خوردن قرص قرمز

امیرحسین خالقی
دکترای سیاست‌گذاری عمومی دانشگاه تهران

کسانی گفته‌اند معادل «سرمایه‌داری» برای اقتصاد بازار آزاد چندان روا نیست، «سرمایه‌‌داران» ترجیح می‌دهند به جای درگیر شدن در رقابت و در خطر قرار دادن ثروت و دارایی خود کاری ساده‌تر انجام دهند. برای آنها نزدیک شدن به اهل سیاست و استفاده از حمایت‌های دولتی و سیاسی بسیار کارسازتر است و بهتر می‌توانند منافع خود را حفظ کنند. در اقتصاد بازار آزاد که بناست کار به نیروهای عرضه و تقاضا سپرده شود و دست نامرئی بازار برترین‌ها را برگزیند کار چندان ساده نیست، چه بهتر که بتوان روی دست مرئی سیاست حساب کرد. با این حال بسیاری افراد اقتصاد بازار آزاد و سرمایه‌داری را مترادف می‌دانند. اگر اقتصاد بازار آزاد را مجموعه مناسباتی تعریفی کنیم که براساس «مبادله اختیاری افراد و تضمین مالکیت خصوصی آنان» پاگرفته است، بدیهی است که صفت آزاد به معنای نامقید و نامشروط بودن نیست، چنین اقتصادی برای بقا نیازمند یک بستر حقوقی و قانونی قدرتمند است و واژه‌هایی مانند بازار آزاد وحشی (شاید معادل unfettered market economy) یا آنارشیسم بازار چندان دقیق نیست. وانگهی پرسشی که به فرض پذیرش کاستی‌های بازار بی درنگ خود را نشان می‌دهد و برای ما در ایران نیز پاسخ به آن اهمیتی بسزا دارد این است: برای مهار این بازار وحشی می‌خواهید روی چه چیز حساب کنید و راه‌حل جایگزین چیست؟ به مداخله خیرخواهانه دولت امیدوار باشیم؟ تصمیم‌ها را به نهادهای مدنی و کنش جمعی بسپاریم؟ «کار فرهنگی» و «اخلاق مداری» را برای شهروندان ترویج کنیم تا فقط به سود و منفعت شخصی نپردازند؟ اجازه دهید مساله را با شرحی بیشتر باز کنیم و به راه حل نخست یعنی دولت بپردازیم که از بقیه جدی‌تر است.

متاسفانه عملکرد برخی از منتقدان ضدسرمایه‌داری درخشان نیست؛ پیشوای آلمان نازی زمانی گفته بود که سیستم سرمایه‌داری را نمی‌پسندد، زیرا در آن انسان‌ها به جای مسوولیت و عملکرد براساس دارایی و ثروتشان ارزیابی می‌شوند. مرد آلمانی به گفته خودش می‌خواست این بساط بهره‌کشی از ضعفا را برچیند و طرحی نو در اندازد. تا جایی که تاریخ به ما یادآوری می‌کند دستاوردهای او و حزبش هم فاجعه‌بار بود. آشویتس و داخائو و کوره‌های آدم سوزی و آن همه کشتار با هیچ معیاری دستاورد برجسته‌ای به حساب نمی‌آمد. دیگر منتقدان رادیکال سرمایه‌داری هم وقتی قدرت گرفتند اوضاع خیلی بهتر نبود، میلیون‌ها نفر در دوران استالین به پای آرمان‌های بلندپروازانه او قربانی شدند، در دوران زمامداری صدر مائوچند میلیون چینی از قحطی جان دادند و طرح‌های «مردمی» پل پوت در کامبوج هم به روایتی یک چهارم جمعیت آن کشور را به کام مرگ فرستاد. حتی امروز هم وقتی اوضاع کره شمالی و ونزوئلا را بررسی می‌کنیم، اوضاع رضایتبخش نیست. سرمایه‌داری مانند هر اندیشه بشری دیگر کاستی کم ندارد و نقادی آن رواست، ولی وقتی این تجربه‌های هراسناک را در نظر می‌آوریم، به نظر می‌رسد باید با احتیاط بیشتری با نقدهای رادیکال برخورد کرد و نسبت به پیامدها هوشیارتر بود. اگر آزادی فردی انسان‌ها را در هویتی جمعی آنها حل کنیم، شاید فاجعه چنان دور نباشد، چنانکه تاریخ هم گواهی می‌دهد. وقتی انسان‌ها برای آرمان‌های تخیلی دست از آزادی فردی خود بشویند، در واقعیت هیولای تمامیت‌خواهی آنها را خواهد بلعید. از این رو موضع بدبینانه به دولت و سیاست چندان بی‌پایه نیست.

