باید همه جنبههای بحران را به رسمیت شناخت
آنها خواهان پیشرفت و توسعه ایران در محیطی آزاد، عادلانه و دموکراتیک بودهاند که در آن حداقلی از رفاه برای عموم مردم فراهم باشد. با اینحال، بهرغم این تلاشهای گسترده و متنوع، به نظر میرسد این اقدامات به سرانجام مطلوب خود نرسیده است. البته در مقاطعی کوتاه شیرینی کنشگری را چشیدهاند؛ اما اگر از بالا به مساله بنگریم، جامعه ایران در یکدهه گذشته هر چقدر بیشتر جلو رفته، کمتر رسیده است. شاخصها و متغیرهای اقتصادی بهخوبی این وضعیت تلخ را تشریح میکنند. رشد متوسط اقتصادی صفر در یکدهه اخیر بهخصوص از سال ۹۷ و پس از خروج آمریکا از برجام در کنار افزایش سرسامآور تورم و هزینهها، استهلاک سرمایه و کاهش سرمایهگذاری و مواردی از این دست همه بیانگر آن هستند که نهتنها جامعه ایران به سمت وضعیتی مرفهتر و عادلانهتر حرکت نکرده، بلکه روز بهروز وضعیتش بدتر شده و حالا در تامین مایحتاج اولیه خود نیز دچار مشکل است.
مجموعه این عوامل و تحولات، تاثیرات اجتماعی عمیقی داشته است؛ میزان اعتماد به دیگری کاهش یافته و امید به آینده کمتر شده است و سرمایههای اجتماعی و منابع انسانی مستهلک شدهاند. امروزه کمتر کسی نسبت به تحقق آیندهای روشن خوشبین است و رفتاری همهگیر شده است که براساس آن هر کس میخواهد «کلاه خودش را بچسبد که باد نبرد.» جامعه ایران تحتتاثیر رویدادهای تلخ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در سالهای اخیر احساس میکند درون تلهای گرفتار شده است که باید فقط خودش را از آن نجات دهد.
یکی از دلایل افزایش شدید میل به مهاجرت و تلاش برای خروج از کشور را باید در همین راستا تلقی کرد. مجموع این رفتارهای اجتماعی باعث میشود که جامعه احساس کند درون چرخهای گرفتار شده است که هر عاملی به بحران بیشتر منجر میشود؛ بحران ناکارآمدی به بحران اقتصادی منجر شده و این بحران همه حوزهها از جمله بخش محیطزیست را فعال میکند. با فعالشدن بحران در سایر بخشها، نیروی انسانی و تحصیلکرده احساس میکند که راهی برای برونرفت از وضع موجود و اصلاح شرایط ندارد و در نتیجه تن به مهاجرت میدهد و تلاش میکند در جای دیگری زندگیاش را بسازد. کاهش سرمایه انسانی تحصیلکرده در کنار سایر بحرانها، به بحران ناکارآمدی دامن زده و چرخه بدبختی را به تصویر میکشد.
اما آیا واقعا راه فراری از این بحران و چرخه وجود ندارد؟ این پرسشی است که احتمالا ذهن بسیاری از نخبگان و دانشمندان علوم اجتماعی و سیاسی را بهخود درگیر کرده است. واقعیت آن است که ایران تنها کشوری نیست که در چنین تله و بحرانی افتاده و کشورهای دیگری نیز در شرایط اسفناکی بودهاند؛ اما توانستهاند از آن شرایط نجات پیدا کنند. بنابراین هرچند راه نجات برای هر کشور ممکن است متفاوت و یکتا باشد؛ اما حتما روش و مسیری وجود دارد که بتوان از این تله خارج شد. اما پیچیدگی شرایط ایجاب میکند که به حل مساله نیز پیچیده فکر شود و از سادهسازی موضوع و ارائه راهحلهای سطحی اجتناب شود.
بحران ناکارآمدی که باعث خالی شدن منابع کشور شده و این حس را در انسان ایرانی ایجاد کرده که درون یک تله گرفتار است، تکعاملی نیست و تحتتاثیر عوامل مختلفی ایجاد شده است. اینطور نیست که بتوان بحران را صرفا به یکمقام مسوول یا به عوامل سیاسی و نظام سیاسی نسبت داد؛ هرچند حتما عوامل سیاسی و اقدامات حکومت نیز در این امر موثر است. در کنار این عوامل، باید شرایط جغرافیایی، وضعیت تاریخی، موقعیت ژئوپلیتیک و جایگاه ایران در نظم بینالملل، فرهنگ عمومی و سیاسی، ارزشهای اجتماعی و شرایط اقتصادی ایران و جامعه ایران را نیز لحاظ کرد. بحران، تکعاملی نیست که با تغییر یکی از عوامل، بحران برطرف شود؛ هرچند شاید یک یا چند عامل تاثیر عمیقتری بر ایجاد بحران داشته باشد، اما باید مجموع عوامل بحرانساز را با هم دید.
فهم این مساله و چندعاملی دیدن بحران، بهجای تاکید صرف بر یکعامل، کلید اولیه و ضروری برای عبور از بحران و تله ایجادشده است. تا زمانی که انسان ایرانی، بهخصوص نخبگان آن، فهمی سادهسازیشده از ریشههای بحران داشته باشند نمیتوان به سمت حل آن حرکت کرد. البته این امر که مشکلات ایران متاثر از چند عامل است و پیچیدگی خاص خود را دارد، نباید باعث انفعال شود و این حس ایجاد شود که حل آن غیرممکن است؛ بلکه فهم این پیچیدگیها کمک میکند که برای حل آن نیز به راهحلهای پیچیده و همهجانبه فکر شده و همزمان بهطور موازی برای تغییر چند عامل بحرانساز تلاش شود. با اتخاذ این رویکرد است که میتوان راهحلی برای جامعه ایران پیدا کرد تا انسان ایرانی احساس کند میتواند از تله و چالهای که در آن گرفتار شده است، بیرون بیاید.