اگر انسان‌ها فرشته بودند

رابرت هیگز

مترجم: یاسر میرزایی

منبع: میزس دیلی

در مجله‌ فدرالیست شماره ۵۱، جیمز مدیسون در دفاع از نظام ملی پیشنهادی‌اش می‌نویسد که می‌توان ساختاری برای «بررسی و تعادل میان دپارتمان‌های مختلف» دولت ایجاد کرد که در نتیجه آن زورگویی دولت به مردم، مهار می‌شود. مدیسون برای توجیه ادعایش، پاراگراف زیر را می‌نویسد که می‌توان آن را درس کوتاهی در علم سیاست به حساب آورد: «بزرگ‌ترین راه مقاومت در برابر جمع شدن تدریجی قدرت‌های مختلف در یک دپارتمان این است که به والیان هر دپارتمان ابزارهای قانونی ضروری داده شود و بر انگیزه‌های شخصی برای جلوگیری از تجاوز دیگران تاکید شود.

توشه مورد نیاز برای دفاع، در این مورد، مثل تمام موارد دیگر باید متناسب با میزان خطر حمله باشد. باید ایجاد جاه‌طلبی شود تا دیگر جاه‌طلبی‌ها را خنثی کند. علایق انسان باید به حقوق قانونی جایگاهش مربوط شود. اینکه چنان ابزارهایی برای کنترل دولت ضروری است، ممکن است بازتاب طبیعت آدمی باشد؛ اما خود دولت جز بزرگ‌ترین پدیده بازتاب‌دهنده طبیعت آدمی چه چیزی می‌تواند باشد؟ اگر انسان‌ها فرشته بودند، هیچ دولتی ضروری نبود. اگر فرشته‌ها بر مردم حکومت داشتند، هیچ کنترل داخلی یا خارجی بر اعمال دولت، ضروری نبود.

در ساختار دولتی که در آن انسان‌ها بر انسان‌ها حکومت می‌کنند، سخت‌ترین مساله این است: باید ابتدا حکومت را چنان توانا‌سازی که بتواند حکومت کند و در مرحله بعد او را واداری که خود را نیز کنترل کند. وابستگی به مردم، بی‌شک، کنترل ابتدایی دولت است؛ اما تجربه، لزوم اقدامات احتیاطی دیگر را به بشر آموخته است.»

پاراگرافی که به فرشته‌ها اشاره می‌کند، قطعه بسیار فصیحی است و آنچنان حائز اهمیت است که تقریبا به یک کلیشه تبدیل شده است. در استدلال مدیسون به وضوح چیزی بیش از تاکید بر این نکته وجود دارد که طبیعت انسانی چیزی دون شأن فرشته است. این ادعا شرایطی را برای مدیسون فراهم می‌کند تا مستقیما به درون گزاره زیر شیرجه بزند: «دولتی که در آن انسان‌ها بر انسان‌ها حکومت می‌کنند» و کدام دولت؟ «دولتی که بزرگ‌ترین پدیده بازتاب‌دهنده طبیعت آدمی است.»

کوتاه سخن اینکه آن پاراگراف، مدیسون را به این سمت می‌برد که دولت را چنان در نظر گیرد که ما در چند هزار سال گذشته می‌شناسیم. انحصارگرایی که با تهدید و استفاده واقعی از خشونت به پیش می‌رود، قوانین وضع می‌کند و از ساکنان منطقه تحت تسلطش خراج می‌گیرد. از این پس برای سادگی و وضوح من از همه این سازمان‌های شبیه به هم، «دولت» یاد می‌کنم.

احتمالا همه موافق‌اند که اگر ما فرشته بودیم، هیچ دولتی نیاز نبود و اگر فرشته‌ها حاکم بودند، هیچ تحمیل داخلی یا خارجی برای آنکه آنان عادلانه حکومت کنند، ضروری نبود.

