بسته مرموز «نظام جدید» عباس میرزا و قشون ایران

دنیای اقتصاد: یاسر خوشنویس پژوهشگر فلسفه علم در نشستی که ۱۶ اردیبهشت ماه به همت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شده بود، کوشید تا چالش‌های جامعه‌شناسی انتقال تکنولوژی را با نگاه به جنگ‌های ایران و روس مورد بررسی قرار دهد و نشان دهد که چگونه پیام‌ها و ابزاری که در یک بستر تولید می‌شوند در بستر دیگر مورد تفسیر و تغییر قرار می‌گیرند به گونه‌ای که در برخی موارد دیگر نمی‌توان میان آنها این همانی را برقرار کرد. متن زیر بخش‌هایی از سخنرانی این پژوهشگر جوان در ارتباط با مناقشات جامعه ایرانی در عصر قاجار با تکنولوژی جدید است.

«تا دوره صفویه در حقیقت یک حسی از برتربینی فرهنگی، مذهبی، اقتصادی و سیاسی نسبت به اروپاییان میان مسلمانان و از جمله ایرانیان وجود داشت. این امر را می‌توان در برخورد ایرانیان با سفرا مشاهده کرد. اگر سفیری از هند و عثمانی وارد ایران می‌شد به سرعت به دربار پادشاهان صفوی راه داشتند ولی اگر سفیری از اروپا می‌آمد مدت زیادی او را معطل نگه می‌داشتند. مسلمانان فکر می‌کردند که اروپاییان چیزی در چنته ندارند. چرا که هم دور افتاده و هم مسیحی بودند و تقریبا تا قرن ۱۷ هم این نگاه از بالا وجود دارد. صفویان که بین همسایگان خود را قدرتمند می‌دانستند، معتقد بودند که ازبکان بی‌سواد هستند و بین اروپاییان، روس‌ها را ازبکان اروپا می‌دانستند که در وضعیتی مادون به سر می‌بردند و هیچ اهمیت خاصی به لحاظ تاریخی نداشتند و ما ارتباطات خاصی هم با آنان نداشتیم.

به این امر اشاره کردم تا ببینیم به چه میزان برای عباس‌میرزا و سپاه ایران سخت بود که در حال شکست خوردن در این جنگ‌ها بودند. چون روس‌ها در این تصویر اصلا جایگاهی نداشتند و هم کافر بودند و هم ازبک. در دوره بعد از سقوط اصفهان در ۱۷۲۲م (۱۱۱۱ش) روس‌ها دوبار در فاصله ۶۰ سال به ایران حمله کردند که یک‌بار نادر آنها را به عقب راند و بار دیگر آقامحمدخان ولی در جنگ بعدی ۱۸۰۳م (۱۱۸۲ش) عباس میرزا موفق نبود و آنها به سرعت تا نزدیک ارس پیشروی کردند اما شکل جملاتی که دو سال پس از جنگ عباس میرزا به ژوبر، فرستاده ناپلئون می‌گوید جالب است. عباس میرزا اشاره می‌کند که «یک مشت اروپایی من را مشغول خودشان کردند و من در برابر آنها ناتوانم.»

عباس میرزا نوک پیکان مواجهه با غرب جدید است و این حس را پیدا کرده که اروپاییان قوی هستند و چرخشی در ذهنیت ما نسبت به غرب در حال وقوع است البته در گفته‌های او همچنان نوعی از خودبرتربینی جریان دارد. مشکل اصلی این بود که قشون ایران جلوی قشون یا ارتش روسیه موفق نبود. ایرانیان به سرعت پی بردند که ارتش روسیه با دیگر ارتش‌هایی که با آن تاکنون جنگیده بودند، متفاوت است. در چنین وضعیتی عباس میرزا باید با همان سیستمی که کار نمی‌کرد مواجه می‌شد و آن را بازسازی می‌کرد و با همان کار را ادامه می‌داد. یعنی نمی‌توانست برخلاف بسیاری از موارد دیگر ساختار را دور بزند و با ساختار جدیدی کار را ادامه دهد. به‌طور مثال تاسیس دارالفنون یک نوع دور زدن سیستم آموزش سنتی بود چراکه امیرکبیر درصدد ارتقای حوزه‌ها و مکتبخانه‌ها برنیامد که در آن دروس جدید هم ارائه شود. در این مورد عباس میرزا ناچار بود در ساختار موجود تغییر ایجاد کند و کارکرد آن را ارتقا دهد.

