیمای جامعه ایرانی برای گذار از سنت بهسوی مدرنیته پدید آورد اما در عمل ایران را با دشواری عظیمی مواجه کرد که طی آن گروهی برای حفظ نظم پیشین میکوشیدند و تعدادی دیگر بهدنبال نظم نوین بودند؛ بدین ترتیب نه نظم نوین پدید آمد و نه دیگر میتوان سراغی از سنت گرفت. اما جامعه امروز ایران چه خوانشی از این مواجهه دارد و چگونه میتواند با چالشی که بیش از یک قرن پیش آغاز شده است روبهرو شود و در جهت حل آن تلاش کند؟ گروه تاریخ و باستانشناسی خانه اندیشمندان علوم انسانی در نشست «دولت مدرن، جامعه سنتی: چالش، پایش» قصد داشت به سوالاتی از این دست پاسخ دهد.
دنیای اقتصاد: مواجهه ایران با مظاهر جدید مدرنیته اگرچه بهدنبال خود تحولاتی عظیم در سیمای جامعه ایرانی برای گذار از سنت بهسوی مدرنیته پدید آورد اما در عمل ایران را با دشواری عظیمی مواجه کرد که طی آن گروهی برای حفظ نظم پیشین میکوشیدند و تعدادی دیگر بهدنبال نظم نوین بودند؛ بدین ترتیب نه نظم نوین پدید آمد و نه دیگر میتوان سراغی از سنت گرفت. اما جامعه امروز ایران چه خوانشی از این مواجهه دارد و چگونه میتواند با چالشی که بیش از یک قرن پیش آغاز شده است روبهرو شود و در جهت حل آن تلاش کند؟ گروه تاریخ و باستانشناسی خانه اندیشمندان علوم انسانی در نشست «دولت مدرن، جامعه سنتی: چالش، پایش» قصد داشت به سوالاتی از این دست پاسخ دهد. در بخش نخست این نشست دکتر منصوره اتحادیه با مرتبط دانستن آغازین روزهای مواجهه با غرب از نیمه دوم سلطنت ناصرالدین شاه با دوره حکومت رضا شاه، کوشید تصویری از این رویارویی ارائه دهد.بخشی از سخنرانی دکتر اتحادیه در این نشست روز گذشته به چاپ رسید. آنچه در ادامه میآید، بخشی از سخنرانی دکتر سیمین فصیحی است. دکتر فصیحی با توصیف آغاز مدرنیته در غرب کوشید تفاوتهای آن با جامعه ایرانی را آشکار کند و نشان دهد چالشی که میان سنت و مدرنیته ایجاد شده چگونه خود را در جامعه قاجار و پهلوی بازتاب داده است.
انواع نگاه به سنت
با رویکردهای مختلفی میتوان به سنت نظر کرد که یکی از آنها رویکرد تاریخی است؛ به این معنا که آنچه از گذشته به ارث رسیده است را سنت مینامند و شامل آداب و رسوم، مناسک و باورها و ارزشهایی است که در طول تاریخ به ما منتقل شده و از پیشینیانمان به میراث رسیده است. این رویکرد به نوعی هم از آموزههای نیاکان ما محافظت میکند و هم صاحب یک مکانیزم درونی است که خود را در دورههای مختلف بازتولید کرده و با تغییرات زبانی و جغرافیایی تطبیق داده و وضوح پیدا کرده است. بنابراین به نوعی هم افکار پیشینیان را محافظت کرده و هم نسل جدید را در یک استمرار قرار میدهد که از این نظر جذاب است.
یک رویکرد دیگر به سنت، دینی است. ما در سنت خود معتقدیم که سنت زرتشتی داشتیم، سنت یهودی داشتیم، سنت مسیحی داشتیم و بهویژه سنت اسلامی داریم. در این رویکرد به بازماندههای کتبی و شفاهی ائمه و رهبران دین نظر دارند. در مقابل این رویکرد، بدعت را هم داریم که هرچه در مقابل اینها و متن مقدس قرار گیرد، بدعت به شمار میرود. با این نگرش به سنت ما یک تاریخ دور و درازی از تحول سنت مذهبی داریم. از اهل حدیث گرفته تا اهل رای، از مکتب شافعی تا اخباریها، از معتزلیها و اصولیون تا تفسیراتی که در حوزه آرای پیامبر و متون مقدس صورت میگیرد و ورود عنصر زمان و علم برای تفسیر متون دینی در تاریخ ما پدید آمده است. نهایتا دو رویکرد به دین وجود دارد؛ یکی رویکرد تاریخ است که پای خود را از دین تاریخی فراتر نمیگذارد و همچنان بنیادگرا است. رویکرد دیگری که امر و معرفت دینی را متحول میبیند و الهیات را در خدمت رهایی انسان و عالم میداند و رویکرد جدیدی به انسان و جهان دارد.
