بررسی موانع تاریخی توسعه در ایران- گفتوگو با دکتر محمد امیر احمدزاده-بخش پایانی
مدرنیزاسیون مشاهدهای!
دنیای اقتصاد- سمیرا دردشتی: توسعه در دهههای اخیر به مفهومی مرکزی در پژوهشهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مبدل شده است و در این رابطه مطالعات متعددی صورت گرفته تا علل توسعهیافتگی و عدم توسعه را مورد بررسی قرار دهد و روشن سازد چگونه توسعه بر برخی از سرزمینها سوار شد و در دیگر نقاط جهان ناکام ماند. در بخش اول گفتوگو با دکتر محمدامیر احمدزاده، عضو گروه تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی شماری از عوامل تاریخی که مانع ریشه یافتن توسعه در ایران شد و نقش فقر سرزمینی و دخالت استعماری در توسعه را مورد بررسی قرار دادیم.
دنیای اقتصاد- سمیرا دردشتی: توسعه در دهههای اخیر به مفهومی مرکزی در پژوهشهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مبدل شده است و در این رابطه مطالعات متعددی صورت گرفته تا علل توسعهیافتگی و عدم توسعه را مورد بررسی قرار دهد و روشن سازد چگونه توسعه بر برخی از سرزمینها سوار شد و در دیگر نقاط جهان ناکام ماند. در بخش اول گفتوگو با دکتر محمدامیر احمدزاده، عضو گروه تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی شماری از عوامل تاریخی که مانع ریشه یافتن توسعه در ایران شد و نقش فقر سرزمینی و دخالت استعماری در توسعه را مورد بررسی قرار دادیم. در ادامه بخش دوم این گفتوگو را میآوریم که در قالب آن احمدزاده به پرسشهای «دنیای اقتصاد» در رابطه با عوامل انقطاع توسعه در ایران و همچنین نقش استبداد در این رابطه پاسخ گفته است.
در رابطه با حضور استعمار در کشورهای مستعمره دو دیدگاه متناقض وجود دارد. گروهی معتقدند حضور کشورهای استعماری در سرزمینهای مستعمره منجر به باز شدن راه توسعه برای مستعمرات شد و آنان را با پیشرفتهای جهان مدرن آشنا ساخت و شماری دیگر بر این باور هستند که استعمار چیزی به سرزمینهای تحت سلطه خود نداد؛ مگر آنکه در پی آن منافعی را دنبال کند، نظر شما در این رابطه چیست؟
ناپلئون گاردان را با دو ماموریت به شرق اعزام کرد. اول آنکه جغرافیای مسیرها و راههای منتهی به هند را مطالعه کند و دوم اینکه ارتش و قشون ایران را آموزش جدید بدهد؛ اما قرارداد تیلسیت (فرانسه و روسیه) اتمام قرارداد فینکنشتاین (ایران و فرانسه) است و از آن زمان فرانسه خواهان صلح با روسیه میشود؛ در حالیکه پیشتر فرانسه تعهد داده بود که به ایران برای بازپسگیری سرزمینهایش کمک کند؛ اما بعد از صلح فرانسه با روسیه این کشور خواهان صلح ایران با روسیه بود. در این زمان ایران برای حفظ منافع خود، به سمت انگلستان گرایش پیدا کرد یعنی استفاده از یکی بر علیه دیگری اما با سقوط ناپلئون این امکان برای ایران از بین رفت و این کشور بین روسیه و انگلیس تحت تسلط بود و هیچ دولت سومی به منظور توسعه و نوسازی نمیتوانست به ایران وارد شود. امیرکبیر و پیش از او میرزاابوالقاسم فراهانی میکوشند که سیاست موازنه منفی را به کار ببرند. یعنی واگذاری امتیازات مشابه برای جلوگیری از سلطه مطلق یکی. این امتیازات در دوره ناصرالدین شاه یا به منظور گرفتن قرضه خارجی یا ناشی از رقابت این دو قدرت واگذار میشود؛ یعنی هیچ امر درونزایی در جهت توسعه نیست.