در ذهن مدیسون، وضعیت بدون دولت پذیرفتنی نبود، به دلایلی که او به طور غیرمستقیم در نظر دارد وقتی می‌نویسد: «در جامعه‌ای که در آن احزاب پرقدرت به راحتی می‌توانند متحد شوند و بر ضعفا ستم کنند، آنارشی همان‌قدر قابل دفاع است که وضعیت طبیعی و اولیه قابل دفاع است که در آن افراد ضعیف‌تر در برابر خشونت اقویا امنیتی ندارند؛ اما از آنجا که احزاب قوی حدس می‌زنند که ممکن است دولت آتی از ضعفا همان‌قدر دفاع کند که از آنها؛ یعنی موقعیت خود را غیرقطعی می‌بینند؛ بنابراین در دولت حاضر نیز آنها اندک اندک به این سو می‌روند که خواستار دولتی باشند که از همه احزاب، چه قوی و چه ضعیف به یکسان حمایت کند.»

بنابراین مدیسون نیز به وضوح پیرو لاک است که معتقد بود افراد، ماندن در وضعیت بدون دولت را انتخاب نمی‌کنند و تن به اقتدار دولت می‌دهند تا به امنیت جانی و مالی برسند. بسیاری از دیگر متفکران نیز در طول سال‌ها به همین قیاس استدلال کرده‌اند، یعنی آن طور که منکیور اولسون در کتاب آخرش استدلال کرد: «اگر جمعیتی چنان عمل کند که منافع مشترکش را پاس دارد، هرگز آنارشی را انتخاب نخواهد کرد.»

بی‌نظمی، آزادی و دولت

هیچ فرضی عمومی‌تر از این نیست که جامعه بدون دولت، ضرورتا و فورا به یک بی‌نظمی خشن در می‌افتد؛ در حقیقت آنارشی و هرج و مرج، اغلب اوقات مترادف فهم می‌شوند. لغت‌نامه «رندم هوس» این چهار تعریف را برای آنارشی ارائه می‌دهد:

۱- وضعیت جامعه‌ای بدون دولت و قانون

۲- بی‌نظمی اجتماعی و سیاسی در غیاب کنترل دولت

۳- نظریه‌ای که آرمان سیاسی‌اش غیاب هر دولت مستقیم یا قهری است و پیشنهادش حضور نهادهایی از افراد و گروه‌های خودمختار و مشترک‌المنافع به عنوان ساختار غالب جامعه است.

۴- اغتشاش، بی‌نظمی، هرج و مرج

فرض کنید که وضعیتی که در تعریف سوم آمده است تنها یک آرمان نبود، بلکه امکانی واقعی بود و حتی در تاریخ رخ داده بود. لاک، مدیسون، اولسون و تقریبا هر کس دیگری البته از الزامات نظریه‌شان نتیجه می‌گیرند که وضعیت بی‌دولت نمی‌تواند وجود داشته باشد، به این دلیل حداقلی و نه حداکثری که نقایصش آن را نسبت به زندگی تحت حاکمیت یک دولت، پست‌تر می‌کند. غیاب مثال‌های کافی تاریخی از جوامع بزرگ بی‌دولت در طول هزاران سال گذشته، پشتیبان این نتیجه برآمده از نظریه است: همان‌طور که «فقر همیشه با ماست» به جز در میان مردمان بدوی، هر جا جامعه بوده است، دولت هم حضور داشته است.

یافتن استدلال‌های نظری (که بعضی‌ از آنها دارای جزئیات و طول و تفصیل بسیار هستند) که نشان دهند چرا و چگونه جامعه‌ای بی‌دولت می‌تواند با موفقیت پیش رود، وقت زیادی نمی‌گیرد. علاوه بر آن، محققان نمونه‌هایی تاریخی از جوامع بزرگ بی‌دولت یافته‌اند که از تمدن باستانی‌هاراپان در شبه‌جزیره هند تا سومالی در طول یک و نیم دهه گذشته را شامل می‌شود. با توجه به حجم کارهایی که بر روی جوامع بی‌دولت چه در حیطه نظری و چه شیوه‌های عملی انجام شده است می‌توانیم بگوییم گذشته از هر نتیجه دیگری، لااقل چنین جوامعی پذیرفتنی‌ هستند.