رویکرد دیگری به سنت داریم که فلسفی یا نظری است و با شیوه تفکر سروکار دارد. مثل سنت ارسطویی، سنت افلاطونی یا در تاریخ خودمان سنت مشایی و سنت صدرایی را میتوان مثال زد. اینها با نحوه تفکر سروکار دارند که در طول تاریخ اشکال و صور مختلف پیدا کردهاند. اگر اینها را وجوه فرهنگی و معنوی سنت ببینیم، ما باید از یک وجه مادی سنت هم سخن بگوییم؛ یعنی وجهی که به ساختارهای اقتصادی و اجتماعی در جامعه ما برمیگردد که موارد انضمامی و عینی را شامل میشود. این یک رویکرد جامعهشناسانه است که از تصلب یا سیالیت ساختارهای اجتماعی سخن میگوییم. این بخش خیلی اهمیت دارد، چراکه در بازتولید آن بخشهای فرهنگی نقش داشته و بخشهای فرهنگی نیز در ساختارهای سیاسی و اجتماعی آن نقشآفرینی کردهاند. بنابراین وقتی از سنت در وجوه معنوی و مادی آن سخن میگوییم یک جور دیالکتیک عین و ذهن هم هست که اینها در تعامل با هم سنتهای ما را ساختهاند و تا امروز ادامه پیدا کرده است.
بنابراین چون این سنتها در این گستره تاریخی مدام از نو احیا شدهاند و شکلهای مختلفی پیدا کردهاند، نمیتوان گفت که سنتها کهنه و مرده هستند، باید گفت که اتفاقا سنتها زنده و جاری هستند منتها بحث این است که چقدر این سنتها پتانسیل، توانمندی و عناصری دارند که بتوانند خود را با شرایط جدید تطبیق دهند. به همین دلیل در حوزه سنتها زمانی که بحث میکنیم، الزاما سنتهای ما نه خوب است و نه بد؛ یعنی زمانیکه میگوییم سنت گذشته است، الزاما چیز بدی نمیتواند باشد، اینها زمانی بد یا خوب تلقی میشوند که با سنتهای دیگر مقایسه میشوند. بنابراین نوعی نسبیگرایی هم حاکم میشود و اینکه با چه چیزی مقایسه میشود که خوب است یا بد است. به هر حال این مباحث در سخن گفتن از سنت و مدرنیته اهمیت دارد، چراکه از زمان ورود مدرنیته تقریبا در جامعه ما مطرح بوده است.
پایههای مدرنیته
دنیای مدرن هم با توجه به دستاوردهایی که الان میبینیم از احیای سنتهای خود آغاز کرده است. اگر ما برای مدرنیته سه پایه در نظر بگیریم: یک پایه اقتصادی دارد که بحث ترقی و پیشرفت اقتصادی، رشد سرمایهداری و روحیه عقلانی و انضباط عقلانی کار است که اینها در تاریخ غرب و اروپا نمودهای قابل مشاهدهای دارند. در حوزه سیاسی بحث سروری انسان و تعیین سرنوشت خود در عرصه سیاسی است. این روند در غرب از دولت-ملتها شروع شده، جامعه مدنی شکل گرفته و به دموکراسی رسیده است که مظاهر آن را میتوانیم ببینیم. در حوزه تفکر یا حوزه فکری و فلسفی نیز بحث سوژه مدرن یا ذهنیتی است که قائم به ذات شده و از مذهب، خدا و طبیعت گسسته شده است و بنیاد هستی انسان و عقل اوست. از زمانیکه دکارت گفت: «من میاندیشم، پس هستم.»