در مورد مثبت بودن عملکرد استعمار در ایران شاید بتوان مثالهای محدودی به این شکل زد. در بحث از تاریخ سیبزمینی گفته میشود سرجان ملکم در دوره فتحعلی شاه که از جنوب به ایران وارد میشد و مامور مذاکره با دربار بود، در گذر از شیراز متوجه فقر عمومی در این منطقه شد و در بررسیهای خود پی برد که طبیعت این منطقه برای کاشت بذر سیبزمینی که هم مقوی و هم ارزان است، بسیار مناسب است. بنابراین این بذر در جنوب ایران کاشته و سپس عمومی شد. در مورد بهداشت هم میتوان به مثبت بودن این عملکرد اشاره کرد. انواع بیماریهایی که ناشی از عدم رعایت بهداشت در ایران داشتیم تا حدودی با ورود برخی از لوازم نظیر صابونها کاهش یافت. بهطور مثال در ایران حوضهای آبی بود افراد در آن استحمام میکردند و آب آن تعویض نمیشد. اما به این معنی نبود که خارجیها پول وارد ایران کردند یا بازار ایران را رونق دادند. واردات آنها در کارگاههای صنعتی سنتی ایران اثر بسیار منفی گذاشت.
در مورد سایر مواردی هم که بهعنوان نمادهای توسعه به نظر میرسد به ایران داده شده به همین ترتیب. مثلا اگر رصد کنیم میبینیم که تلگراف در شهرهایی از ایران ایجاد میشود که نیاز انگلیسیها بوده است. خط تلگراف و قرارداد امتیاز تلگراف از بغداد، به بوشهر و بعد هند متصل میشود یا هدفگذاری خط آهن آلمان در آستانه جنگ جهانی این بود که اتحاد سرزمینهای مسلمان را از طریق آلمان، عثمانی، عراق و ایران حفظ کنند. یعنی مساله این نیست که آنها قصد ایجاد توسعه در این کشورها را داشتند. در انقلاب مشروطه یکی از اهداف این بود که استقلال سیاسی و سرزمینی را احیا کنند یعنی اینکه مشروطهخواهان معتقد بودند که حضور دو کشور به معنای رشد مدرنیزاسیون و توسعه نیست. بنابراین به این نتیجه میرسند که باید استقلال سیاسی و سرزمینی را احیا کنند.
یکی از زمینههای آن تاسیس بانک ملی با تصمیم مجلس اول مشروطه با هدف پایان دادن به قرضههای خارجی بود بند دیگری تصویب میشود که کابینه و هیات دولت نسبت به آنچه میخواهند انجام دهند و مذاکراتی که قرار است با طرف خارجی داشته باشند، باید در برابر مجلس پاسخگو باشند. مجموعه آنچه روی داد نشان میدهد که قرن نوزدهم با وجود آنکه کشورهایی مثل روسیه و انگلستان حضور داشتند و هریک تاسیساتی را در گوشه و کنار برای خود ایجاد کرده بودند؛ اما رویکرد مانند هند این نبود که توسعه جریانی و پایدار باشد. هم مشروطه به نوعی بر نقش مثبت استعمار تردید میگذارد، هم مصوبات مجلس این را ثابت میکند. پس بیشتر باید از این منظر دید تا اینکه فکر کنیم استعمار قصد کاری مثبت در ایران را داشت؛ چون اساسا آنها چنین رسالتی نداشتند. عصر ناصرالدین شاه که عصر رشد آگاهی عمومی و اجتماعی است مشهور به عصر امتیازات است و این امتیازات عمدتا به ضرر ایران بود. بهطور مثال امتیاز رژی را نگاه کنید. در مقایسه این امتیاز با امتیاز مشابهی که در عثمانی داده شد، به دولت ایران سود یک چهارم ترکیه داده میشد.