مرحله بعد از طراحی تغییر نویدبخش، طراح (عباس‌میرزا) باید عناصر انسانی دخیل را در مورد کارآیی طرح قانع می‌کرد تا موفقیت طرح ممکن می‌شد. سال اول جنگ عباس‌میرزا و میرزا عیسی با یکسری از قفقاز‌ها و روس‌های فراری کوشیدند قشون را اصلاح کنند و حتی نام آن را «نظام جدید» گذاشتند و شماری واژه جدید برای سلسله مراتب جدید ابداع شد. سرباز، جانباز، سرجوخه، نایب، سلطان، یاور، امیرپنجه و امیرتومان که مراتب نظام جدید هستند اما این تغییرات موفق نبود تا اینکه در سال ۱۱۸۶ ه.ش فتحعلی‌شاه موفق شد پیمان فین‌کنشتاین را با ناپلئون منعقد کند که در جریان آن هیاتی برای بازسازی ارتش ایران به سرپرستی ژنرال گاردان از سوی فرانسویان فرستاده شد و ایران نیز روابط خود را با انگلستان قطع کرد و حق عبور از ایران برای لشکرکشی فرانسه به هند به این کشور داده شود. به علاوه نوعی علقه به فرانسه در این زمان میان عباس میرزا و رجال دیگر وجود داشت که گفته می‌شود همیشه عباس‌میرزا مدالی از ناپلئون به همراه داشت و تابلویی از او نیز در اتاقش نصب کرده بود و برای تربیت محمد میرزا هم معلم فرانسوی استخدام کرده بود.

این نگاه جدید به اروپا خیلی جالب است چون قبلا اصلا آنها را به حساب نمی‌آوردیم و قدرتمند هم نبودند ولی حال که قدرت گرفتند، برای ما تهدید هستند ولی در عین حال زمانی‌که قصد داریم مشکلاتمان را حل کنیم هم به سراغ آنها می‌رویم. این احساس تناقض حتی تا امروز هم ادامه دارد. باید دید چرا این سیستم قدیمی(قشون) کار نمی‌کرد؟ جواب این پرسش را باید در گزارش‌های تیم ۲۹ نفره‌ای که به سرپرستی گاردان از فرانسه آمد، جست‌وجو کرد. در بخش تکنیکی توضیح می‌دهند که سلاح‌های ایران فاقد کارآیی بوده، قلعه‌های مناسب ساخته نشده و قشون قادر به سنگربندی نیست؛ بنابراین توضیح می‌دهد که قشون ایران بیش از آنکه کارآمد باشد پرسرو صدا است. در بخش انسانی سربازان فاقد آموزش‌های اختصاصی هستند و ایلاتی‌های زمینداری بودند که در کنار هم می‌جنگیدند ولی چون از ایلات مختلف بودند حتی هماهنگی لازم را نیز نداشتند. این امر تا زمانی که ایران با ارتش‌های سنتی می‌جنگید مشکلی را ایجاد نمی‌کرد. در بخش سربازگیری، به سربازان مواجبی نمی‌دادند و سلسله مراتب نظامی نیز وجود نداشت. توضیح دیگری که در این رابطه وجود داشت آن بود که زمانی‌که قشون ایران از یک منطقه ایرانی می‌گذشت صدمه‌ای بیش از قشون روس وارد می‌کرد.

