تهران قدمگاه شاعران و نویسندگان طهران
شاید تا به حال روایت «خسرو و شیرین» را خوانده باشید یا مثلا «شیرین و فرهاد» را. اگر اینها را نخواندهاید، حداقل یک کتاب از پروین اعتصامی، جلال آل احمد، نیمایوشیج یا صادق هدایت در کتابخانه شخصی خود دارید. اصلا گیرم که از این نویسندگان شهیر نه کتابی خوانده و نه کتابی داشته باشید؛ دیگر لااقل یکبار در تمام طول عمرتان پیش آمده که فال حافظ بگیرید یا غزلی از سعدی به چشمتان خورده باشد! در اینصورت شما بخشی از میراث فرهنگی کشور را در اختیار دارید که تاریخ و تمدن ایرانی ما را تشکیل دادهاند. بگذارید. با هم نگاهی به ادبیات آرامشبخشمان بیندازیم که ما را به بستر مکانی خود فرامیخواند! خیابان خیام ۹ سال نوجوانی «جلال» را در خود جای داده است؛ همان بنای آجری که از آل احمد بزرگ به پدر جلال رسید و او تا ۱۷ سالگیاش را در آن سر کرد.
شاید تا به حال روایت «خسرو و شیرین» را خوانده باشید یا مثلا «شیرین و فرهاد» را. اگر اینها را نخواندهاید، حداقل یک کتاب از پروین اعتصامی، جلال آل احمد، نیمایوشیج یا صادق هدایت در کتابخانه شخصی خود دارید. اصلا گیرم که از این نویسندگان شهیر نه کتابی خوانده و نه کتابی داشته باشید؛ دیگر لااقل یکبار در تمام طول عمرتان پیش آمده که فال حافظ بگیرید یا غزلی از سعدی به چشمتان خورده باشد! در اینصورت شما بخشی از میراث فرهنگی کشور را در اختیار دارید که تاریخ و تمدن ایرانی ما را تشکیل دادهاند. بگذارید. با هم نگاهی به ادبیات آرامشبخشمان بیندازیم که ما را به بستر مکانی خود فرامیخواند!
خیابان خیام ۹ سال نوجوانی «جلال» را در خود جای داده است؛ همان بنای آجری که از آل احمد بزرگ به پدر جلال رسید و او تا ۱۷ سالگیاش را در آن سر کرد.
از سال۳۲ بود که جلال با سیمین دانشور رفتند در حوالی شمیران سکنی گزیدند. برای اینکه به خانه این دو نویسنده روشنفکر برویم، باید از میدان قدس به سمت خیابان تقی رفعت (فردوس) برویم. آن خانه آجری با در و پنجرههای سبز رنگش همان جایی است که جلال نامههای دلنشینش را برای سیمین دانشور به آمریکا میفرستاده است. خود جلال در «پیرمرد چشم ما بود» گفته که زمین این بنا را از وزارت فرهنگ گرفته که در آن آشیانهای بسازد.
کمی که پایینتر میرویم به سمت دزاشیب، به خانه همان پیرمردی که جلال داستانی از داستانهایش را به او اختصاص داده، میرسیم. باید به «نیما یوشیج» هم سری بزنیم؛ باغی نزدیک به ۷۰۰ مترمربع که بنایی ۱۸۰ متری در آن قرار گرفته است. ممکن است وقتی به خیابان رمضانی (حقیقت) در محله دزاشیب میرویم، منتظر باشیم موزهای از آثار مادی و معنوی نیما ببینیم، اما اشتباه میکنیم انگار. عمارت شمیرانی نیما هم رو به خرابی گذاشته و دارد فرو میریزد؛ اما هنوز باید حال و هوای «چشم بهراهی» داشته باشد، وقتی مینوشت:
تو را من چشم در راهم
شباهنگام...
کوچه پسکوچههای تهران پر است از همین خانهها و بناهایی که روزگاری تلخ و شیرین ادیبان و نویسندگان ما را در خود جای داده است؛ خانهها و محلههایی که بوی تهران ۱۳۹۳ را نمیدهند، بلکه ما را با خود به دل تاریخ معاصرمان میبرند و نشانمان میدهند کتابهایی که خواندهایم کجا نوشته شدهاند و خالقان این کتابها در چه مکانی بالیدهاند...
ارسال نظر