مدل توسعه و تجدد در ایران تا چه میزان بر روند تحولات این کشور موثر بود؟
در مجموع در ایران ما حتی زمانی که به لزوم تجدد و مدرنیزاسیون پی میبریم، یک تجدد و مدرنیزاسیون مشاهدهای را مد نظر داریم. مثلا عباس میرزا مدرنیزاسیون نظامی را دنبال میکند، ناصرالدین شاه به دنبال مدرنیزاسیون اداری و ساماندادن به وزارتخانهها است. تقی آزاد ارمکی در کتاب خود میگوید: «سیاحان پیشگام تجدد مشاهدهای بودند.» ناصرالدین شاه با تشویق میرزاحسین خان سپهسالار به اروپا رفت و در آنجا به مشاهده پرداخت. یک بار به آلمان رفت و با بیسمارک دیدار کرد و از آنجا گفت باید نظم بیسمارکی برقرارسازیم، در انگلستان دیداری کرد و نظام این کشور را برای کشورداری مناسب دید و حتی در بازدیدی که از فرانسه داشت نیز مدل آنها را مناسب ارزیابی کرد. روندهای داخلی نشان میدهد که اگر گاهی ما به سوی مدرنیزاسیون رفتیم صرفا نوعی مشاهدهگر و مقلد بودیم. یعنی افراد به خارج از کشور میرفتند و از این فضا به دنیای بیرون ایران نظر میکردند و آنچه مد نظرشان بود میگرفتند. مثلا گفته میشد علت پیشرفت اروپا چراغ برق است، بنابراین چراغ برق در جهت پیشرفت وارد میشد یا گفته میشد که علت پیشرفت تئاتر و نمایشنامه است، بنابراین، تئاتر وارد کردند و در کنار تعزیهخانهها، تئاتر در دارالفنون تاسیس شد که در زمان عزاداری امام حسین محل تعزیه و در سایر زمانها محل تئاتر بود.
دربار مهمترین مشتری خرید لوستر وارداتی است. همچنین امینالضرب کارخانه چراغ برق را وارد میکند و راهآهن را یکی از پایههای توسعه میداند، چرا که گمان میکند نیاز به راهی برای نزدیکتر شدن جغرافیای ایران به یکدیگر وجود داشت. بنابراین نوع تجددی که در ایران داشتیم، مشاهدهای بود. چه در نگاه سیاحانی نظیر میرزاصالح شیرازی در دوره فتحعلیشاه تا میرزا ابوالحسنخان ایلچی و چه در دید ناصرالدین شاه و بعد از وی متفکران ایرانی که به فرنگ میروند، کار آنها این بود که مشاهده میکردند، میاندیشیدند و انتقال میدادند. افرادی چون میرزا ملکمخان، طالبوف، تقیاف و امینالضرب که اگرچه از سنخهای مختلف هستند ولی نوع مواجهه آنها با مدرنیزاسیون تقریبا مشابه بود. به عبارت دیگر اقتصاد کشاورزی یک اقتصاد پیشامدرن است که مبتنی بر صنعت نیست.
به عقیده شما چه تحولی لازم بود در روند توسعه در ایران رخ دهد که شکل نگرفت یا منقطع شد؟
پولاک در سفرنامه خود اشاره میکند که بهمن مسیرهای داخلی ایران را مسدود میکرد و عملا تا بهار که برفها آب میشد مبادلات محدود یا قطع میشد. بنابراین ما شاهد یک اقتصاد درونی و بسته بودیم. محور عصر سرمایهداری غیر از گردش سرمایه و انباشت آن، مساله صنعتی شدن است. صنعت میتوانست از طریق تغییر در ابزار تولید موجب تحول شود. در حالی که ما عملا هیچگونه تحولی در ابزار تولید کشاورزی نمیبینیم و برای مدتها همچنان بیل و داس و خویش ابزار اصلی کشاورزی بودند، اما بهطور مثال از عصر صفویه تحول در ابزار نظامی را به کمک برادران شرلی دنبال میکنیم. در دوره قاجار هم چون تلقی این بود که ما در جنگ نظامی از روسها شکست خوردیم و با شکست از انگلستان هم هرات را از دست دادیم، مبنای تحول ابزار را تحول در امور نظامی دیدند و به صنعت کشاورزی و تولیدی متاخر احساس نیاز شد. بهطور مثال در دوره فتحعلیشاه اولین بیمارستان صحرایی را در ایران شاهد هستیم و طب نظامی غالب میشود. در بحث از جغرافیا نیز جغرافیا به منظور سازماندهی ارتش توسعه یافت.
