گفتوگو با دکتر محمدعلی موحد محقق و نویسنده کتاب «خواب آشفته نفت»
نفـت و ناگزیری دولتیسازی
امیر طیرانی و فرید دهدزی: همزمان با گذشت نیم قرن از درگذشت دکتر مصدق و همزمانی آن با شصتوپنجمین سالگرد ملی شدن نفت، در صدد یک گفتوگو تخصصی و فنی در زمینه ملی شدن نفت بودیم. دکتر محمدعلی موحد آثاری جدی در زمینه تاریخچه نفت در ایران، مانند مجموعه چهار جلدی کتاب «خواب آشفته نفت»، نوشته است؛ همچنین کتابی که حدود نیم قرن پیش از جمله منابع حقوقی درباره نفت بود، یعنی کتاب نفت ما و مسائل حقوقی آن. او از جمله مورخان و تحلیلگرانی است که ضمن شناخت عمیق جوانب تکنیکی صنعت نفت، به جوانب حقوقی آن اشراف کامل دارد.
امیر طیرانی و فرید دهدزی: همزمان با گذشت نیم قرن از درگذشت دکتر مصدق و همزمانی آن با شصتوپنجمین سالگرد ملی شدن نفت، در صدد یک گفتوگو تخصصی و فنی در زمینه ملی شدن نفت بودیم. دکتر محمدعلی موحد آثاری جدی در زمینه تاریخچه نفت در ایران، مانند مجموعه چهار جلدی کتاب «خواب آشفته نفت»، نوشته است؛ همچنین کتابی که حدود نیم قرن پیش از جمله منابع حقوقی درباره نفت بود، یعنی کتاب نفت ما و مسائل حقوقی آن. او از جمله مورخان و تحلیلگرانی است که ضمن شناخت عمیق جوانب تکنیکی صنعت نفت، به جوانب حقوقی آن اشراف کامل دارد. یکی دیگر از وجوه بارز آثار دکتر موحد نگاه به نفت، نه بهعنوان یک صنعت صرف، بلکه بهعنوان یک مساله مهم در عرصه دیپلماسی و موثر در مناسبات جهانی است.
اسفندماه امسال همزمان با پنجاهمین سالگرد درگذشت مصدق و همچنین شصت وپنجمین سالگرد ملی شدن صنعت نفت است. یکی از مهمترین نقدهایی که به مصدق میشود این است که اساسا وی چرا به ملی کردن صنعت نفت مبادرت ورزید؟ چه بسا بدون ملی کردن صنعت نفت، شرایط بهتری برای ایران رقم میخورد.من نمیفهمم اگر مصدق، نفت را ملی نکرده بود، چه اتفاقی میافتاد که وضع ما بهتر میشد؟ یعنی همان قرارداد امتیاز۱۹۳۳ امتداد پیدا میکرد! قرارداد امتیاز ۱۹۳۳ قراردادی بود که اگر هم با حسننیت اجرا میشد، منافع ایران را تامین نمیکرد؛ کجا مانده که حسننیتی اصلا درکار نبود. قرارداد درعمل طوری اجرا میشد که موجب سلطه انگلیس بر تمامی شئون سیاسی و اجتماعی ایران شده بود. شرح ماجرا در کتابهای پژوهشگران و مورخان ثبت است. بنده هم در جلد نخست «خواب آشفته نفت» و نیز درجلد چهارم آن، مطالبی را دراین زمینه آوردهام. وقتی منتقدان میگویند بهتر از ملی شدن نفت بدیلهایی بوده، بهتر است آن بدیلها را معلوم کنند. من شخصا ازهیچ فردی نشنیدهام که بگوید که اگر آن قرارداد همانطور ادامه پیدا میکرد، وضع ما بهتر میشد. بلی، ممکن است بگویند که روزگار و زمانه داشت عوض میشد و اگر ما این کار را نمیکردیم و میگذاشتیم روزگار عوض میشد و با تغییرات زمان قراردادمان را تطبیق میدادیم، به لحاظ مالی بیشتر به نفع ما بود. این البته ظاهرا حرف معقولی بهنظر میرسد، اما سوالی که فورا در ذهن میآید این است که تحولات زمان با چه عواملی صورت میگیرد؟
