روایت روز آخر ناصرالدین شاه
مریم شبانی
صبح جمعه ۱۲ اردیبهشت سال ۱۲۷۵ ناصرالدین شاه قاجار به شکرانه پنجاهمین سالگرد سلطنت به زیارت حضرت عبدالعظیم در شهر ری رفت اما رویای جشن پنجاهمین سال سلطنت را واقعیت هولناک قتل او درهم شکست. میرزا رضا کرمانی قاتل ناصرالدین شاه، در نقطهای او را به گلوله بست که چندسالی پیشتر به دستور شاه قاجار، سیدجمالالدین اسدآبادی را بازداشت و خوار و خفیف کرده بودند و بدین ترتیب میرزا رضا در آن روز هم انتقام ستمکشیهای خود را از شاه گرفت و هم انتقام بدرفتاریها با مرشد خود را.
مریم شبانی
صبح جمعه ۱۲ اردیبهشت سال ۱۲۷۵ ناصرالدین شاه قاجار به شکرانه پنجاهمین سالگرد سلطنت به زیارت حضرت عبدالعظیم در شهر ری رفت اما رویای جشن پنجاهمین سال سلطنت را واقعیت هولناک قتل او درهم شکست. میرزا رضا کرمانی قاتل ناصرالدین شاه، در نقطهای او را به گلوله بست که چندسالی پیشتر به دستور شاه قاجار، سیدجمالالدین اسدآبادی را بازداشت و خوار و خفیف کرده بودند و بدین ترتیب میرزا رضا در آن روز هم انتقام ستمکشیهای خود را از شاه گرفت و هم انتقام بدرفتاریها با مرشد خود را.
یحیی دولتآبادی که شب قبل از ترور ناصرالدین شاه همراه با جمعی از دوستان خود به زیارت حضرت عبدالعظیم رفته و میرزا رضا را در حال زیارت و تفکر دیده بود در خاطرات خود این چنین شعف میرزا رضا را بهگاه مطلع شدن از قصد شاه قاجار برای زیارت حضرت عبدالعظیم روایت میکند: «در تاریکی زاویه ایوان شخصی در لباس کسبه دیده میشد که صورتش درست تمییز داده نمیشد. این شخص میرزا رضای کرمانی است که گوشه تاریکی سرپا نشسته، دستها را روی زانو و سر را روی دستها گذارده، در دریای فکر و خیال فرو رفته بیآنکه تغییر وضعی به خود بدهد یا کلمهای بگوید. در این حال دو تن از زوار در طرف دیگر ایوان نشسته با یکدیگر صحبت داشته درضمن سخن میگویند فردا شاه به زیارت میآید قرق هم نیست. چون تاکنون رسم بوده است هر وقت شاه به این مزار مشرف میشده صحن و حرم را به کلی قرق مینمودند.
به محض آنکه از زبان این دو زوار شنیده میشود شاه فردا به زیارت میآید و قرق هم نیست، مجسمه فکر و خیال در تاریکی زاویه ایوان به جنبش آمده سر از روی دست و زانوی تحیر برداشته از روی تعجب میگوید شاه فردا اینجا میآید، قرق هم نیست.» و به این ترتیب جمعه موعود ناصرالدین شاه بعد از آنکه شکرانه پنجاه سال سلطنت را به جا میآورد و قصد خروج از حرم میکند، در قیلوقال و رفت و آمد زائران مردی به سمتش میآید و به روال همه عرض حالدهندگان به پادشاه، در دستش عریضهای است و ناگهان صدای صفیر گلوله شنیده میشود و بعد از آن همهمه و آشوب. میرزا رضا اما اقبال گم شدن در آشوب نمییابد.
ناظمالاسلام کرمانی که او نیز آن جمعه به زیارت حضرت عبدالعظیم رفته بود در «تاریخ بیداری ایرانیان» فرجام میرزا رضا بعد از قتل ناصرالدین شاه را این گونه روایت میکند: «... اتفاقا در آن روز به زیارت حضرت عبدالعظیم رفته بودیم. در مدرسه نشستیم و منتظر رفتن شاه شدیم که یک دفعه دیدیم درها را میبندند و میگویند شاه را تیر زدهاند. چون تا یک اندازه احتمال صدور این امر را از میرزا رضا میدادیم، رفتیم دم منزل او که استعلامی کنیم. شخصی فراش آنجا ایستاده گفت آقایان زود بروید و در اینجا نمانید که برایتان خطر دارد. باری فورا از دور سلامی به حضرت عبدالعظیم داده و روانه شهر شدیم. دربین راه کالسکه شاهی را دیدیم که با سوار زیادی به شهر میآورند. به فاصله پانصد قدم میرزا رضا را در درشکه سوار کرده متجاوز از پانصد نفر سوار اطراف او را گرفته میآوردند به شهر و میرزا رضا با نهایت قوت قلب و یک اطمینانی که از جبهه بیگناهان مشهود میشد به اطراف خود مینگریست و نظاره مردم میکرد. گویا به لسان حال میگفت ای اهل ایران من به تکلیف خود عمل نمودم و درس خود را به شما تعلیم کردم.»
میرزا رضای کرمانی برخلاف غالب سوءقصدکنندگان به پادشاهان سلطنتهای پیشین ایران فردی در زمره طبقه رعیت بود. به دیگر سخن میرزا رضا نه خواهان انتقامجویی از ایل رقیب بود، نه مدعی تخت و تاج شاهی و نه عضوی از خدمه درباری. ظلمهایی که میرزا رضا از ناحیه حاکم تهران تحمل کرده بود به تنهایی انگیزهای قوی برای قتل شاه ازسوی میرزا رضا را فراهم نمیکرد و اگر نبود عداوت شخصی سیدجمالالدین اسدآبادی در حق ناصرالدین شاه بابت بدرفتاری و تبعید از ایران شاید میرزا رضا هیچ وقت دست به کاری چنین بزرگ نمیزد. تشویق و ترغیب سیدجمالالدین و هواداران کرمانیاش به حد وافر در روحیه زجر دیده و مالیخولیایی میرزا رضا موثر افتاد. حتی دشوار میتوان تصور نمود که میرزا آقاخان کرمانی و همشهری او شیخ احمد روحی در ترغیب فکری رفیق و همشهریشان میرزا رضا برای اجرای چنین مقصودی نقش نداشته باشند.
اقدام میرزا رضا در «شاهکشی» همچون عموم «شاهمرگی»ها در ایران دلهره آنی و هرج و مرج بهدنبال داشت و بدون شک در مواجهه با چنین عواقبی بود که صدراعظم امینالسلطان که قرار بود آن روز ناهار میزبان شاه باشد، به محض مطلع شدن از ترور شاه ترتیبی داد تا جسد ناصرالدین شاه را مخفیانه از صحن بیرون ببرند و در کالسکه سلطنتی بنشانند. در بازگشت به کاخ گلستان خودش نیز در کنار جسد برجای نشسته شاه نشست و اندام بیجان او را به حرکت درآورد، گویی شاه برای جمعیت مضطربی که در طول راه بازگشت به پایتخت ازدحام کرده بودند دست تکان میدهد و سر میجنباند.
- بخشی از یک مقاله
منابع:
تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانی
قبله عالم، عباس امانت
حیات یحیی، خاطرات یحیی دولتآبادی
ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان
ارسال نظر