موریانه نظم جمعی
بی وجه نیست اگر بگوییم اعتماد چسب پیوندهای انسانی و ملاط روابط اجتماعی است. اگر پیوندی گسسته شود یا رابطهای قطع شود، نخستین نتیجهای که میگیریم سست شدن یا از بین رفتن اعتماد فیمابین است. علاقه جامعهشناسی به این مفهوم به دلیل همین اهمیت بنیادی آن در شکلگیری مناسبات انسانی و اجتماعی است. این اهمیت در سخن اندیشمندان علوم انسانی از جنبههای مختلفی مورد تاکید قرار گرفته است. در این جملهها دقت کنید: «اعتماد بعد مهمی از فرهنگ مدنی و جامعه مدنی است.» «اجتماع متجانس شهروندان متعهد و وفادار به اقتدار سیاسی، بدون اعتماد افقی به یکدیگر و نیز بدون اعتماد عمودی به نهادهای عمومی نمیتواند وجود داشته باشد.» همچنین «اعتماد مولفه مهم سرمایه فرهنگی و سرمایه اجتماعی است. نظریه سرمایه اجتماعی فرض میکندکه بهطور کلی هرچه بیشتر با دیگران پیوند داشته باشیم، نشانگر اعتماد بیشتر ما به آنها و برعکس خواهد بود.» و در رابطه اعتماد با ارزشهای فرامادی، از اینگلهارت خواندهایم که میگوید: کیفیت زندگی و بهزیستی روانی همبستگی محکمی با اعتماد تعمیمیافته دارد. از سوی دیگر، اعتماد پیش نیازی برای مشارکت سیاسی، اقدامات کارفرمایانه و آمادگی برای اخذ فناوریهای جدید است. این سخنان به خوبی نقش، اهمیت و ضرورت رابطه اعتمادآمیز را در استقرار یک نظام اجتماعی پایدار که شهروندانش از سطح مناسبی از امنیت، رفاه، عدالت و پیشرفت برخوردار باشند، نشان میدهد. اعتمادی که البته باید آگاهانه، واقعگرا، و معطوف به دیگران باشد و با اعتماد سادهلوحانه، سطحی، نمایشی و خودخواهانه متفاوت باشد.
دوم) چرا اعتماد آسیب میبیند؟
همان طور که اعتماد در مشارکت، انسجام و پویایی اجتماعی نقش موثر و سازنده ایفا میکند، بیاعتمادی نیز اثری معکوس بر جامعه و مناسبات اجتماعی دارد. به عبارت دیگر، اعتماد همراه با سازوکارهای علّی حیات اجتماعی از فراز و نشیب برخوردار میشود. فرسایش و نوسان اعتماد نتیجه تغییراتی است که در پایبندی و تعهد شخص یا سیستم به هنجارها و ارزشهای مشترک رخ میدهد. یک رابطه بین فردی را در نظر بگیرید. فرقی نمیکند رابطهای عاطفی و دوستانه باشد یا حرفهای و رسمی. روابط نسبتا پایداری که بر مبنای صمیمیت و همکاری و با هدف مشخصی شکل گرفته باشد. اگر یکی از طرفین این رابطه به گفتار یا رفتاری روی آورد که از طرف مقابل نقض عهد قلمداد شود یا احساسی از دروغ یا ریاکاری در وی ایجاد شود، ابتدا رابطه خدشهدار و در صورت تکرار، سست و شکننده و نهایتا به گسست و جدایی میانجامد. از بین رفتن اعتماد و حاکم شدن بیاعتمادی، مسبب این امر است. وقتی طلاق رخ میدهد، زمانی که شما ممکن است به آشناترین فردی که با وی رابطهای قوی داشتهاید و دیگر حاضر نیستید به او پولی قرض دهید یا با دوستی قطع رابطه میکنید... بیاعتمادی حاکم شده است. این رابطه افقی بین شهروندان در روابط عمودی در جامعه بین شهروندان و نهادهای سیاسی، دولتی و حکومتی نیز اتفاق میافتد. دلایل آن بسیار است: ناکارآمدی، وقتی مردم نهادها را در برآورده کردن نیازها و خواستههای مشروع خود ضعیف و ناتوان میبینند، کسی هم پاسخگو نیست و بر اثر این شیوه تبعیض و بیعدالتی در سطوح مختلف مناسبات فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی و... وجه غالب روابط حاکم میشود. فساد، زمانی که سوءاستفاده از موقعیت در ابعاد مختلف آن به یک پدیده گسترده و فراگیر در سیستم تبدیل میشود و این باور شکل میگیرد که بدون رشوه و پارتیبازی و... هیچ کاری پیش نخواهد رفت و عموم جامعه در این دام اجتماعی گرفتار میشوند. ردپا و مصادیق ناکارآمدی و فساد البته میتواند در ابعاد مختلف مناسبات اجتماعی دیده شود. مثلا در نظام آموزشی، هنگامی که جعلیات و مطالب نادرست در کتابهای درسی ریشه میدواند. در نظام رسانهای، زمانی که اخبار واقعیتهای اجتماعی ناقص منعکس میشود. آنگاه که حقایق تحریف میشود، وقتی تفسیر رویدادها، یکجانبه و غیرمنصفانه گزارش میشود، وقتی رادیو و تلویزیون تنها به قاضی میروند... بیاعتمادی شدت مییابد و اکثریت جامعه به سایر منابع خبری و اطلاعرسانی روی میآورند.