انسان در مرکز توجه قرار گرفت و طبیعتا این رویکرد با رویکردی که در دوره مسیحیت قرون وسطی و نگرش مذهبی کلیسا وجود داشت، تفاوت آشکاری پیدا کرد. نقشی که انسان در دوره تاریخ مدرن پیدا کرد هم واجد مواهب خجستهای شد که بحث اختیار، کرامت انسانی، حقوق شهروندی، احترام به حقوق و مطالبات دیگران در سطح جامعه را ایجاد کرد و از طرف دیگر چون این انسان در مقام فاعل شناسا قرار گرفت که جز عقل نقادش به چیز دیگری اعتماد نداشت و به همه چیز برای شناخت شک کرد و حالتی پدید آمد که هم به طبیعت سلطه پیدا کرد و کاشف علم و قوانین شد ولی در عین حال مضراتی هم داشت که طبیعت را بهگونهای شیء تبدیل کرد و شناخت آن را شیءگونه کرد. این نوع شناخت به شناخت شیءگونه انسان نیز سرایت پیدا کرد و این فاعل شناسانه، تنها طبیعت را شناخت بلکه میخواست انسانهای دیگر را نیز بشناسد. بنابراین این نژاد سفید تمدنساز شروع به شناخت دیگریهایی که در جهانهای دیگر بودند، کرد و این رابطه سوژه و ابژه سلطه را نیز ایجاد کرد. یعنی در روند پیشرفت خود، استعمار را آفرید و سلطه به زنان و سیاهان را نیز پدید آورد. بنابراین این تفکر بهگونهای توأمان هم منبع آزادی و هم منبع سلطه شد. یعنی یک وجه رهاییبخش در عرصه آزادی، کرامت انسانی، حقوق شهروندی و نمودهای دموکراتیک پیدا کرد و از طریق اثباتگرایی یا پوزیتیویسم شرایطی را پدید آورد که منجر به سلطه شد.
این روند در غرب روی داد و طبقه حامل این مدرنیته، بورژوازی بود. یعنی تجاری که در اواخر قرون وسطی تجارتشان رشد پیدا کرد و نیازها و مطالباتی داشتند که دیگر فئودالیسم دوره قرون وسطی نمیتوانست پاسخگوی آن باشد. این مطالبات خود را در جنگ و گریزهای میان بورژوازی و فئودالیسم نشان داد. یعنی بورژوازی در روند خود با توجه به اینکه قصد داشت اشرافیت را از بین ببرد نهایتا با یک سری از شاهزادگان قرون وسطی هماهنگ شد و دولت- ملتی را آفرید که از قرون ۱۸-۱۵ شاهد آن هستیم. دولتهای مطلقه مدرنی که دست به اصلاحات بسیار اساسی در حوزه اقتصادی و اجتماعی میزنند ولی بورژوازی به این هم محدود نماند و از آنجا که در شهر رشد یافته بود معتقد بود هوای شهر آزادی میآورد. بنابراین به دلیل آنکه تجارت هم میکرد، در زمان آفرینش دولت-ملتها مرز سیاسی برای خود تعریف کرد که از جهانوطنی پاپ رهایی پیدا کند. فردگرایی رشد یافت و پایههای ناسیونالیسم پدید آمد. اینها مظاهری شد که در روند مدرنسازی جامعه اروپا مورد توجه بود. بورژوازی هم فرهنگ و هم ایدئولوژی خود را ایجاد کرد و در این تحرک و فعالیتی که داشت، عقلباوری و تجربهباوری را در غرب پدید آورد و در انقلاب فرانسه نیز آزادی، برابری و برادری شعارش شد و از قرن ۱۸ به بعد که عقل حاکم شد و دوره روشنگری بود، ما حکومتهای لیبرال را داریم که دموکراسی دارند و این دموکراسی اشکال مختلفی دارد مانند سوسیال دموکراسی، دموکراسی متعهد و... که ادامه پیدا کرد.
