مخفیانه عاشق شدیم آشکارا کتک خوردیم! - ۴ اسفند ۸۶
سجاد گودرزی
لیلی اسلامی
به همان سادگی شعرهایش حرف میزند؛ با لهجه آذری. «رسول یونان» که این روزها داستان تازهاش به پیشخوان کتابفروشیها آمده، دور میز کوچکی در نشر چشمه، از آثارش میگوید. بینیاز به چیدن شاعرانه واژهها، آمدنش به جرگه نویسندهها را نقل میکند: «همه چیز اتفاقی بود!» عکس: حمیدجانیپور
آقای نهان خیلیها معتقدند ادبیات ما، ادبیات شعرمحور بوده است و زمانی که شعر با قدرت به میدان آمده بود، خبری از داستان نبود و حتی حکایات ما هم به پای شعرمان نمیرسید. چه شد که خیلی زود داستان از شعر پیشی گرفت؟
در زمان قدیم، شعر تنها هنر رایج بود، چون خیلی راحت منتقل میشد، نیازی به فضا و میدانی برای بروز نداشت. وسیلهاش قلم بود و امکانات خاصی نمیخواست، در نتیجه شانس بیشتری در بین مردم داشت. اما تلویزیون، سینما و تکنولوژیهای تازه آمدند و این درخت تناور، شانسش را از دست داد و شعر به حاشیه رفت.
از این گذشته در آن سالها، این همه داستاننویس و چاپخانه نداشتیم. شعر در خاطر میماند و قابل حفظ کردن بود به همین دلیل پیشرو بود.
شما با مجموعههای شعرتان به خوانندهها معرفی شدید. چه شد که سراغ داستان رفتید؟
داستان از خودخواهی من شروع شد. من در این سالها، با تصمیم قبلی دست به هیچ کاری نزدهام. همهچیز اتفاقی بود. یک روز در دهمان قدم میزدم، یک تکه روزنامه روی زمین پیدا کردم؛ برگرداندم، پشتش داستان بود. گفتم اگر داستان این است، من هم میتوانم بنویسم.
نویسندههای بسیاری داشتهایم که با شعر آمدند و با اقبال هم روبهرو شدند، اما وقتی داستانشان چاپ شد مخاطبان نثر را با نظمشان مقایسه کردند و داستانشان در حاشیه ماند. شما از این اتفاق نمیترسیدید؟
در تمام کشورها، شاعران و نویسندگان، مینویسند؛ شعر، داستان، نمایشنامه و... ناظم حکمت را ببینید، یک بغل کتاب دارد. اما در ایران شعر را با نثر مقایسه میکنند و این اتفاق جالبی نیست.
برگردیم به شعر. اولین مجموعه شما «روز به خیر محبوب من» بود که مثل اغلب آثارتان خیلی روز هر دو چاپش هم تمام شد. قصد ندارید آثارتان را تجدید چاپ کنید؟
اولین کتاب را سال ۷۶ با هزینه خودم چاپ کردم و بعد به اصرار ناشر به چاپ دوباره رساندم، اما من رغبتی به چاپ مجدد ندارم. دوست ندارم گذشتهام تکرار شود.
از داستان تازهتان بگویید. «خیلی نگرانیم شما لیلا را ندیدهاید؟» از کجا شروع شد؟
از بیپولی شروع شد. من این داستان را ۴-۵سال پیش برای مجله وطن به صورت پاورقی نوشتم.
چه شد که ادامهاش دادید کاری که در مجله چاپ شد با اثر فعلی تفاوتی دارد؟
من این داستان را با تمام وجود نوشتم و تغییرات کمی نسبت به طرح اولی اعمال کردم. بعضیجاها لیلا خیلی بدبخت میشد. از بدبختیاش کم کردم اما نتوانستم خوشبختش کنم.
این روزها نویسندگان جوان از ناشرها گلایه میکنند. وضعیت نشر را چگونه میبینید؟
همه ناشرها برایم قابل احتراماند و من دست همهشان را می فشارم. ناشر با دانایی و کاغذ طرف است.