به این جهت که اولا غارت می‌کردند و دوم اینکه، تمام ذخایر آن منطقه را می‌گرفتند. در بخش علمی هم متون مکتوبی وجود نداشت و اصلا حتی نقشه نداشتند. ایرانیان با شجاعت خود حملات برق‌آسای خوبی داشتند ولی چون نیروی پشتیبانی نداشتند عملا موفق نبوده و تلفات زیادی داشتند. در بخش منابع طبیعی هم قدرت فرآوری منابع را نداشتیم و تنها می‌توانستیم در بهار و تابستان بجنگیم. بنابراین این قشون حق داشت که شکست بخورد. آنها حتی شرایط ابتدایی یک ارتش مدرن را نداشتند. پیشنهادهای گاردان برای این مشکلات عبارت بود از: ۱) سربازان به‌طور دائمی در ارتش خدمت کنند. ۲) به آنها حقوق ثابت حتی در شرایط غیرجنگی تعلق بگیرد. ۳) به سربازان تفنگ‌های انفرادی داده شود و توپ‌ها و گلوله‌های جدیدی ساخته شود. ۴) قلعه‌هایی در مسیر نظامی احداث شود. ۵) نقشه ترسیم شود و جنگ براساس آن صورت گیرد. ۶) سربازان سازماندهی و واحدبندی شوند. ۷) تعلیم ببینند برای اینکه به صورت گروهی تحت فرمان درجه‌داران و صدای شیپور دست به تحرک بزنند. ۸) لباس یکدست بپوشند و لباس واحدهای مختلف و درجه‌داران متفاوت شود.

امروزه به نظر می‌رسد اینها موارد روشنی است ولی این بسته توصیه‌ها مشکلات زیادی را برای ما به همراه داشت. قشون جدید در جای دیگری شکل گرفته بود و ما قصد داشتیم آن را به سنت خود انتقال دهیم. به این منظور باید گروه‌های اجتماعی دخیل را شناسایی کرد. اوایل قرن نوزدهم گروه‌های اجتماعی دخیل در ایران نخست روسای ایلات هستند. اگر قرار بود ارتش جدید و دائمی شکل بگیرد برای این گروه به این معنا بود که سهم کلیدی خود را در قدرت نظامی کشور از دست می‌دادند و به تبع آن قدرت چانه‌زنی سیاسی و اقتصادی آنها از دست می‌رفت چرا که به‌طور سنتی ایلات سرباز تامین می‌کردند و در ازای آن یا پول می‌گرفتند، یا بخشایش مالیاتی دریافت می‌کردند یا زمین‌ها و چراگاه‌های جدید به‌دست می‌آوردند. بنابراین قاعدتا آنها مخالف بودند. پادشاه و دربار به این می‌اندیشیدند که قشون دائمی نیازمند منابع مالی بزرگ است. عباس‌میرزا به فکر اصلاحات مالیاتی افتاد. اتفاقا در جنگ‌ها مناطقی از دست رفته بودند که حاصلخیزترین مناطق بود و سالانه بیشترین مالیات را به دولت مرکزی می‌دادند. به این مناطق انبار غله ایران می‌گفتند و ایران به‌طور سنتی صادرکننده گندم بود.

بزرگ‌ترین کشتزارها هم همین مناطق از دست رفته بود و بنابراین عملا امکان اصلاح مالیاتی وجود نداشت. به علاوه شاه و دربار این احساس خطر را می‌کردند که اگر یک نیروی تعلیم‌دیده دائمی وجود داشته باشد امکان کودتای آنها هم وجود دارد و اتفاقا با توجه به مناسبات این تفکر بیراه هم نبود و نهایتا حکومت قاجاریه را بریگاد قزاق سرنگون کرد. دیگر شاهزادگان نگران افزایش قدرت فتحعلی‌شاه بودند. برای مردم و سپاهیان چیزی که مهم شد آن بود که آنها می‌گفتند چرا ما باید شیوه‌های جنگی مرسوم خود را کنار گذاشته و از اروپاییان تقلید کنیم؟ برا‌ی آن مردم این تقلید، تقلید از کفار محسوب می‌شد. برای دو گروه خارجی نیز این تغییرات مهم بود و در آن نقش داشتند. برای فرانسه به معنای آن بود که مسیر مطمئنی برای حمله به هند ایجاد می‌شود و در این راه متحدی در کنار مرزهای هند پیدا می‌کنند (هدف فرانسویان در این راستا را می‌توان در تاسیس کارگاه توپ‌سازی در اصفهان که ۱۲۰۰ کیلومتر با محل جنگ در تبریز فاصله داشت اما بر سر راه هندوستان بود فهم کرد.) برای انگلیسی‌ها به معنای خطر برای هند فهم می‌شود. هریک از این گروه‌ها این طرح تغییر را به سوی خود می‌کشند و به‌دنبال حفظ منافع خود هستند.

بخش دوم این گزارش را فردا می‌خوانید.