این سه پایه اقتصادی، سیاسی و فلسفی همزمان با هم رشد کردند. یعنی از قرن ۱۲ و ۱۳ به این طرف ما شاهد تحولاتی همزمان هستیم. در اقتصاد تغییراتی پدید آمد، در قرن ۱۵ رنسانس شکل گرفت و همزمان متفکرانی را داریم که در اینباره مباحثی را ارائه میدهند. ماکیاول را داریم که در زمینه دولت مطلقه مدرن سخن میگوید و مصالح ملی را بر تمام مصالح مذهبی، اخلاقی و فردی مقدم میداند و به نوعی حوزه دیانت را از سیاست تفکیک میدادند. در همان زمان هابز بحث قرارداد اجتماعی را مطرح میکند، پس از آن لاک و روسو میآیند و این افراد همه در حال بیان اندیشه سیاسی منجر به دموکراسی هستند. بنابراین این سه پایه در غرب همزمان در حال رشد هستند و فرآیندی را ایجاد میکند که محصولات آن را ما بهعنوان محصولات مدرن یا مدرنیته میشناسیم.
ورود غرب به ایران
در زمانیکه افکار جدید در حال ورود به جامعه ایران است، ما چیزی به نام مدرنیته نداریم و این مباحثی که تحت عنوان سنت و مدرنیته از آن یاد میشود مربوط به دو، سه دهه اخیر است. غربی که ما در آن زمان داریم از آن سخن میگوییم و با یک جامعه سنتی یعنی ما در ایران مواجه میشود، این سه پایه اقتصادی، سیاسی و فلسفی در آن رشد کرده است. در حوزه اقتصادی، سرمایهداری دارد، در حوزه سیاسی، دموکراسی دارد و در حوزه فکری هم سوژه خودمحور مکاتبی آفریده و بحثهایی درگرفته است. بنابراین غرب با این مختصات ویژه وارد جامعه ما میشود و ما با پدیدهای به نام غرب مواجه هستیم. (روشنفکران جامعه آن زمان در مورد مدرنیته سخن نمیگویند بلکه از غرب حرف میزنند.) بنابراین ما باید ببینیم این سه پایه زمانیکه از دوره قاجار وارد جامعه ما شد چه تغییراتی را پدید آورد.
در رابطه با همین پایه اقتصادی را در نظر بگیریم، باید دید سیستم سرمایهداری چه تغییراتی در جامعه ایران به وجود آورد. جامعه ایران یک جامعه سنتی است، اقتصاد آن معیشتی و کشاورزی است و چندان پیشرفتی نکرده است. ما یک طبقه ایلات داریم که درآمد دولت را از دامداری تامین میکند. یک طبقه کشاورز داریم که بخش اصلی را به عهده دارد و مالیاتهای ارضی را به دولت پرداخت میکند و یک قشر بازرگان داریم که این گروه نقش اصلی را در تغییر و تحولات دارد. این پایه اقتصادی که وارد میشود و مواجههای که صورت میگیرد، تاثیرات خود را در امتیازاتی که به قدرتهای خارجی داده میشود، در سرمایههای خارجی که در ایران سرمایهگذاری میشود، در استفادهای که آنها از این اقتصاد بسته معیشتی و نیروی کار ارزان میکنند باید دنبال کنیم. در این روند تغییر و تحولات اقتصادی پدید میآید و جامعه از حالت بسته خارج میشود و روشهای تجارتی تجار ما عوض میشود و حتی با تجار خارجی رقابت میکنند ولی چون حمایت دولت را ندارند، طبیعتا شکست میخورند.
اگر ما با اغماض تجار خود را نماینده طبقه بورژوازی بدانیم، متوجه میشویم که اینها هستند که وقتی منافعشان به خطر میافتد یکسری مطالباتی دارند. بحث مجلس وکلای تجار را مطرح میکنند، برای حفظ اموال و منافع خود، قانون میخواهند، سرمایهگذاری خارجی میکنند و حتی در جهت یک سرمایهداری ملی حرکت میکنند، پیشنهاد تاسیس بانک میدهند و از شاه میخواهند قوانینی تصویب شود که املاک و سرمایه اینها مورد دستبرد قرار نگیرد. این تحولات را در دروه قاجار داریم و اگرچه ما یک تحرک اقتصادی داریم، افزایش نقدینگی و سرمایه روی میدهد اما به دلیل نفوذ خارجی این سرمایههای ایرانی توان به کار افتادن ندارد و در این قسمت ناکام میمانیم و اگرچه ایران وارد چرخه نظام بینالمللی میشود اما در حاشیه باقی میماند و توان رقابت با قدرتهای جهانی را ندارد.
ارسال نظر