رضا نيازمند:
در مورد قرارداد ذوبآهن با شوروی نیز (گرچه تمام مذاکرات محرمانه صورت میگرفت) ولی آمریکاییها که دیده بودند تعدادی کارشناس روس به ایران (وزارت اقتصاد) میآیند و میروند، بو برده بودند که مشغول مذاکره با روسها هستیم. آمریکاییها سعی کردند دکتر یگانه را به سفارت آمریکا برای شام دعوت کنند و داستان را از او بپرسند. یگانه دعوت را قبول نمیکند. آنها بعد عالیخانی را به سفارت دعوت کردند تا به این بهانه از او بیشتر بپرسند. عالیخانی که احتمال میداد آمریکاییها میخواهند از او درباره قرارداد ذوبآهن…
رضا نيازمند:
چند روز بعد دوستم به من گفت که با پاکروان صحبت کرده است. پاکروان پیشنهاد کرده که نیازمند از او و دوستم و عالیخانی هفتهای یک روز دعوت کند که با ما به شرکت مس سرچشمه در خیابان کشاورز برویم و با هم ناهار بخوریم. دوستم پرسید «آیا تو میتوانی در محل شرکت به ما ناهار بدهی.» گفتم بله. قرار شد روزهای دوشنبه ساعت یک بعداز ظهر همه در اداره من با هم بنشینیم و ناهار بخوریم. دکتر عالیخانی از قبل خیلی با پاکروان دوست بود. چون پاکروان در فرانسه تحصیل کرده بود و نشان لژیوندونور داشت که نشان بالایی بود و…
رضا نیازمند: دکتر عالیخانی بهترین وزیر در دوران سلطنت این شاه بود. وقتی اقدامات عالیخانی موجب شد که اقتصاد کشور شکوفا شود همه دستاندرکاران فهمیدند که این شاهکار عالیخانی بود نه معاونین او (یعنی من، دکتر تهرانی یا کیانپور) و مخصوصا شاه در این باره امتیازی نمیگرفت. البته که این خوب نبود و شاه شروع کرد به بهانهگیری.
رضا نیازمند:
شاه که از اطلاعات خودش مغرور و از سکوت و نادانی آن تازه وزیر خشنود بود، از موقعیت استفاده کرد و ۱۵ دقیقه با اعداد و آمار دقیق تولیدات کشاورزی در هلند، این وزیر بیچاره را بمباران کرد. من دقیقا دیدم که این جوان تحصیلکرده کوچکتر و کوچکتر شد تا به اندازهای که مورد قبول شاه بود، رسید.
عالیخانی به من گفت چه کسی را معرفی کنم؟ گفتم: من فکر میکنم شاه مثل ماها جوان نمیخواهد، از اینهایی که قدیمی بودند و زمان شاه به اروپا رفتند چند نفر را معرفی کن. چندتا اسم نوشتیم و او نزد شاه برد. در مراجعت گفت صورت را شاه انداخت روی زمین! گفتم: شاید شاه نظامی میخواهد. رفتم و نام چند افسر مهندس با درجات بالا، سرتیپ و سرلشکر پیدا کردم و دادم به عالیخانی. او رفت و برگشت و گفت این را هم پرت کرد روی زمین و گفت اینها کی هستن؟ برو رضا را بیاور. بعد عالیخانی گفت اگر تو بروی من بدون تو چهکار کنم؟ پس…
رضا نيازمند:
یک روز، نامهای از حسابداری مخصوص شاه به وزارت اقتصاد رسید که تقاضای تاسیس یک کارخانه سیمان کرده بودند. محلی که برای تاسیس این کارخانه تعیین کرده بودند در داخل شعاع ۱۲۰کیلومتری دو کارخانه سیمان تهران و ری بود. به این جهت با تقاضای دربار موافقت نشد.
رضا نیازمند:
در دوران عالیخانی یک مرتبه اقتصاد کشور سیر صعودی را آغاز کرد. یک سیر صعودی که همه دنیا متوجه شدند. رشدی که ابتدا ۴/ ۳ درصد در سال بود بعد شد ۵/ ۶ درصد و سال بعد شد ۸/ ۷ درصد که تا ۵ سال بعد شد ۴/ ۱۶ درصد. همه ایران متوجه این رشد بیسابقه شدند. خب البته شاه هم این رشد بیسابقه را دید و ساواک هم که اخبار را به او میداد میگفت اینها[عالیخانی و ۵معاونش] اصلا یک مشت آدم هستند به هم چسبیده، هماهنگ، که هر کار بخواهند تصمیم میگیرند و اجرا میکنند.
رضا نيازمند:
تازه چند روزی بود که عالیخانی وزیر شده بود که برای گزارش به دربار رفت. آن روزها وزرا(خصوصا وزرای مهم) حداقل هفتهای یک بار نزد شاه میرفتند و درباره امور وزارتخانه خود گزارش میدادند.