باری، امروزه جز برخی منتقدان رادیکال بازار آزاد کمتر کسی را بتوان یافت که از مداخله تام و تمام دولت در اقتصاد دفاع کند و آن ایده‌های آرمانی دیگر خریداری ندارد. با این حال هواداران مداخله بخشی و محدود دولت کم نیستند و به ویژه کسانی نمونه کشورهای اروپایی مانند سوئیس و سوئد و دانمارک را به‌عنوان نمونه موفق برمی‌شمارند. اگر میزان مداخله و حضور نهاد دولت را در اقتصاد مبنا بگیریم، باید در دنیای واقعی اقتصاد کشورها جایی میان اقتصاد بازار آزاد تا اقتصاد دستوری یا برنامه‌ریزی شده قرار داد، در یکی توزیع منابع به دست فرآیند بازار سپرده می‌شود و در دیگری دولت یا نهاد جمعی مشابهی کار را پیش می‌برد. در اقتصاد بازار تاکید بر آزادی و گزینش فردی است و در دیگری از «خیر جمعی» سخن به میان می‌آید. این استدلال رایجی است که می‌گویند اگر به دلایلی مانند انحصار و ناقرینگی اطلاعات (information asymmetry) در برخی حوزه‌ها سازوکار بازار نتوانست به شکل مناسبی عمل کند (نارسایی/ شکست بازار)، می‌توان مداخله دولت در بازار را موجه دانست. گفتنی است برای ارزیابی آزاد بودن اقتصاد یا به زبان دیگر میزان حضور دولت در اقتصاد معمول است که از شاخص آزادی اقتصادی بهره می‌گیرند. بنیاد هریتج و موسسه فریزر سالانه دو شاخص نه چندان متفاوت را برای کشورها گزارش می‌کنند، در این شاخص‌ها ابعادی مانند اندازه دولت و سیاست پولی و مالی آن، چارچوب حقوقی و قوانین مالکیت، محدودیت‌های تجاری با دیگر کشورها و همچنین فراوانی مقررات کسب و کار، سرمایه‌گذاری و نیروی کار اندازه‌گیری می‌شوند. کشورهایی مانند سوئیس و سوئد و دانمارک براساس شاخص‌های آزادی اقتصادی از وضعیت مناسبی برخوردارند و در مجموع جزو اقتصادهای آزاد به شمار می‌آیند (برای مثال سوئیس رتبه سوم و چهارم را در رتبه‌بندی آزادی اقتصادی به خود اختصاص داده است و بقیه هم رتبه‌های خوبی دارند).

همچنین یوهان نوربرگ برای سوئد و پترسن برای دانمارک نشان داده‌اند که این دو کشور به مدت طولانی و گاه تا صد سال سیاست عدم مداخله (لسه فر) را دنبال کرده‌اند تا به وضعیت کنونی برسند، پس از انباشت ثروت همراه با بهبود محیط نهادی و شرایط فرهنگی بوده است که سیاست‌های رفاهی گسترده را پیش گرفته‌اند. گفته شده که این کشورها در آغاز کار با مالیات محدود و مداخله حداقلی دولت شروع کرده‌اند و برای آینده هم باز باید چنین کنند. همچین نشان داده شده که برای کشورهای شمال اروپا مانند سوئد، دانمارک و فنلاند (موسوم به نوردیک) سه چالش جدی آینده برای ادامه روند قبلی «پیر شدن جمعیت»، «جهانی شدن» و همین «دولت رفاه» است که باید آن را چاره کنند و هزینه‌ها را پایین بیاورند. گویا واقعیت‌ها از نزدیک به همان خوبی نما از دور نیست! به ایران برگردیم، فرض کنیم مساله انباشت ثروت و رشد اقتصاد را حل کرده‌ایم (چه فرض دشواری)، چه کسی بناست تعیین کند میزان مداخله «محدود» دولت باید چقدر باشد؟ کدام نهادها آزادی فردی و حق مالکیت شهروندان را پاسداری می‌کنند؟ مهار دولت را چگونه می‌توان پیش برد؟ با ناکارآیی، فساد و نورچشمی‌ها چه باید کرد؟ خیر جمعی را چگونه تعریف کنیم که با آزادی و منافع فردی شهروندان در تعارض نیفتد؟

چنانکه آمد تجربه تاریخی به ما می‌آموزد که باید به دولت‌ها و سیاست بدگمان بود و تا وقتی تکلیف خودمان را روشن نکرده‌ایم، خطر تکرار تجربه‌های ناخوشایند گذشته کم نیست. شوخی است که با استناد به تجربه در ظاهر موفق کشورهایی در اروپا بخواهیم، آن را برای ایران عزیز هم تجویز کنیم. واقعیت کارتون نیست، بازار آزاد را هم نباید راه حل نهایی دانست، بلکه بستری است که می‌توان با آن درباره راه حل اندیشید، هرچند نااطمینانی در کمین است و برخلاف پرگویی‌های «اصحاب ایدئولوژی» تضمینی در کار نیست. ما برای آینده ناگزیر به انتخاب آنیم، حکایت ما همان صحنه معروف فیلم ماتریس است که به قهرمان داستان می‌گویند یا «قرص‌آبی را می‌خوری و در تختت بیدار می‌شوی و بازی تمام می‌شود، یا قرض قرمز را می‌خوری در سرزمین عجایب می‌مانی و از واقعیت سر در می‌آوری». کاش می‌شد بازی ما را هم تمام شده دانست، ولی واقعیت دست از سر ما برنمی‌دارد و باید با آن روبه‌رو شد، قرص سومی وجود ندارد.