از موثرترین عواملی که این تحول را در زمینه نفت ایجاد کرد، همین ملی شدن نفت ایران بود. زمان که به خودی خود عوض نمیشود؛ بالاخره اوضاع و احوالی پیش میآید که موضوع خاصی در محیطی برجستهتر میشود و یک آدمهایی اقداماتی میکنند، در نتیجه این اقدامات میگویند تحول حاصل شد. چیزی که هست، ما در صف اول مبارزه با استعمار بودیم. بعدها عصر امتیازات نفت بهسر آمد و تقریبا میشود گفت که از ۱۹۷۰ به اینسو امتیازات به آن صورت که بود دیگر وجود ندارد. کشورهای نفتخیز دیگر حداکثر استفاده را از فداکاریهای ملت ما یعنی ملی شدن صنعت نفت در ایران بردند. ما بعد از سه سال مبارزه و مقاومت ضربهای هم در کودتای ۲۸مرداد خوردیم و این ضربه آسیب فراوان به ما وارد کرد. کودتا برای چه بود؟ اساس کودتا برای نفت بود. البته کودتا برای بانیان آن هم ریسک داشت. هر دولت و ابرقدرتی که باشد، وقتی برای پیشبرد مقاصد خود به کودتا متوسل میشود، اصول اولیه حقوق بینالملل را زیر پا میگذارد و این ریسک بزرگی است که ننگ و بدنامی آن را عالما و عامدا قبول میکند. کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲ اولین اقدامی بود که ابرقدرت تازهنفس آمریکا دست به آن زد. بعد البته قبحش مقداری ریخت و بعد از اینکه در ایران موفق شدند، درجاهای دیگر هم تکرار کردند. موفقیت خودش را توجیه میکند. هرقدر طرف متجاوز اقدام نادرستی درپیش گرفته باشد، به یک نحوی وقتی موفق میشود، میآیند آن را توجیه میکنند! تاریخ هم گواه این مدعا است. سرکوب ملتی را، بهعنوان نجات آن ملت از خطر کمونیسم یا حفظ آزادیها و حقوق بشر جا میزنند.آری، در قلمرو صنعت نفت، در نتیجه مبارزه ملت ایران تحول بنیادینی صورت گرفت و کشورهای دیگر از آن استفاده کردند. اگر ما جلو نمیافتادیم و یکی دیگر جلو میافتاد و این پروسه صورت میگرفت، شاید ما هم در وضعیتی قرار میگرفتیم که بدون پرداخت هزینه، منفعت بیشتری میبردیم. نکته مهم این است که اگر کسی جلو نمیافتاد، آن سد نمیشکست. بالاخره آن سد یاجوج و ماجوج باید یک زمانی، یک جایی شکاف برمیداشت و البته آن کسی که جلوتر میرود، ضربه میخورد؛ در آن حرفی نیست.
جناب دکتر! یکی از نقدهایی که اینجا و آنجا درباره ملی شدن نفت مطرح میشود، این است که دکتر مصدق با ملی شدن صنعت نفت قصد دولتی کردن این صنعت را داشت. نظر شما در این زمینه چیست؟
مسالهای که من در برخی نوشتهها دیدم، این بوده که اعتراض میکنند که دکتر مصدق آمده نفت را ملی کرده، ولی در واقع دولتی کرده است نه ملی؛ حال آنکه ثابت شده است که دولتها در اعمال تصدی موفق عمل نمیکنند. طرفداران این تز به گرفتاریها و بنبستهای کشورهای سوسیالیستی اشاره میکنند و البته این حرف در جای خود قابل توجه است؛ یعنی اصل اینکه دولت تا کجا در قلمرو اقتصاد دخالت بکند. اما در طرح این مطالب هم یک مقداری مد زمانه تاثیر دارد. یک وقتی میگفتند که دولت حافظ منافع عامه است و نباید اجازه داده شود که یک قشر ممتاز سرمایهدار ابزار تولید را در اختیار خود بگیرد. یک دوره دیگر پیدا شد که مساله برعکس شد و نگرشهای دیگری رواج یافت بر مبنای بازار آزاد و اینکه بازار خودش را تنظیم میکند و دولت باید دولت حداقلی باشد و نباید در هیچ کاری جز امور حاکمیت دخالت کند و تصدی امور دیگر را باید به مردم بسپارند. این هم یک دوره بود. هر کدام از اینها له و علیه دارد. حالا احساس میشود که این دوره هم دارد سپری میشود. دوباره با وقایعی که شاهد آن در عرصه جهانی هستیم، میبینیم ما باز به گذشته برمیگردیم که دولت حیطه تصرفاتش بیشتر میشود.