ناشر میتواند در ازای کتاب، یک وانت جارو بخرد و سود بیشتری را بدون زحمت بهدست آورد؛ اما ناشرها، شعبدهبازان ناشی هستند که پول را به کاغذ بدل میکنند، اما نمیتوانند کاغذ را به پول تبدیل کنند. نویسندگان و شاعران مسوولاند. باید توضیح بدهند چرا کتابشان فروش نمیرود.
از «روز به خیر محبوب من» تا «کنسرت در جهنم» و «من پسر بدی هستم» که مجموعههای بعدی شما بودند، چه تحولاتی صورت گرفت؟
سنم بالا رفت. در «روز به خیر محبوب من» یک عاشق روستایی احساساتی بودم اما در «کنسرت در جهنم» فهمیدم راه آرزوها دراز است و معقولتر شدم و در «من پسر بدی هستم» از خودمان گفتم. از من و نسل من که واقعا سوختیم. نمیخواهم شعار بدهم اما، بیدلیل مجرم شناخته شدیم. ما بد نبودیم، اما بد دیده شدیم، مخفیانه عاشق شدیم اما آشکارا کتک خوردیم.
آقای یونان، زبان شما زبانی ساده است، اما همیشه در چنین آثاری ترس از سقوط هست، از سقوط نمیترسید؟
روی شاخههای درخت میوهخوردن لذتبخش است، اما همیشه ترس از افتادن وجود دارد. من بچه دهکدهام و روی درخت زیاد میوه خوردهام. خیالم جمع است که نمیافتم.
یدا... رویایی میگوید: سه عامل شعر را میسازد. زبان، انسان و جهان. معتقدات هر انسانی به اندازه پیمانه خودش از این پیمانه بر میدارد و شعر ساخته میشود. نقش کدام پیمانه در شعر شما پررنگتر بود؟
من به این موضوعات زیاد اهمیت نمیدهم. زندگی روزمره، رویاها، مشکلات
و ... شعر من را میسازد و مثل یک عکاس عکس میگیرم. من یک روز گرامافون گوش میکردم که سوزن روی واژه «مارگریتا» گیر کرد، من این فورم را از دنیا بریدم و یکی از موفقترین شعرهای من ساخته شد.
شما یک مجموعه مینیمال را هم باشد «مشکی» کار کردید. چه شد که وارد دنیای مینیمالنویسی شدید؟
البته من در کتاب «کلبهای در مزرعه برفی» چند مینیمال داشتم، اما مجموعه مجزایی نبود. آن سالها کسی در ایران مینیمال نمینوشت. من ترکم، اگر زیاد فارسی حرف بزنم واژههایم تمام میشود. این قناعت باعث شده من مینیمالیست شوم. شعرهایم هم کوتاه است.
شما ترجمههای بسیاری از ناظم حکمت دارید. چطور وارد دنیای شما شد؟ به خاطر قومیت مشترک؟
نه! از نظر من، ما خیلی اتفاقی ترک، فارس، عرب و ... شدیم و قبل از همه اینها انسانیم. در ده ما یک موتورخانه بود و عکس خانم زیبایی روی دیوارش سنجاق شده بود. من عکس را دوست داشتم. «امرساین» خواننده ترک بود. عکس را از دیوار برداشتم و برگرداندم. شعری از ناظم حکمت پشتش بود که برای روزنامه اطلاعات ترجمهاش کردم. آن زمان حتی نمیدانستم ناظم حکمت کجایی است. بعدها با رانندههایی که از جاده دهمان میگذشتند، دوست شدم و «نورالدین» (یکی از آنها) برایم کتاب ناظم حکمت را از آن سوی مرز آورد و من مترجم آثار ناظم حکمت شدم.
این روزها نویسندهها و ناشران از ماندن کتابها در وزارت ارشاد گلایه دارند. کتابهای شما به این وضع دچار نشدهاند؟
منتظر انتشار مجموعه شعر «جاماکا» هستم که به زبان ترکی است. یک شعر مجموعهام حذف شد. من زیاد حساس نیستم اما بهتر است دوستان در ارشاد مهربانتر باشند.
و در آخر رسول یونان در نوشتن وامدار کیست؟
من وامدار همه شاعران و نویسندگانم، چون نوشتن را از آنها یاد گرفتم و خواندن را با آنها شروع کردم. اما در آثار بیشترین تاثیر را از طبیعت میگیرم.
ارسال نظر