آندره اسلوند

مترجم:جعفر خیرخواهان

خزانه کل شوروی در ۱۹۹۱ مضمحل شد چون جمهوری‌ها از تحویل درآمدها به خزانه اتحاد شوروی خودداری کرده و بخش اعظم تورم به وجود آمده ناشی از رقابت ۱۶ بانک مرکزی در صدور اعتبارات روبلی بود. این اوضاع، فاجعه مالی و پولی در انتهای ۱۹۹۰ به وجود آورد.هرکدام از این سه مشکل اقتصادی به تنهایی کافی بود تا اتحاد شوروی را به پایان خط برساند و مجموع آنها، مرگ شوروی را تضمین کردند. سقوط امپراتوری شوروی شامل سه گام بود. امپراتوری بیرونی، اروپای شرقی‌ مرکزی که پس از جنگ جهانی دوم اشغال شده بود. همه این ملت‌ها از طریق تهدید اشغال نظامی، در دایره نفوذ شوروی حفظ شدند و آنها منتظر آزادی بودند. گورباچف هم عاقل و هم خوش قلب بود که آرزوهای آنها را پذیرفت و هیچ استعمارزدایی، صلح‌آمیزتر از آزادسازی اروپای شرقی‌ مرکزی نبود.

موج دوم استعمارزدایی مربوط به کشورهایی می‌شد که طی جنگ جهانی دوم از طریق پیمان مولوتوف‌ ریبتراپ به اتحاد شوروی ضمیمه شده بودند: سه کشور حوضه بالتیک (استونی، لاتویا و لیتوانی)، مولداوی و اوکراین غربی. هیچ‌کدام از این قلمروها، اشغال شوروی را نپذیرفته بودند و به رغم سرکوب شدید، آنها انتظار چیزی کمتر از استقلال ملی را نمی‌کشیدند.

گرجستان و ارمنستان به همان شیوه از امپراتوری بیرون رفتند. گورباچف ملی‌گرایی را درک نمی‌کرد، اما او فقط استفاده محدود از زور را اجازه داد که برای با هم نگهداشتن اتحاد شوروی کافی نبود.

تنها پرسش این است که چرا خود روسیه می‌خواست از اتحاد جماهیر شوروی مستقل شود. حامیان گورباچف، یلتسین را متهم می‌کنند که به خاطر اشتیاق داشتن در کسب قدرت، کارت روسی را بازی کرد و اتحاد شوروی را نابود کرد. اما این دلیل قابل تأملی نیست. یلتسین وضعیت را پس از این که در ژوئن ۱۹۹۱ به ریاست‌ جمهوری روسیه انتخاب شد چنین توصیف می‌کند:

گورباچف، نمایندگی از جانب اتحاد شوروی، امپراتوری و قدرت قدیمی داشت و من نمایندگی روسیه، یک جمهوری مستقل، یک کشور جدید که هنوز وجود نداشت را داشتم. حتی کلمه شوروی، دیگر امکان تلفظ نداشت... اتحاد شوروی نمی‌توانست بدون تصویر امپراتوری وجود داشته باشد. تصویر امپراتوری نمی‌توانست بدون تصویر زور و قدرت وجود داشته باشد. اتحاد شوروی در همان لحظه‌ای که چکش‌ها بر دیوار برلین فرود آمدند،پایان یافت.

این زبان یک سیاستمدار با شهود بالا است. یلتسین احساس می‌کرد که «شوروی» از لحاظ سیاسی امکان بقا ندارد. بنابراین پولوژکوف، کمونیست‌های تندرو روسی، هم چپ و هم راست به حق حاکمیت روسیه رای دادند.

یلتسین انقلابی احساس کرد چه کاری باید انجام دهد. قابل تامل‌ترین توضیح این است که روسیه از مشروعیت بیشتری نسبت به اتحاد شوروی برخوردار بود زیرا روسیه انتخابات دموکراتیک‌تری از اتحاد شوروی برگزار کرد. بنابراین اجزای اتحاد شوروی نمی‌توانست با همدیگر نگه‌داشته شود. یلتسین این را فهمید در حالی که گورباچف نمی‌فهمید.