اما آنچه در مورد ایران و مساله ملی شدن نفت میتوان گفت، این است که تقریبا ۶۵ سال پیش اتفاقاتی افتاده و به تاریخ پیوسته است. ما وقتی راجع به رویدادی تاریخی حرف میزنیم، باید بتوانیم ذهن خود را تا آنجا که ممکن است، فارغ از حب و بغض نگاه داریم. متاسفانه در مورد دکتر مصدق و ملی شدن نفت، قضاوتهای خالی از حب وبغض خیلی نادر و دشوار است. معمولا تاریخ را با نوعی مناقبنویسی یا ناسزاگویی اشتباه میکنیم. به تاریخ از آن رو میپردازیم که یک آدمی را بکوبیم یا دیگری را به مقام قدیسی برسانیم. اولا تاریخ را دوباره نمیتوان نوشت. سروکار ما با رویدادی است که در گذشته اتفاق افتاده و تمام شده است.
در همان زمان که پیشنهاد ملی شدن نفت مطرح شد، آیا پیشنهادهای دیگری نیز وجود داشت؟
در کمیسیون نفتی که مصدق رئیس آن بود [در مجلس شانزدهم] تقریبا فکر میکنم بین ۶۰ یا ۷۰ (دقیقا ۶۷) پیشنهاد آمد. یکی از آن میان، «ملی کردن صنعت نفت» بود. پیشنهادهای مختلف دادند از نمایندگان مجلس و دیگران؛ هیچکس نگفت که همان قرارداد پیشین (قرارداد ۱۹۳۳) ادامه پیدا کند، یا الحاقیه گس ـ گلشائیان مورد قبول قرار گیرد. همه متفق بودند که قرارداد از بیخ و بن باید تغییر کند. حال باید دید که آن پیشنهادها چه بود و چه راهی پیش پای ما میگذاشت و چه مقدار در کدام یک ما امکان پیشرفت داشتیم و اگر میرفتیم به کجا میرسیدیم؟ یک عده بدون اینکه مطالعهای کنند، بدون اینکه اطلاع داشته باشند، حرف میزنند. دو هفته پیش از تصویب پیشنهاد ملی شدن نفت در مجلس، یعنی در شانزدهم اسفندماه حاج علی رزمآرا نخستوزیر ترور شد. نیمه اول اسفندماه دوران حساسی در تاریخ ایران است. مسائل زیادی در این دوره رخ میدهد. چالشی همواره بین قوه مقننه و قوه مجریه بود. در اوایل اسفندماه رزمآرا میبیند که پیشنهاد ملی شدن نفت خیلی طرفدار پیدا کرده است. فکری که میکند این است که در شرایط موجود نمیشود با آن جنگید. این پیشنهاد را قبول کنیم برای مطالعه، ولی برای عملی کردن و اجرای آن فرصتی قائل شویم، مثلا یک فرصت یکساله. و شاید این فرصت یکساله را پیش خودش این طور توجیه و تحلیل میکرد که مردم تا آن زمان از تب وتاب میافتند. به مردم میگوییم ما یک سال فرصت میخواهیم تا مطالعه کنیم و مقدمات فراهم آوریم. برای فروش نفت باید در کشورهای دیگر agent داشت، باید وسایل فروش و ارتباطات لازم فراهم کرد. این فکری بود در ذهن رزمآرا که آن را با سفیر انگلیس در میان نهاد و گفت میخواهد چنین مهلتی از مجلس بگیرد و در شرایط حاضر موافقتنامه موقتی براساس ۵۰-۵۰ بین طرفین امضا شود. اما دولت انگلیس سخت با این نظر مخالفت میکند؛ رسما نامه مینویسد که هیچگونه طرحی که متضمن گرایشی به سوی ملی شدن باشد، مورد قبول نخواهد بود.
