سرمایهگذاری برای نجات سازمانهای افسرده
علیرضا ابوالفتحی
«آسمان همه جا همین رنگ است». هر زمان که صحبت از جابهجایی شغلی و توصیف سازمانهای ایرانی پیش میآید، این جمله کمابیش به گوشمان میخورد یا حتی گاهی خودمان آن را ادا میکنیم. در اینکه اکنون دورهای از رکود و کساد اقتصادی را تجربه میکنیم، تردیدی وجود ندارد، اما در کاهش سرعت، پویایی و شادابی فضای سازمانها، علاوهبر شرایط مذکور، عنصر انسانها، خلقیات و مشکلات ذهنی آنان نیز نقش مهمی ایفا میکند.
طبیعی است وقتی مشکلات اقتصادی و روان شناختی، اینگونه با هم پیوند میخورند، سازمانها دچار رخوت و ایستایی میشوند، که این وضعیت در سایر نهادهای اجتماعی دیگر همچون خانواده و مدارس نیز قابل مشاهده است.
علیرضا ابوالفتحی
«آسمان همه جا همین رنگ است». هر زمان که صحبت از جابهجایی شغلی و توصیف سازمانهای ایرانی پیش میآید، این جمله کمابیش به گوشمان میخورد یا حتی گاهی خودمان آن را ادا میکنیم. در اینکه اکنون دورهای از رکود و کساد اقتصادی را تجربه میکنیم، تردیدی وجود ندارد، اما در کاهش سرعت، پویایی و شادابی فضای سازمانها، علاوهبر شرایط مذکور، عنصر انسانها، خلقیات و مشکلات ذهنی آنان نیز نقش مهمی ایفا میکند.
طبیعی است وقتی مشکلات اقتصادی و روان شناختی، اینگونه با هم پیوند میخورند، سازمانها دچار رخوت و ایستایی میشوند، که این وضعیت در سایر نهادهای اجتماعی دیگر همچون خانواده و مدارس نیز قابل مشاهده است.از بعد سازمانی، عواملی مانند: بوروکراسیهای شدید (از نوع غیرمولد)، نابرابریها، عدم عدالت توزیعی و رویهای، نبود مسیر پیشرفت شغلی، فقدان شایسته سالاری، سبکهای آمرانه مدیریت، نگاه اقتصادی و پولی به انسانها و... روح افسردگی را به سازمانها تزریق میکنند و نتایجی همچون سکوت سازمانی، رخوت، خلوتگزینی و انزوا پدید میآیند. از بعد فردی، عمده افراد طبق آمار گفته شده، این اختلال روانی را ذاتا با خود به همراه دارند، یا اگر هم ندارند، وقتی در معرض این افراد قرار میگیرند، ناخودآگاه به آن دچار میشوند و استمرار این روند، ارتباطات را در سازمان دچار نقصان میکند. بسیاری از افراد یا عاشق کاری که میکنند نیستند، یا نگاه مادی به موضوع کار دارند، یا اصلا معنای زندگی را از جوانب مختلف به درستی درک نکردهاند. رهایی از شرایط پیش آمده، مستلزم تدابیری خاص و مشارکتی فعال و فراگیر ازسوی جناحها و مواضع مختلف است. مدیران ارشد سازمانها و کارآفرینان، اگر دغدغه موفقیت مستمر و پایداری کسب و کارشان را دارند باید عدالت، برابری و عدم تبعیض را سرلوحه کار خود قرار دهند، افراد شایسته را بهکار گمارند، راه را برای پیشرفت و شکوفایی افراد در درون سازمان فراهم آورند، روی توانایی و تعهد سرمایههای انسانی خود حساب کنند، روح کار گروهی را ارتقا دهند، فضایی شاد در محیط کار فراهم آورند و....
