جامعهشناسی یک تراژدی
هادی خسروشاهین
باید وضعیت فوقالعاده اعلام شود. نه از آن حیث که حال تهرانمان این روزها غمانگیز است و نه حتی از آن جهت که پایتخت کشورمان میزبان یکی از تلخترین تراژدیهای شهری شده است؛ همه اینها در جای خود درست، اما قبل از این همه و بیش از مصیبت سقوط مدرنترین سازه ایرانی دهه ۱۳۴۰ بر سر آتشنشانان غیورمان، بحران عمیقتر بر سر این خاک و بوم آوار شده است.
این بحران نه سختافزاری است و نه ماحصل ندانمکاریهای این و آن؛ در کُنه و بطناش که بروید نه میتوان کسی را متهم کرد و نه حکم به تبرئه مطلق داد.
هادی خسروشاهین
باید وضعیت فوقالعاده اعلام شود. نه از آن حیث که حال تهرانمان این روزها غمانگیز است و نه حتی از آن جهت که پایتخت کشورمان میزبان یکی از تلخترین تراژدیهای شهری شده است؛ همه اینها در جای خود درست، اما قبل از این همه و بیش از مصیبت سقوط مدرنترین سازه ایرانی دهه ۱۳۴۰ بر سر آتشنشانان غیورمان، بحران عمیقتر بر سر این خاک و بوم آوار شده است.
این بحران نه سختافزاری است و نه ماحصل ندانمکاریهای این و آن؛ در کُنه و بطناش که بروید نه میتوان کسی را متهم کرد و نه حکم به تبرئه مطلق داد. در این بحران همه تقصیرکارند. این بحران بهصورت مزمن و تدریجی به جان جماعتمان افتاده و صرفا حادثه پلاسکو آن را از اعماق ساختار و بافت اجتماعی به رویمان آورده است. شاید چند هفته بعد از تراژدی پلاسکو، مسوولان ذیربط گزارشی منتشر کنند و در آن لیست بلندبالایی از اسباب و عوامل وقوع این تراژدی را در معرض افکار عمومی قرار دهند. در این سیاهه نیز احتمالا به کمبود تجهیزات در حوزه مدیریت شهری اشاره میشود و در نهایت مالک این غول فرسوده شهری بهدلیل بیتوجهی به اخطارهای قبلی سازمان آتشنشانی و شهرداری تهران بهعنوان مقصر اصلی شناخته خواهد شد. این در نهایت پایان همه همدردیها، همدلیها و همزبانیهای ظاهری با آسیبدیدگان است. اگر خیلی خوشاقبال باشیم در ادامه این ماجرا نیز مسوولان خودی نشان خواهند داد و با تصویب هیات محترم دولت تجهیزات مدرنتر در اختیار مدیریت شهری قرار خواهد گرفت و شهرداری تهران هم لطفی به خرج داده و با اختصاص میزان بیشتری از عوارض و مالیات شهری به سازمان آتشنشانی بهنوعی جبران مافات خواهد کرد؛ اما باز همه اینها التیامبخش زخمها و دردهای جماعت ما نخواهد بود؛ اگرچه حادثه پلاسکو نشان داد که پای تکنوکراتها، بوروکراتها و مدیران در مهار و مدیریت بحرانهای شهری و حتی کشوری میلنگد، اما آنچه باید بیش از اینها زنگ خطر را برای ما بهصدا درآورد، حال ناخوش جماعت ایرانی است. این جماعت هم ردپایی در حوزه عمومی دارد و هم حضوری بیواسطه در ساحت سیاسی. میان این دو ساحت عمومی و سیاسی هیچ گسست و شکافی از این حیث قابلمشاهده نیست. این دو ریشه در یک خاک، بافت و زمینه اجتماعی دارند. درواقع باید بر این نکته صحه گذاشت که دو حوزه عمومی و سیاسی در نقش تکمیلکننده برای یکدیگر ظاهر میشود. اما مصیبتمان تعامل و کنش و درهمتنیدگی نیست؛ فاجعه از لحظهای آغاز میشود که حوزه عمومی چندپارچه شود و این چندپارگی به حوزه و ساحت سیاسی نیز اشاعه یابد که متاسفانه اشاعه هم پیدا کرده است. اگر تسویهحسابهای جناحی بر سر برجام و آینده و فرجام آن، پژوهشگران را با واقعیت عدماجماع و دودستگی در حوزه سیاسی مواجه ساخته بود، این بار و با حادثه پلاسکو آنچه عیان شد، ریشههای اجتماعی عدمتفاهم و مفاهمه میان نخبگان سیاسیمان است.
پلاسکو از این حیث فقط یک لحظه نبود، رونمایی از یک بازه زمانی بهنسبت طولانی است که مدام و در طول سالیان گذشته بهصورت یک انباشت اجتماعی درآمده است. لحظاتی پس از تراژدی پلاسکو آنچه عیان شد، چندپارگی جماعت ایرانی بود؛ جماعتی که با عینکهای بعضا متعارض به این حادثه و پیامدهای آن نگاه میکردند. یکی به سمت چهارراه استانبول میرفت تا از غافله عقب نماند و در لحظه آوار شدن ساختمان بر سر آتشنشانان این لحظه را با سلفی به ثبت برساند، دیگری هم یک خروار فحش و ناسزا در آستین داشت تا در صفحات مجازی به این جماعت همیشه در صحنه نثار کند. یکی حضور قالیباف در کنار امدادرسانان را نمایش تبلیغاتی میخواند و مدیریت شهری را به باد ناسزا میگرفت، دیگری هم سینه را برای سردار مدیریت جهادی سپر میکرد تا او در هجمه- بهزعم خودیهایشان - ناجوانمردانه تنها نماند.