این قضیه 50 ـ 50 دولت رزمآرا در اسناد هم آمده است؟
اینها تمام اسناد است. اسناد اینها تمام درآمده و هست. آن زمان اینها مخفی بود، ولی حالا خیلی روشن شده. دولت انگلیس رسما مخالفت میکند که اظهار گرایش به ملی کردن ولو بهعنوان مطالعه، برای ما قابل تحمل نیست و به کلی با این مخالفت میکند. رزمآرا متاسفانه جا میزند و ما میبینیم که دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم اسفند سخت در مقابل مجلس و کمیسیون نفت موضع میگیرد. در طی همان مدت چند روزه پیشنهادی داریم از طرف اکثریت مجلس که بیایند یک ترتیب موقتی قائل شوند براین مبنا که ۲۵ درصد از درآمد شرکتهای فرعی که در خارج فعالیت میکنند، و ۵۰ درصد از درآمد مستقیم نفت ایران به دولت داده شود.
یعنی کمیسیون نفت مخالفت کرد یا شرکت نفت یا دولت انگلستان؟
نشد دیگر. جریان اینطور شد که روز پانزدهم اسفند بود که رزمآرا آمد یک نطق شدید کرد. ماحصل نطقش این بود که مساله من مساله کارشناسی و امکانات است؛ فروش نفت بدون دست داشتن به وسایل حملونقل ممکن نیست. حرفش هم درست بود. همینطور نمیشود و باید این مطالعه شود؛ از طریق کارشناسها مطالعه بشود. و ما واقعا ببینیم که میتوانیم پالایشگاه را اداره کنیم؟ مساله اداره است و مساله امکانات عملی و اقتصادی و اطلاعات فنی است و از این حرفها.
رزمآرا به ملت ایران توهین هم کرد. گفت ملت ایران توانایی ساختن یک...
بله یک آدم سیاسی نباید این حرف را بزند. ولی گفت من کمیسیونهایی تشکیل دادم از متخصصان و مهندسان که در این زمینه کار کنند و هیچ تصمیمی پیش از اظهارنظر قطعی کارشناسان امکان ندارد. فردای آن روز یعنی شانزدهم اسفند رزمآرا را ترور کردند. هفدهم اسفند دکتر مصدق لایحه ملی شدن نفت را از کمیسیون گذراند و برای تنظیم مواد اجرایی آن خواستار دوماه مهلت شد. پیشنهاد کمیسیون به همین مضمون در روز بیست و چهارم اسفند ۱۳۲۹ در مجلس شورای ملی تصویب شد، ۲۹ اسفند نیز به تصویب مجلس سنا رسید.
نقد مشخص منتقدان به مصدق این است که مصدق باید نفت را به بخشخصوصی واگذار میکرد.
مصدق چه کار باید میکرد که نکرد؟ کدام بخشخصوصی؟ بخشخصوصی کجا بود؟ بخشخصوصی ایران در آن زمان با صنعت و تجارت مدرن آشنا نشده بود. نه سرمایه داشت و نه امکانات. اقتصاد ایران برهمان مبانی سنتی میچرخید.
یک انتقادی که به فصل بیستم کتاب خواب آشفته نفت شما میشود این است (البته به صراحت این نکته را نمیگویید) که یکی از دلایل کودتا علیه دولت مصدق، عدم مصالحه با پیشنهادهای نفتی است. یعنی اگر مصدق کمی روحیه تسامح میداشت، چه بسا کودتا نمیشد.