بنابراین، نگاهی واقعی‌تر این نتیجه را به ما می‌دهد که اگر انسان‌ها فرشته نیستند، وضعیت بی‌دولت، وضعیتی بد و وضعیت دولت‌مدار، بدترین وضعیت است.

اگر چه من می‌پذیرم که نتیجه جامعه بی‌دولت بد خواهد بود چرا که نه تنها انسان‌ها فرشته نیستند که بسیاری از آنها به نحوی اصلاح نشدنی و افراطی شریرند، اما حدس می‌زنم که خروجی جامعه‌ای دولت‌مدار بدترین خواهد بود چرا که نخست، شریرترین مردم جامعه تمایل خواهند داشت کنترل دولت را به دست گیرند و دوم به خاطر تسلط بر موتورهای قدرتمند دولت برای مرگ و تباهی، آنها بسی بیش از آن‌چه در بیرون دولت می‌توانستند خطرناک باشند، سهمگین خواهند بود. مایه تاسف است که بعضی افراد مرتکب جرم می‌شوند، اما اسف‌بارتر آن است که چنین تمایل به جرمی، افرادی را متمایل به در دست‌گیری قدرت دولت کند.

حق است اگر کسی اعتراض کند که «عملکرد» یا «هدف» یا «وظیفه‌» واقعی دولت، چنان که لاک، مدیسون و بسیاری از دیگران ادعا کرده‌اند، این است که از حقوق حیات، آزادی و مالکیت افراد، حمایت کند، اما شواهد تاریخی به وضوح نشان می‌دهد که تو گویی یک قانون است، دولت‌های واقعی آن‌چنان که ادعا شده، رفتار نمی‌کنند. این تصور که دولت‌ها واقعا چنین عمل می‌کنند یا آنها در پی عمل بدان وظیفه‌اند یا پیگیر رسیدن بدان هدف هستنند، جز در میان آرزوها جای ندارد.

اگرچه بعضی از دولت‌ها به خاطر منافع خودشان ممکن است گاهی از بعضی از ساکنان قلمروشان حمایت کنند (در برابر کارگزاران خود دولت)، چنین حمایتی در بهترین حالت غیرقابل اعتماد است و اغلب چیزی نیست جز مضحکه‌ای رسمی. علاوه بر این دولت همیشه به صورت متغیر علیه مردمی که ادای حمایت از آنان را در می‌آورد، عمل می‌کند؛ چرا که بدون این کارها نمی‌تواند بقا یابد؛ این یک قانون است که دولت برای بقایش باید مرتکب جرم‌هایی شود که کمترین آنها حمله به آزادی و مالکیت مردم است.

مثلا ایالات‌متحده، در طول یک دهه گذشته میلیون‌ها انسان را به درون قفس‌های فولادی وحشتناک انداخته است، تنها به این دلیل که این جسارت را داشته‌اند به خرید و فروشی کاملا اختیاری یا تصرف کالایی حمایت‌نشده از سوی دولت دست یازند. کارمندان دولت با ترکیب این جنایات (از بچه‌دزدی گرفته تا زندانی ‌کردن ناعادلانه) با گستاخی، بی‌شرمانه مدعی خسارت از قربانیانی هستند که مورد حمله قرار داده‌اند.

ماموران دولتی باید توضیح دهند که چه طور جنایات شایع آنها قابل قیاس با نمونه آرمانی است که لاک در «دومین رساله در باب دولت» توصیف و توجیه می‌کند. ما بیهوده آرزو می‌کنیم که از ظلم دو سویه دولت آزاد شویم: کجا است آن وضعیت طبیعی که به راستی نیازمند آنیم؟

کاربرد اصل پیشگیری

برای سنجش شایستگی مدل واقعی‌تر، احتمالا می‌توانیم از «اصل پیشگیری» استفاده کنیم که در سال‌های اخیر و در رابطه‌ با سیاست‌های محیطی بسیار روی آن بحث شده است (و تقریبا هیچ گاه به کار گرفته نشده است). این اصل می‌گوید اگر عمل یا سیاستی احتمالا موجب صدمه‌ای جبران‌ناپذیر و بزرگ می‌شود، به‌رغم آنکه توافق علمی بر سر غلط بودن آن وجود ندارد؛ اما بار استدلال بر دوش موافقان آن عمل یا سیاست می‌افتد. وقتی این اصل را در مورد استقرار و اداره دولت به کار می‌بندیم، می‌بینیم که حامیان دولت زیر بار استدلال تلوتلو می‌خورند و نمی‌توانند برای آن استدلال یا شاهدی بیاورند.