اگر در این میان یکی شیفته حسن بود، آن دیگری سنگ باقر را به سینه میزد. در این وانفسا نوکیسهگانی هم بودند که فارغ از حوادث پیرامونشان عکس خود را در کنار یارشان در سفر به پیست اسکی شمشک در این اینترنت بارگذاری میکردند، آن هم در زمانی که سازمان آتشنشانی کالیفرنیا پیام تسلیت خود را به احترام قربانیان حادثه تهران در صفحه توییتر خود گذاشته بود. در همین حال جماعتی دیگر به سبک و سیاق غربنشینان خود را به ایستگاههای سازمان آتشنشانی میرساندند تا به یاد قربانیان شمع بیفروزند و برای لحظاتی سکوت اختیار کنند. در واکنش نیز گروهی سر برآوردند که این دسته از هموطنانشان را به غربزدگی متهم میکردند و احتمالا پیروی از راه و مکتب سوسولهای پایتخت.
کافی است از این آشفتهبازار کمی فاصله بگیریم و با عینک دیگری به آنچه در ساخت و بافت اجتماعیمان میگذرد نگاهی بیفکنیم، آن وقت شاید نتایج دیگر و قابلتاملی حاصل شود:
۱- تهرانمان و به احتمال زیاد ایرانمان دچار تفرق شده است؛ از آن هنجارها و ارزشهایی که تا مدتها جماعتمان را در کنار یکدیگر قرار میداد و تفاهم و مفاهمه میآفرید، دیگر خبری نیست.
۲- اگر رودربایستی و تعارفات اجتماعی و ملاحظات سیاسی را کنار بگذاریم، دیگر به معنای واقعی نمیتوان به جماعت ایرانی در کلیتش، صفت جامعه داد. در بهترین حالت ممکن به جزایری دورافتاده و مستقل از یکدیگر تبدیل شدهایم.
۳- به استناد نتیجهگیری بالا این جزایر دورافتاده از هم دیگر حرف و زبان یکدیگر را نمیفهمند، به همین دلیل نیز توان گفتوگو و دیالوگ در ایرانمان تضعیف شده است.
۴- هر رویداد و بحرانی برانباشته نفرتمان از یکدیگر میافزاید و نه اینکه زمینهساز الفت و محبت میانمان شود. پس با این قاعده دیگر فقط با مجموعهای از جزایر دورافتاده مواجه نیستیم که اگر این چنین بود، باز جای امیدواری باقی میماند و محملی برای خویشتنداری. این جزایر بیارتباط با هم وارد یک نبرد زیرپوستی شهری با یکدیگر شدهاند.
۵- جماعت ما مدرنیته و محصولات دنیای مدرن را بهشدت دوست دارد، ولی بویی از مدرنیزاسیون و تفکر مدرن نبرده است؛ پس به جای اینکه ذهن و نگاهمان هوشمند شود، فقط گوشیهای همراهمان هوشمند شده است. به استناد همین نکته از همین محصولات مدرن به سخیفترین و حقارتبارترین شکل ممکن استفاده میکنیم.
۶- بحران کارآمدی برای نظام اجتماعی و بهتبع آن نظام اجرایی خطرآفرین است. نحوه مواجههمان با حادثه پلاسکو در حوزه تصمیمگیری و مدیریت بحران مشتی نمونه خروار بود. اگر این بحران جدی گرفته نشود، قابلیت تبدیل بحران مشروعیت را هم دارد.
۷- در چنین آشفتهبازاری مسوولیت نخبگان سیاسی، امنیتی و دانشگاهی دوچندان است. اگر به جای راهکارهای سلبی در اندیشه کاربست راهکارهای ایجابی نیفتیم، روزی روزگاری بالاخره به جای آسمانخراش پلاسکو، کل پیکره اجتماعی فرو میپاشد؛ این مستلزم تعامل نهادهای سیاسی و تصمیمگیری با موسسههای فکری و دانشگاهی برای برونرفت از وضعیت موجود است.
۸- حال ناخوش جماعت ایرانی فقط گریبان نظام اجتماعی را نخواهد گرفت. اگر وسواس و حواسمان به محیط پیرامون افزون نشود، در پی فروپاشی نظام اجتماعی، بیثباتیهای سیاسی و امنیتی نیز در پی خواهد بود.
۹- در حادثه پلاسکو همه آنچه در چنته جماعت ایرانی برای مدیریت بحران بود، رو شد. در این ماجرا هم محمدباقر قالیباف و هم حسن روحانی و دولتش تا میتوانستند و تا آنجا که در بضاعتشان بود، انجام دادند؛ ولی این بضاعت با جامعه درهمپیچیده و متعارضمان ناسازگاری دارد. تا دیر نشده باید فکری کرد.
حال تصور کنید با این همه نارسایی، ناهنجاری و حتی در لحظاتی بیهنجاری در حوزه نرمافزاری و مساله فرهنگ، تراژدی پلاسکو عبرتی شود فقط برای وضعیت فاجعهبار سختافزاریمان. باور کنید با این وضعیت حتی اگر بودجه مدیریت شهری ۱۰ برابر شود و سازمان آتشنشانیمان بهترین و مدرنترین تجهیزات روز دنیا را هم در اختیار داشته باشد، باز هم آب از آب تکان نخواهد خورد. همین هستیم که بودیم.
ارسال نظر