سفر دختر پشت کوهی به قصر شاهی
«سرگذشت شاهزاده خانم ایرانی»، دومین کتاب زهرا تاج‌السلطنه دختر ناصرالدین شاه قاجار است. تاج السلطنه در این کتاب که روایتی داستانی از زندگی خودش و محیط پیرامونش است، می‌کوشد تصویری از ایران عهد ناصری ارائه کند؛ اما از آنجا که ظاهرا بخش‌هایی از این کتاب، اوایل حکومت پهلوی نوشته یا بازنویسی شده است، در جاهایی از آن، جلوه‌هایی از دوران جدید هم دیده می‌شود. این کتاب علاوه‌بر اینکه از نظر تاریخی اهمیت دارد، از جنبه دیگری هم بسیار مهم است.
تصویری که از عصر مشروطه تاکنون از تاج السلطنه به عنوان زنی لاابالی ارائه شده جای خود را به تصویر زنی فاضله و مبادی آداب و اخلاق می‌دهد که به مسائل مهم ایران در دوران گذار به عصر جدید، عمیقا می‌اندیشیده و برنامه‌هایی نیز برای اصلاح امور داشته است. این کتاب که مسعود کوهستانی‌نژاد آن را تصحیح و تدوین کرده و بر آن مقدمه‌ای پژوهشی و تحلیلی نگاشته است، هفته آینده توسط انتشارات دنیای اقتصاد منتشر می‌شود. در بخشی از کتاب که مربوط به ازدواج مادر شاهزاده خانم با ناصرالدین شاه است، چنین آمده است:
یک روز دایه من می‏گفت‏: باید از امروز که چهاردهم این ماه است تا آخر ماه نیز تو در نوشتن اهتمام کنی تا آنچه را که می‏گویی بتوانی بنویسی و ضبط کنی. قول دادم ولی پرسیدم‏: این نوشتجات چه فایده خواهد داشت؟
گفت: فرزند عزیزم جریان امر روزگار همیشه با فرزندان آدم به یک منوال نخواهد بود و این بساط وسیع آسمانی یا به قول خودمان، چرخ و فلک، هر روز یک بازی تازه دارد. شما روز مرگ مادر را در نظر دارید ولی داستان عروسی او را که نشنیده‏اید تا بدانید مهر و وفای دنیا همیشه مقدمه جفاکاری و ستم است.
مادر شما دختری دهقان‌زاده بود که در یکی از سفرهای پشت کوه هنگامی که روستاییان به زیارت موکب همایونی آمده بودند در صفوف آشفته زنان دهاتی با لباس ژولیده به نظر شاهانه جلوه کرد. صیادان بوالهوس که همواره در صدد تدارک شکار رمیده‏ای برای عشرت ملوکانه بودند، دامی گسترده و کسان دختر را به عطام و منال دنیوی تطمیع و شاید در مقابل دراهم معدودی مادر تو را خریداری کردند. یک خانواده روستایی که همیشه در سایه دسترنج و زیر آفتاب سوزان نان جوینی به دست آورده و از خشیت و وحشت کدخدایان و عمال حکومت، آن را به صرافت طبع و فراغ خاطر نتوانسته با زن و فرزند خود صرف نماید، امروز جزو منسوبین خاندان سلطنت به شمار می‏آید و البته در وضعیات این دودمان تغییرات مهمی پدید آمده است که ابدا با زندگانی سابقه شباهتی ندارد.
از پیشامد این سعادت، خانواده عروس فوق‏العاده ملول و سوگوار بودند و کدخدایان و عمال دولت، آنها را سخریه و استهزاء می‏کردند که سعادت خود را تشخیص نمی‏دهند و جاهل هستند. تنها مقاومتی که خانواده عروس با اراده شاهانه کردند این بود که تقدیم دختر را موکول به مراجعت موکب ملوکانه به شهر نمودند و حاضر نشدند عروسی در چادر شکارگاه به عمل ‏آید و اعلی‌حضرت هم از روی تفقد قبول کردند.
هشت روز بعد موکب شاهانه به شهر نزول اجلال فرموده و مأموری را یک عده از فراشان سلطنتی رهسپار ارض مقصود گردیدند که آن شکار روح را برای اطفای اشتهای ملوکانه حاضر کنند. ورود این خواستاران قرمزپوش به جلب معتمدین بیشتر شباهت داشت تا به بدرقه عروس.
از هنگامی که طلیعه فراشان در بلندی‏های قریه به نظر آمد قلوب ضعیفه زن و مرد روستایی در اضطراب و همه از عاقبت خود بیمناک و هراسان بودند. فرمانده عده فراشان، چهار صندوق اسباب به همراه داشت که سه صندوق آن را در بسته، برای عروس فرستاده و یکی را خود نگاه داشت و مردان خانواده را احضار و درب صندوق چهارم را گشوده به هر یک از مردان عروس و زنان منتسب به خاندان عروس، خلعتی توزیع و در مقابل، مبالغی به اسم تشریفات دریافت کرد. هنوز این مقدمات انجام نشده بود که اعجوبه‏ای تازه در قریه ظاهر و حاج سعیدخان خواجه با یک تخت روان کوچک و یک عده فراش دیگری هم وارد شدند. این خواجه عبوس سیاه، حامل حکمی از طرف آغاباشی بود که قدغن کرده بودند از کسان عروس کسی همراه نیاید و عروس را فقط به خود او بسپارند که با تخت به شهر حمل نمایند.....