دومین عامل نیروی انسانی است که عامل مهمی در تولید بود. این نیرو میتوانست مهارت خود را قویتر کند. در کاروان دوم معرفت، افرادی به فرانسه و انگلستان فرستاده میشوند که یکی از آنها باسمهخانه یا صنعت چاپ را وارد میکند، یکی نقاشی را برای بازسازی تصاویر قاجار دارای اهمیت میداند، ولی کسی را مشاهده نمیکنیم که به اهمیت ابزار تولید و تحول در آن اشاره کند! در دوره قاجاریه بهخصوص همان دوران ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه البته فهم و شناخت حکام نسبت به صنعت هنوز ضعیف است. در قرارداد باستانشناسی که با فرانسه انعقاد میشود، میتوان این عدم شناخت را به وضوح مشاهده کرد. مواد این قرارداد به این صورت است که غیر از طلا و سنگهای قیمتی آنچه از زمین بهدست میآید به فرانسویها متعلق باشد. یعنی غیر از طلا هنوز در ایران چیزی را نمیشناسند. بنابراین در این اقتصاد کشاورزی هنوز بحث صنعتیسازی به صورت جدی مطرح نشده است. البته افرادی چون امینالضرب و معینالتجار بوشهری به طرح این موضوع اقدام کردهاند. در این زمان گروههای بازرگانان و برخی از متفکران نظیر میرزا ملکمخان نخستین افرادی هستند که به لزوم صنعت اشاره دارند.
میرزا ملکمخان در این رابطه حتی به صنعت انسانسازی نیز اشاره دارد که منظورش تربیت افراد برای تحولات جدید است. در اروپا امپراتوری روم از زمانی که توسعهطلبیهایش به اوج رسید و شمال آفریقا، کل اروپا و آسیای غربی تا مرز هیره و غسان (تقریبا تا عراق امروزی) را تسخیر کرد، شیوه تولیدش فئودالیسم بود. یعنی کاشت یکبار زمین برای یکسال اما دیدند که وقتی در حجم عظیم ممالک متصرفه مردمانش به قلب امپراتوری مهاجرت میکنند، الگوی اقتصاد فئودالیسم پاسخگو نیست، بنابراین آنها شروع به ایجاد تغییر در شیوه تولید فئودالیسم کردند. یعنی بذر را اصلاح کردند، زمین را از طریق انواع کودها غنی کردند، ... بنابراین سرمایهگذاری خود را معطوف به این حوزه کردند. ما نیز با توجه به اینکه جامعه کشاورزی بودیم، لازم بود از این روش برای توسعه استفاده کنیم نه اینکه بخواهیم در قالب صنعتی شدن به حل مشکلات خود اقدام کنیم. بنابراین اگر قرار بود امری درونزا برای توسعه در ایران رخ دهد، قاعده این امر تحول در کشاورزی بود. مثلا نیروی انسانی بهعنوان یکی از ۵ ضلع تولید باید تخصصیتر و با مهارتتر میشد. یعنی از قدیمالایام تا این زمان فردی که پدرش تاجر یا کشاورز بود، شغل پدر را بهطور ارثی انجام میداد.
اولینبار در آستانه مشروطه بود که تاسیس مدرسه فلاحت و تجارت مطرح شد، اما ابزار تولید مدرن نمیشود. زمین به همان صورت باقی میماند یا حتی بهطور مداوم در قالب ارث اسلامی تقسیم میشود. بذر اصلاح نمیشود. آب، زمین، نیروی انسانی، ابزارتولید و بذر ... در هیچیک از اینها تغییری رخ نمیدهد. در عرصه تجارت نیز ابزار تولید شامل: برات و سفته بود و تفکری برای ایجاد بانک تا زمان تاسیس بانک استقراضی و بانک شاهنشاهی وجود نداشت. این بخش از تغییرات من هم میپذیرم که درونزا است و شاید ربط مستقیمی با استعمار نداشته باشد. اگر قرار بود تغییری رخ دهد قاعدتا باید در ابزارهای سنتی تحول رخ میداد که این اتفاق نیفتاد و معادلات تولید شبیه به همان اعصار کهن ادامه پیدا کرد.