از بعد حکومتی، دولت باید تدابیری برای پویایی و تحرک بیشتر به صور مختلف در سطح جامعه و سازمانها بیندیشد، از واحدهای صنفی، تولیدی، شرکتهای دانش بنیان و... حمایت بیشتری کند، خدمات مشاوره درمانی (روان شناسی) را به صورت رایگان یا با حداقل تعرفهها دراختیار مردم و حتی سازمانها قرار دهد، شرایط ایجاد کسبوکارهای جدید را تسهیل کند (ایران از حیث راهاندازی کسبوکار در دنیا رتبه نازل ۱۱۸ را دارد)، برخی مهارتهای حیاتی زندگی روزمره و کاری را مانند اصول مدیریت، مدیریت زمان، مدیریت استرس و... از همان مقاطع ابتدایی به عنوان سرفصل در واحدهای درسی دانش آموزان تصویب و واحدهای مشاوره شغلی را در مقاطع راهنمایی و دبیرستان به شکل واقعی فعال کند. افراد جامعه هم که به عنوان کارمند، مدیر یا هر نام دیگری وارد سازمانها میشوند، باید مفهوم کار و شغل را بار دیگر برای خود بازتعریف کنند، نگاه صرف مادی به موضوع اشتغال نداشته باشند، مهارتهای ایجاد تعادل منطقی میان کار و زندگی را در خود تقویت کنند، کار و شغل خود را از روی عشق و علاقه و نه بهدلیل پول و ارتباط با مدرک تحصیلی انتخاب کنند و سبک زندگی خود را با تغذیه مناسب، ورزش و استفاده از مشاورههای روان شناسی، تغییر دهند.
اهمیت شناخت واقعی از سازمان
افسردگی سازمانی همانند افسردگی فردی، نوعی بیماری مزمن است که اولا باید تشخیص داده شود، ثانیا پذیرفته شود و سپس باور کنیم که درمان آن نیاز به زمان دارد. همان گونه که افسردگی، زندگی شخصی افراد را دچار اختلال میکند، بیتردید سازمانهایی هم که به این معضل دچار میشوند، نوعی از اختلال را البته با درجات بیشتر تجربه خواهند کرد. حتی بدتر اینکه ممکن است برخی سازمانها، آنها را طرد کنند. سازمانهای افسرده، بیش از آنکه به افقهای بلندمدت و پیشروندگی توجه داشته باشند، روی اشتباهات خود سرمایهگذاری میکنند و سخت تحت تاثیر گذشته و رفع نقایص و کاستیهای خود هستند؛ چه بسا سازمانهای بیماری که از موهبت افرادی پرتلاش و پرانگیزه برخوردارند، اما نه تنها به تعالی نمیرسند، بلکه پس از مدتی ویروس افسردگی را به کارکنان خود نیز انتقال میدهند.
ارائه راهحلهای مشارکتی و فراگیر
شاید بسیاری از سازمانها در مقام انکار این حقیقت برآیند، اما با کمی کنکاش و پرس و جو، درک خواهند کرد که این معضل گریبان خیلی از آنها را گرفته است. مدیران سازمانها از دو جبهه درون و برون سازمان میتوانند به رفع این مشکل کمک کنند: اول توجه به درون که طبعا افراد را نیز مشمول میشود (خوشبختانه برخی از سازمانها بهطور مثال اقدام به راهاندازی واحدهای مشاوره روان شناسی در واحدهای خود کردهاند و گامی موثر در درک و بهبود شرایط ذهنی کارکنان خود برداشتهاند)، ازسوی دیگر، از طریق رایزنی و تقویت ارتباطات خود با اتحادیههای صنفی، مسوولان ذیربط و مرتبط دولتی، خواستهها و مشکلات خود را بیان کنند و برای حل این معضل پیشگام شوند؛ یکی از وجوه تمایز کشورهای توسعه یافته در مقایسه با کشورهای کمتر توسعه یافته یا جهان سومی، رویکرد منفعلانه مدیران سازمانها و کارآفرینان آن ممالک به موضوعات اینچنینی است، بنابراین شایسته است آنها اولا آسیبها را بشناسند و به دولتمردان منعکس کنند و سپس با برگزاری جلسات هماندیشی در حوزه یا صنعت خود یا سایر صنوف و صنعتها، راهحلهای مشارکتی ارائه دهند. این مهم نیاز به فرهنگسازی دارد و تک تک مدیران و کارکنان، باید بپذیرند و باور داشته باشند که در پیشرفت، تعالی و توسعه پایدار اقتصادی هریک به اندازه خود سهم دارند، اگر این رویکرد و نگاه نهادینه شود، احتمالا بخش قابل توجهی از مشکلات سازمانی همانند خیل عظیمی از مسائل و گرفتاریهای اجتماعی دیگر مرتفع خواهد شد.
ارسال نظر