تدارکات دیده شده و عروس را با چشم اشک‌بار و قدم‏های لرزان، کسان او بدرود گفتند و خود عروس هم مانند بسملی که به قربانگاه روان باشد، مانند مدهوشان در آغوش کسان خود افتاده و حالت حرکت نداشت تا به تخت روان رسید و... قافله سعادت حرکت کرد و دورباش دورباش، از همان جا شروع شد. اشخاصی که همه‌روزه این دختر را می‏دیدند کوزه آبی به دوش از سرچشمه می‏آید امروز‏ او را در تخت روان می‏بینند و آیه شریفه قل الهم مالک‏الملک می‏خواندند. ساده‌دلان تصور می‏کردند حال دیگر مالیات یکساله آنها را خواهند بخشید. کسان دختر امیدواری داشتند که لااقل در مقابل پیشکشی عزیز خود، به نوایی رسیده و هر یک را عطایایی خواهند داد که بتوانند با آن امرار حیات کرده و مزرعه و آبی تدارک نمایند که نان خانه آنها مهیا باشد. هر یک از اهالی ده که دچار مخمصه یا گرفتاری شده بود دیگر خود را فارغ از هرگونه ابتلاء دانسته و برای ایام گرفتاری و پریشانی خود، وسیله سعادت این دختر را می‏دانستند. دختر از آشیان پدری خارج و پدر و مادر از فقدان بلبل آشیان خود دلتنگ و ملول شدند.
مادر تو را سپردند به عمه شاه و در عمارت‌اندرون غرفه‏ای را برای او اختصاص دادند و فردای ورود، ماشطه‏های درباری به زینت و آرایش عروس تازه پرداختند و برای اینکه اعلی‌حضرت فراست خود را به معرض آزمایش درآورد، مقرر شد او را در میان صفوف دخترانی که از اطراف‏ آورده بودند داخل و در باغ لاله‏زار، صبح که شاه به مقصد تفرج و گردش تشریف می‏آوردند از مقابل چشمشان بگذرانند تا معلوم شود آیا در لباس ملکه‏ها و بانوان حریم سلطنت، دختران دهقان شناخته می‏شوند یا خیر؟
صبح پس فردا شاه تشریف‌فرمای باغ لاله‏زار شدند و به محض ورود، در آن طرف حوض بزرگ طولانی که فاصل فی‏مابین صفوف خانم‏ها و شاه بود، نظر شاهانه آن دختر را هدف قرار داده و مادر شما را به حضور احضار فرمود. دختر بیچاره که هنوز یازده مرحله از عمر خود را نپیموده بود و مطلقا کیفیات زناشویی را نمی‏فهمید با قدم‏های متشنج و لرزان به طرف شاه می‏آمد و از دو طرف ماشطه گران مشغول عملیات بودند که چگونه مراسم ادب و احترام را در حضور ملوکانه به عمل‏ آورد. دختر بیچاره به‏رغم تمام‌ اندرزها و تعلیمات همین‌که به فاصله کمی تا ایستگاه شاهانه رسید شروع کرد به ‏های‌های گریستن.
شاه: چرا گریه می‏کنی؟ حالت چطور است؟
دختر (با لکنت): بد نیست. ولی خیلی می‏ترسم.
شاه: از چه؟
دختر: از اینکه زیاد در اینجا بمانم.
شاه: دختر خر!!
دختر: شما را به خدای نادیده و خون شهداء قسم می‏دهم مرا تصدق و مرخص فرمایید.
شاه: چرا؟
دختر: می‏ترسم در اینجا مانند سایر این زن‏ها ماندگار شوم.
شاه: مگر اینجا بد است؟
دختر: بد نیست ولی من طاقت ماندن ندارم. به پدر و مادر من رحم کنید.
شاه‏: دختر! اینجا حریم سلطنت است. اینها که در این محوطه زندگانی می‏کنند خاتون کلیه رعایای ما و خانم همه ابنای مملکت هستند. تو از زندگانی پشت کوه خلاص شدی و از این به بعد دوره سعادت تو شروع می‏شود. همسر خود ما هستی و زیر سایه ما بزرگ می‏شوی و خانم‏های حرم، به منزله خواهران و مادران، با تو مهربانی خواهند کرد. هر چه می‏خواهی بطلب و هر زینتی را طالب باشی برای تو میسر است.... پس از بیانات شافیه ملوکانه، شاه حرکت فرمودند و امر شد به آغاباشی، .... عروس جدید را به خوابگاه ببرد.
دوره های مالی و سرمایه گذاری دوره های مدیریت و اقتصاد دوره های ارتباطات و روزنامه نگاری
کتاب های اقتصادی کتاب های مدیریت و بازرگانی کتاب های سیاسی
کتاب های اندیشه و فرهنگ کتاب های کودک و نوجوان کتاب های ادبیات و هنر