دانشمندان سیاسی، بیشترین تردیدها را درباره ضرورت فروپاشی نظام سیاسی شوروی مطرح می‌سازند اما تبیین سیاسی بنیادی این است که دگرگونی سیاسی شوروی یک فرایند انقلابی بود. شما نمی‌توانید انقلاب را در میانه راه متوقف سازید. زمانی که لحظه انقلابی فرا می‌رسد، تندروی شروع می‌شود و فقط کسانی که گام‌های تندی بر می‌دارند بقای سیاسی پیدا می‌کنند.

این استعداد اصلی یلتسین بود. طلب سازگاری یا اعتدال از یک سیاستمدار در وضعیت انقلابی کردن، درخواست خودکشی سیاسی است.

ویژگی دیگر یک انقلاب، فروپاشی موقت دولت است. گورباچف ناخواسته به مرگ حکمرانی کمک کرد، چون به شکل مضحکی معتقد بود که سوسیالیسم/ کمونیسم/ لنینیسم برتر بوده و خواهان اصلاح آن بود. او سعی در تعمیر سیستم داشت و وضعیت انقلابی به وجود آورد. برتری یلتسین در انتخابات بود و انقلاب روسیه دموکراتیک بود. بنابر این یلتسین در انتخاباتی رقابتی و مردمی در برابر تشکیلات حاکم در ۱۹۸۹، ۱۹۹۰ و ۱۹۹۱ ایستاد و در همه آنها با اکثریتی عظیم در نخستین دور برنده شد. مکفاول در سال ۲۰۰۱ بر منطق دوره گذار به محض اینکه انقلاب به جریان می‌افتد چنین تاکید کرد:

ابتدا شکافی درون رژیم سابق و بین نرم‌خوها و سازش‌ناپذیرها رخ می‌دهد. نرم‌خوها معتقدند که درجه‌ای از اصلاحات لازم است در صورتی که سازش‌ناپذیرها اصولا مخالف هر نوع اصلاحاتی هستند. وقتی نرم‌خوها دست بالا را دارند، آنها سیاست آزادسازی سیاسی را شروع می‌کنند که به نوبه خود اجازه سازماندهی و بسیج را به فعالان اجتماعی می‌دهد. این نیروها نیز به دو اردوگاه میانه‌رو و تندرو تقسیم می‌شوند.

یلتسین این فرایند را درک می‌کرد و تندرو شد، در صورتی که گورباچف میانه‌رو باقی ماند و در زمین میانه به فراموشی ختم شد.

بونس (۱۹۹۹) استدلالی اصیل درباره نهادهای شوروی ارایه کرد و اثبات کرد که ساختارهای آن باعث سقوط نظام شوروی می شوند. تفکر وی با مقاله مشهور اندری آمالریک (۱۹۸۰) به نام «آیا اتحاد شوروی تا ۱۹۸۴ دوام خواهد آورد؟» ادامه یافت. گذاره بونس این بود که نظام شوروی چنان اختلال‌زا و متحجر است که نمی‌تواند برای مدت طولانی با چالش‌های جدید مقابله کند.

نظام شوروی قابل اصلاح نبوده بلکه متوقف مانده یا فرو خواهد پاشید. مشکل چنین خط استدلالی اینست که زمان فروپاشی را معلوم نمی‌کند.

در ۱۹۱۹ لودویگ فون میزس (۱۹۷۲/۱۸۸۱) استدلال کاملا مشابهی درباره نظام شوروی کرد که قابل دوام نخواهد بود چون که نظام اقتصادی بدون حقوق مالکیت خصوصی نمی‌تواند کار کند. سرانجام معلوم شد حق با وی بوده است اما فقط پس از گذشت ۷۰ سال.