در مورد عوامل خارجی مفصل بحث کردیم، نقش عامل داخلی را در توسعه اقتصادی چگونه ارزیابی میکنید؟
در نیمه اول قاجاریه که جنگ است و وضعیت جنگی نیز اساسا توسعه را بر نمیتابد و ما در این زمان صرفا اداره امور را داریم. مثلا در ماثرالسلطانیه از فتحعلیشاه بهعنوان پادشاه جهانگیر یاد میشود، این درحالی است که فتحعلیشاه جهانگیری نکرد و این مفاهیم ناظر بر وضعیت جنگی است، ولی در دوره ناصرالدین شاه او را بهعنوان پادشاه جهانگیر و جهاندار یاد میکنند و تاکید بر جهانداری است. در دوره دوم قدرت سیاسی پاشنه آشیل توسعه و عدم توسعه است. بنابراین، برای اینکه تحولات نیمه دوم قرن نوزدهم را بشناسیم باید ناصرالدین شاه را بشناسیم که هم گرایش به توسعه دارد و هم از آن خودداری میکند. تردیدی همزمان با تمایل که موجب میشود هرگاه قدرتش تهدید میشد فضا را ببندد، مثلا دارالفنون را تعطیل میکند و به اعتضادالسلطنه که وزیر علومش هست، دستور میدهد: «تو را مامور میکنم که دانشآموزان دارالفنون از آن کتابها نخوانند.»
منظورش کتابهای ترجمه شدهای است که در دارالفنون تدریس میشود. بنابراین ناصرالدینشاه در این مسیر نقش دوگانه دارد یعنی در عین تلاش برای ایجاد توسعه مسیر آن را دچار انقطاع میکند. در عرصه اقتصادی یک مفهومی به نام اقتصاد سیاسی شکل میگیرد که کاتوزیان نیز بر آن تاکید دارد. اقتصاد سیاسی آنچیزی است که بیش از آنکه از ساختارهای اقتصادی متاثر باشد، برگرفته از شرایط سیاسی است. مثلا در مورد امنیت اقتصادی محمدتقی خان لسانالملک سپهر میگوید که: «در ایران مشهور بود که فلان تاجر بزرگ در گذشت، خوش به حال شاه» هر تاجری که فوت میشد، شاه دیوان بیگی و ماموران مصادره خود را اعزام میکرد. یک مورد را لمبتون در تاریخ قاجار اشاره میکند که حاکم فارس ماموران خود را برای مصادره فرستاد و ظلالسلطان هم از اصفهان مامور فرستاد. اولی همه دارایی را برده بود و دومی آمده بود روی فرزندان او فشار میآورد که باید سهم ظلالسلطان را هم بدهند. بنابر این نقش عامل سیاست در اقتصاد، نقش اثرگذار، قطعی و مستقیم بود. به این معنا که عمده منبع قدرت سیاسی مبتنی بر زمین بود، بهطوری که عمده زمینها، خالصه بودند و هرگاه که قدرت متمرکز شکننده میشد، زمینهای ملک اضافه میشد و زمینهای خالصه و دربار کم میشد.