سوم) چگونه اعتماد احیا میشود؟
در مقدمه سه نکته را باید در نظر گرفت: ۱- بیاعتمادی موریانه نظام اجتماعی است. وقتی بیاعتمادی دامن میگسترد، درواقع کارآمدی سیستم آسیب میبیند. روابط اجتماعی و پیوند شهروندان با سلسله مراتب قدرت دچار سستی و خلل و گسست میشود. پیشتر گفتیم اعتماد جنبه ملاط مناسبات و روابط اجتماعی را دارد، میتوان توصیف عمیقتری کرد و آن را روح پیکره اجتماعی نامید. اعتماد اگر از بین برود، اسکلت و فیزیک سیستم تا مدتی میتواند دوام بیاورد؛ اما بیروح و بینشاط و شکننده. ۲- هیچ چیز به جز اعتماد نمیتواند خلأ آن را پرکند. دستگاه تبلیغاتی - بهویژه در عصر رسانههای متکثر و فراگیر و غیرقابل کنترل- سیستم امنیتی قوی یا قوه قهریه قادر به جبران فقدان اعتماد اجتماعی نیست. ۳- اعتماد خیلی زود و آسان از دست میرود. وقتی مردم در چهره مسوولان، قهرمان خود را نمییابند و آنان را صادق نمیبینند. زمانی که شهروندان احساس میکنند، فریب خوردهاند و بازیچه فرآیند انتخابات شدهاند. برعکس، اعتماد خیلی دیر و سخت بهدست میآید. به دشواری میتوان در چشم و دل مردم نشست و اعتماد آنان را جلب کرد. احیای مجدد اعتماد نیازمند فرآیند طولانی مدت و پر فراز و نشیبی است.
برای احیای اعتماد اجتماعی میتوان گفت باید از روش مهندسی معکوس سود جست. شناسایی فرآیندی که به بحران اعتماد در جامعه انجامیده است، دشوار نیست. ناکارآمدی و فساد معمولا با انسداد همراه است. رشد سریع تثبیت قدرت جریانی که در بستر فساد امکان تحقق پیدا میکند، آن را به بگیر و ببند و بستن و ایجاد محدودیت برای آزادی عمل مردم سوق میدهد. تا اعتراضی برنخیزد و سلطه بر منابع تداوم پیدا کند. اما این وضع هرچند انفعال و بیگانگی و گریز اجتماعی را در بین گروههایی در جامعه در پی دارد بر نارضایتی اقشار اجتماعی نیز میافزاید و هزینه حکمرانی و اداره اوضاع را در گوشه و کنار مملکت به شدت افزایش میدهد.
در چنین مواقعی دو راه بیشتر متصور نیست: افزایش انسداد و پرهزینه کردن کنترل اوضاع جامعه و در مقابل، کاهش انسداد در همه عرصههای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی تا روند بیاعتمادی معکوس و فرآیند احیای اعتماد بستر مناسبی پیدا کند. بستری که با قانونگرایی واقعی و نه نمایشی و احترام به افکار و آرای عمومی شناخته میشود. از پدرسالاری که فاصله بگیرید، با فرزندتان دوست میشوید. بر این نکته باید تاکید کرد که سازوکار احیای اعتماد چه در روابط بین فردی و چه در مقیاس نهاد، سازمان یا اجتماع، مقولهای نرمافزارانه است و جایگزین سختافزارانه ندارد.
ارسال نظر