خیر من اینطور نگفتم. من گفتم مصدق خوب بود که آن آخرین پیشنهاد مشترک آمریکا و انگلیس را که هم امضای چرچیل و هم امضای آیزنهاور را داشت، میپذیرفت. البته این پیشنهاد دو روایت داشت، دوبار این پیشنهاد شده بود. اول به امضای ترومن بود، بعد روایت دوم که کمی هم درآن تعدیل شده بود به امضای آیزنهاور بود. من گفتم کاش این را قبول میکردند. وزیر دارایی (وارسته) خود به دکتر مصدق نامه نوشته و معتقد است که همان پیشنهاد جکسون را باید میپذیرفتیم. آقای فواد روحانی در تجزیه و تحلیلی که کرده، میگوید پیشنهاد بانک بینالمللی را باید قبول میکردیم. به نظر من مصدق به درستی این پیشنهادها را رد کرد و اشکالی هم نمیتوان برآن گرفت. اما آن پیشنهاد آخری معلوم بود که آخر خط است که هم انگلیس و هم آمریکا آن را امضا کرده بودند. پیشنهادهای پیشین از طرف دو دولت داده نشده، آن هم دو دولتی که هر دو در شرایط خاص بودند. دولت چرچیل یک دولت محافظهکار پرداعیه و خشونتطلب بود، دولت آیزنهاور هم یک دولت جمهوریخواه بود. بنابراین شرایط یک شرایط خاص بود.
پذیرش این پیشنهاد آخر به مثابه نفی ملی شدن صنعت نفت نبود؟
هیچ وقت هیچ پیشنهادی که صد درصد، یعنی با تفسیر حداکثری از اصل ملی شدن مطابق باشد، در آن زمان ممکن نبود. من با چه مقایسه میکنم؟ با آن قراردادی که بعد از کودتا برما تحمیل شد. ما هم ضربه کودتا را که دیکتاتوری شاه با آن فضایح برای ما به ارمغان آورد، متحمل شدیم و هم گرفتار کنسرسیوم شدیم. اگر کودتا نشده بود، مصدق هنوز مرد میدان بود؛ در میدان سیاست باقی میماند و صرف وجود او در صحنه از خیلی اتفاقات ممانعت میکرد. من حتی راجع به قضایای تیرماه ۱۳۳۱ گفتم که اگر قوام موفق میشد، باز برای ایران بهتر بود. چون مصدق هنوز بهعنوان مخالف در میدان بود، با او کاری نمیشد کرد. باز در آن فضا یک اهرم فشار توسط یک نیروی قدرتمند داخلی حفظ میشد. اما در مورد پیشنهاد مشترک چرچیل ـ آیزنهاور، دکتر مصدق با خود میاندیشید که اینها میخواهند از من امضا بگیرند و وقتی امضا گرفتند، ما را از میدان بیرون میکنند. بنابراین من چرا این امضا را بدهم؟ بگذار آدم خودشان که سرکار میآید آن را امضا کند. مصدق حق داشت و درست فکر میکرد، اما وقایع بعدی نشان داد که ای کاش مصدق ازخود گذشتگی نشان میداد و آن پیشنهاد را امضا میکرد. کاش او فحشها را به جان میخرید و ایران دچار آن جریانات بعدی نمیشد. ولی مصدق چرا این کار را نکرد؟ من خودم را جای او هم میگذارم. مصدق فکر نمیکرد که آن دو دولت بزرگ پیشنهادی را که به او دادهاند، از آدمی که خودشان میخواهند بیاورند (زاهدی) دریغ خواهند داشت و مضایقه خواهند کرد. او فکر کرد آن مقدار که حاضرند به من بدهند، به آدم خودشان حتما کمی هم بهتر میدهند. اگر هم بهتر نبود، از این کمتر نمیشود. درحالی که وقتی زاهدی و تیمش بر سر کار آمدند، آمریکا و انگلیس از آن پیشنهادها عدول کردند. مذاکرهکنندگان قرارداد گفتند: «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت»؛ آن پیشنهادها دیگر تمام شد و رفت. هیچکس فکر نمیکرد که اینطور بشود، و شد.
منبع: سایت مورخان (بخشهایی از گفتوگو با دکتر محمد علی موحد )
ارسال نظر