حامد الگار در کتاب «دین و دولت در تاریخ ایران دوره قاجار» به طور مفصل در مورد این زمینداریها و نسبت آن با قدرت سیاسی بحث کرده است. برای روشن شدن این بحث مثال دیگری میآورم. روایتی هست که اعتمادالسلطنه نقل کرده است: «به ناصرالدین شاه اطلاع دادند که تاجری ثروتمند در ایتالیا درگذشت و او در پاسخ به این خبر میگوید: حیف که در ایران نبود که دیوان بیگی و صاحب دیوان اموال او را غارت کنند.» من در مقالهای به نام «طرح گفتمان دولت مدرن در ایران عصر ناصری» به شماری از این روایتهای تاریخی موجود در منابع اشاره کردهام. بنابراین نقش عامل سیاست مستقیم بود، به این معنا که هم در تعیین مالکیتها، هم در تجارت و هم در اقتصاد بهصورت عام تاثیرگذار بود و در دوره ناصرالدین شاه، نقش تردیدهای شاه در جلوگیری از توسعه اثرگذار بود. در میان متفکرین هم میرزا ملکم خان اندیشههای اقتصادی غلطی داشت. وی معتقد بود که ما باید امتیازات را واگذار کنیم. وضعیت جامعهای که اقتصاد سنتی دارد در واگذاری امتیازاتی به آن حد به دولتهای مدرن اروپایی نمیتوانست یک معادله برابری باشد. اساسا در یک قرارداد تجاری یک جامعهای با سطح تولید کمتر بالذات و الزاما شکستخورده است. چون بیشتر واردات دارد تا صادرات.
بنابراین اقتصاد سیاسی شده، کالای تجاری تولید نکرد که ایران را در یک حوزه مشخص به تولید انبوه برساند و این امر تا مشروطه ادامه داشت، بهطوری که ما یک ورشکستگی اقتصادی را بهعنوان زمینههای انقلاب مشروطه میتوانیم جستوجو کنیم. پیش از مشروطه دولت برنامهای برای اقتصاد نداشت و این را میتوان در روزنامههایی که در آستانه مشروطه به زبان فارسی چاپ میشد پیگیری کرد. بهطور مثال روزنامه حبلالمتین که در کلکته چاپ میشد، دائما از افلاس، ورشکستگی، رکود، غارت مالالتجارهها و عدم مسوولیتپذیری حکام و دولت مرکزی نسبت به کنشگران اقتصادی سخن میگوید. یک نکته مثبت وجود دارد که آن هم در نطفه خفه میشود، من مقالهای نوشتم به نام «الزامات اقتصاد ملی در مرامنامه مجلس وکلای تجار»، این مجلس در ۱۳۰۱ هـ . ق آخرین اقدام و کنش مدنی بازرگانان برای جلوگیری از بحران اقتصادی است. امینالضرب با در خواست از ناصرالدین شاه و کسب موافقت وی ۶ بند را تنظیم میکند که شامل ضرورت حمایت از امتعه داخلی، قیمتگذاری، مالیات، جلوگیری از ورود کالاها و مالالتجاره خارجی، در امنیت کالاها و در امور قضایی تجار میشود و ناصرالدین شاه با درخواست امینالضرب موافقت میکند، ولی در عمل نمیتواند تاثیرگذار باشد و علت این امر هم همان موانع حکام سیاسی است که در ایالات خود مستقل عمل میکردند.
به همین جهت در نهضت تنباکو، بازرگانان دیگر از منظر اعتراض عمومی وارد شدند. یعنی مجلس وکلای تجار آخرین کنش مدنی بازرگانان برای کسب حقوقشان بود اما چون به نتیجه نرسید، پس از آن در نهضت تنباکو و انقلاب مشروطه شرکت میکنند. این نشان میدهد که قدرت سیاسی نتوانست نسبت به خواستههای صنفی و ملی بازرگانان به خوبی عمل کند و این مساله به حدی مهم است که مجلس اول مشروطه یک ساختار صنفی و طبقاتی دارد و در آن آرا براساس صنف و طبقه تقسیم میشود. این نشان میدهد که خواستههای صنفی در علل بلند مدت وقوع مشروطه چه میزان موثر بودند، حتی در علل آنی وقوع مشروطه نیز ما شاهد خواستههای صنفی هستیم. بهطور مثال شلاق زدن بازرگانان قند به وسیله علاءالدوله حاکم تهران یا فعالیتهای نوز بلژیکی در گمرکات شمال نمونههایی از این موارد است. بنابراین فعلوانفعالات میان سیاست و اقتصاد در این زمان بسیار پررنگ است و ضعف ساختار اقتصادی مستقیما در سیاست اثرگذار است بعد از مشروطه بود که تا حدودی برنامههایی برای تولید، صادرات و واردات، قوانین تجاری، قوانین مربوط به اصناف و... ریخته شد.
ارسال نظر