میثم هاشم‌خانی * نرخ بی‌سوادی 4/8 درصدی در استان تهران و 4/27 درصدی در سیستان و بلوچستان؛ دو عدد که نمادی از شکاف محسوس بین نرخ بی‌سوادی در سطح کشور هستند.
همچنین اگر به آمارهای نرخ بی‌سوادی جمعیت بالای 6ساله براساس نتایج سرشماری 1390 مراجعه کنیم، پنج استانی که بالاترین نرخ بی‌سوادی جمعیت بالای 6ساله را به نام خود ثبت کرده‌اند عبارتند از: سیستان و بلوچستان (4/27 درصد)، کردستان (3/21 درصد)، آذربایجان غربی (5/20 درصد)، خراسان شمالی (2/19 درصد) و لرستان (8/18 درصد). پنج استان تهران (4/8 درصد)، البرز (9/8 درصد)، سمنان (7/10 درصد)، یزد (3/11 درصد) و اصفهان (7/11 درصد) هم کمترین نرخ بی‌سوادی را دارند.
اگر بخواهیم جز «بی‌سوادی» به بررسی «کم‌سوادی» هم بپردازیم، برای مثال می‌توان اشاره کرد که در میان زنان بالای ۱۷ سال زاهدانی، ۵/۵۴ درصد بی‌سواد یا دارای تحصیلات ابتدایی هستند (سرشماری ۱۳۹۰)؛ آماری که شاید تصور آن هم برای بخش بزرگی از پایتخت‌نشینان دشوار باشد. این آمارها، فقط مشتی از خروار هستند و طبیعتا بررسی آماری جامع پیرامون «شکاف بهره‌مندی از آموزش» در کشور در این یادداشت کوتاه نمی‌گنجد. در کنار این آمارها که منعکس‌کننده «شکاف کمّی» در برخورداری از آموزش هستند، «شکاف کیفی» در حوزه امکانات آموزش و پرورش مساله‌ای‌ است که به نظر می‌رسد هیچ مکانیزمی برای آمارگیری از آن در کشور وجود ندارد و در نتیجه متاسفانه اندک بحث‌های طرح‌شده در این زمینه هم فقط محدود به مواقعی می‌شود که فاجعه‌ای مانند سوختن دلخراش کودکان شیرین‌زبان این مرز و بوم در اثر آتش‌سوزی در یکی از مدارس شدیدا محروم کشور رخ دهد.
خلاصه اینکه اگر نقشه جغرافیایی «فقر آموزشی» را در ایران رسم کرده و از تمام آمارهای موجود و آمارهای تخمینی برای جامع‌تر ساختن این نقشه استفاده کنیم، مشاهده می‌شود که این نقشه با تقریب خوبی بر نقشه جغرافیایی «فقر اقتصادی» منطبق است. اگر بررسی مشروح‌تر آمارهای مربوط به «نابرابری آموزشی» در «بُعد جغرافیایی» با آمارهای نشانگر «نابرابری آموزشی» در «بُعد جنسیت» تلفیق کنیم، می‌توانیم به شناخت بیشتری از پازل نابرابری آموزشی در کشور برسیم.
شاید بتوان تدوین و انتشار رسمی نقشه جامع «نابرابری آموزشی» در کشور که مشتمل بر همه آمارهای مرتبط باشد را جزو وظایف بخش‌های پژوهشی آموزش و پرورش دانست؛ نقشه‌ای که در صورت انتشار و به‌روزرسانی منظم، خواهد توانست ماده خام بسیار مناسبی برای پژوهش‌هایی ارزشمند در حوزه‌هایی همچون «اقتصاد فقر»، «جامعه‌شناسی فقر» و «اقتصاد آموزش» باشد. اگر زمانی نقشه جامع «فقر آموزشی» در کشور منتشر شد، شاید منطقی باشد که در آن به معضلاتی که تقریبا هیچ آماری در موردشان تولید نمی‌شود هم پرداخته شود؛ معضلاتی مانند «کودکان بدون شناسنامه» یا «کودکان افغان» که از آموزش رسمی در مدارس محرومند و ... آیا می‌توان امیدوار بود دولت تدبیر و امید که مدیران اقتصادی ارشد آن به خوبی بر نقش «فقر آموزشی» در «بازتولید فقر و نابرای اقتصادی» واقفند، تدوین نخستین نقشه «فقر آموزشی» کشور را در دستور کار قرار دهند؟
* m.hashemkhany@gmail.com