هر کسی می‌تواند صدمات بی‌کرانی را که دولت هر روزه و همیشه موجب می‌شود، ببیند، حتی اگر به تباهی و مرگ دسته‌جمعی و متناوب برآمده از آن توجه نکند. تنها در قرن گذشته، دولت‌ها موجب مرگ صدها میلیون انسان شده‌اند، نه فقط مبارزانی که در دو سوی جبهه‌های جنگ‌ کشته شده‌اند و تعداد آنها به اندازه کافی زیاد است، بلکه مردم «خودشان» که بدان‌ها تیراندازی شده، دار زده شده‌اند، بمب‌گذاری شده‌اند، با گاز خفه شده‌اند، خنجر خورده‌اند، کار اجباری کرده‌اند و بسیاری شیوه‌های دیگری که آنقدر غریب و دهشتناک است که حتی نمی‌توان با آرامش بدان‌ها فکر کرد.

با این حساب، مردم تقریبا به نحوی باور نکردنی می‌ترسند که بدون حمایت‌های دولت که همه‌اش مهم‌ تلقی می‌شود، جامعه به سمت بی‌نظمی بلغزد و دچار صدمه‌ای خطرناک شود. حتی تحلیل‌گر هوشمندی همچون اوسلون که صراحتا از «دولت و خوبی‌ها و بدی‌هایی که مرتکب می‌شود» حرف می‌زند، بی‌درنگ از «آنارشی وحشتناکی که در غیاب دولت رخ می‌نماید.» سخن به میان می‌آورد، هر چند او هیچ مثال یا نقل قولی برای دفاع از توصیفش از آنارشی نمی‌آورد. صدمات دولت («بدی‌هایی که مرتکب می‌شود») اکنون و اینجا جریان دارد و غیرقابل انکار، عظیم و هولناک است، در حالی که صدماتی که ادعا می‌شود در غیاب دولت رخ می‌دهد، عموما زاده ذهن و تقریبا همگی حدسی است.

این بحث به راحتی حل نمی‌شود. دفاع از بقای دولت بدون دادن هیچ اطمینانی از ادامه نیافتن چیزهایی که ذاتی دولتند، تنها در صورتی ممکن است که وضعیت بی‌دولت را در ابعادی عظیم، پر هرج و مرج، بی‌نظم و همراه با مرگ ببینیم، ابعادی که از توانایی فعالان جامعه بی‌دولت خارج است. تا آنجا که من می‌دانم، هیچ مثال تاریخی برای وضعیت بی‌دولت نمی‌توان یافت که بتواند چنان ابعاد عظیمی از تباهی را پوشش دهد. در ارتباط با تباهی و مرگ در ابعاد بزرگ، هیچ فرد، گروه یا سازمان خصوصی نمی‌توان یافت که حتی قابل مقایسه با دولت باشد؛ دولت به راحتی عظیم‌ترین دستگاه تباهی است که انسان می‌شناسد.

همه تهدیدهای غیردولتی برای حیات، آزادی و مالکیت آنقدر خرد و جزئی هستند که می‌توان با آنها مواجه شد و از پس آنها برآمد. تنها دولت می‌تواند چنان تهدیدهای عظیمی برای انسان ایجاد کند که هیچ گاه نتوان بر آن غلبه کرد.

درسی که اصل پیشگیری می‌دهد ساده است: از آنجا که مردم مستعد فساد هستند، دولت بیشترین استعداد را برای تباهی دارد و می‌رود که بدترین چیز ممکن شود، از این رو بسیار خطرناک است که کسی ادامه آن را توجیه کند. آسان نیست که با چنین آتشی بازی کنیم و نسل بشر از انهدام جان به در برد.