حماسه ملبورن؛ ۱۸ سال بعد
روز عشاق فوتبال!
گروه ورزش: امروز هشتم آذر است؛ برای میلیونها هوادار فوتبال در سراسر ایران فقط شنیدن همین یک جمله کافی است تا به سرعت سر شوق بیایند و دقایق طولانی در مورد خاطراتشان از تماشای بازی ایران و استرالیا سخن بگویند. درست ۱۸ سال پیش، روز شنبه ۸ آذر ۷۶ تیم ملی کشورمان در بازی برگشت پلیآف صعود به جام جهانی ۹۸ فرانسه تساوی یک - یک در تهران را با تساوی ۲-۲ در ملبورن پاسخ داد تا به عنوان آخرین تیم به مرحله نهایی این مسابقات صعود کند. از آن روز تا به حال هشتم آذر هر سال به موعدی برای عشقبازی تیفوسیها و تجدید خاطرات آنها با هم تبدیل شده است.
گروه ورزش: امروز هشتم آذر است؛ برای میلیونها هوادار فوتبال در سراسر ایران فقط شنیدن همین یک جمله کافی است تا به سرعت سر شوق بیایند و دقایق طولانی در مورد خاطراتشان از تماشای بازی ایران و استرالیا سخن بگویند. درست ۱۸ سال پیش، روز شنبه ۸ آذر ۷۶ تیم ملی کشورمان در بازی برگشت پلیآف صعود به جام جهانی ۹۸ فرانسه تساوی یک - یک در تهران را با تساوی ۲-۲ در ملبورن پاسخ داد تا به عنوان آخرین تیم به مرحله نهایی این مسابقات صعود کند. از آن روز تا به حال هشتم آذر هر سال به موعدی برای عشقبازی تیفوسیها و تجدید خاطرات آنها با هم تبدیل شده است.
تاریخیترین روز تقویم؟
فوتبال ایران در تاریخ خودش روزهای تلخ و شیرین زیادی را به چشم دیده است؛ سه بار قهرمانی در آسیا، چهار بار صعود به جام جهانی و حتی همین بازی اخیر با آرژانتین که بسیاری از اهل فن، از آن بهعنوان بهترین نمایش تیم ملی کشورمان در همه ادوار یاد میکنند. با این همه اما ماجرای ۸ آذر به کلی متفاوت است. نسل خاطرهساز فوتبال ایران در دهه ۹۰ میلادی، از فوتبال دنیا یک طلب بزرگ داشت که آن را در ملبورن وصول کرد. نمایشهای هجومی و دلانگیز آن تیم دوستداشتنی، از همان آغاز مرحله مقدماتی همه چشمها را به خودش خیره کرده بود. تیم کشورمان پیش میرفت و گام به گام به فرانسه نزدیک میشد، اما مثل همیشه درست وقتی باید ضربه آخر را میزد، اسیر اتفاقات عجیب و غریب شد. در آن سال شاگردان محمد مایلیکهن با یک باخت غیرمنتظره به قطر از صعود مستقیم به جام جهانی بازماندند تا به ناچار وارد مسیر پر پیچوخم پلیآف شوند.
ابتدا باید شانسمان را در بازی رودررو با ژاپن در مالزی امتحان میکردیم. بعد از تغییر سرمربی تیم ملی، بچهها آن روز هرچه در چنته داشتند ارائه دادند، اما بخت یار تیم کشورمان نبود و با دریافت نفرینیترین گل طلایی همه تاریخ، باز هم از صعود به مرحله پایانی بازماندیم. مسابقه با ژاپن برای ایرانیها یادآور بازی فداکارانه و تاریخی احمدرضا عابدزاده بود؛ سنگربانی که با زانوی خراب تا آخرین ذره توانش مقابل ساموراییها مقاومت کرد، اما روی گل سوم ژاپن وقتی بازیکن حریف را پا به توپ مقابل دروازه خالی دید، پیش از گل شدن توپ سرش را با کوهی از اندوه روی چمن گذاشت. تیم ملی ایران در چنین فضایی، برای سنجیدن آخرین بختش به مصاف استرالیا رفت؛ تیمی با یک دو جین لژیونر از لیگ برتر انگلستان که خیلیها فکر میکردند در همان بازی رفت تکلیف ما را یکسره خواهد کرد. آنها اتفاقا بازی یکم آذر در تهران را رویایی شروع کردند و گل اول بازی را هم زدند، اما خداداد عزیزی با ضربه تماشاییاش ایران را در رقابت نگه داشت. این یکی از ارزشمندترین گلهای زندگی خداداد بود که به شدت مظلوم واقع شد؛ گلی که هیچچیز از گل دوم او در ملبورن کم نداشت، اما زیر سایه آن ضربه بغل پا و تسلیم محض مارک بوسنیچ در استرالیا قرار گرفت و کاملا فراموش شد.
ما با نتیجهای که اصلا خوب نبود، بازی رفت را به پایان رساندیم و چشم امید به معجزهای در ملبورن بستیم؛ معجزهای که میدانستیم قرار است رخ بدهد، اما فکرش را نمیکردیم اینقدر باشکوه باشد!شنبه ظهر مدارس و ادارات در تهران خیلی زود به حالت تعطیل درآمدند. خیابانهای شهر کاملا خالی از تردد شد تا همه مردم در خانه، پای تلویزیون مقاومت جانانه نسل طلایی را مقابل یکی از قدرتمندترین تیمهای آن روز جهان ببینند. استرالیا بازی را با فشاری مرگبار شروع کرد؛ طوری که صعود هر لحظه دورتر مینمود. راست و دروغش را کسی نمیداند، اما نقل است که محمد خاکپور حوالی دقیقه ۵ بازی از احمدرضا عابدزاده پرسیده تا پایان نیمه اول چقدر زمان باقی مانده؟! ما در چنین فضای سنگینی گل اول را خوردیم و بعد گل دوم که عملا پایان کار بود. اینجا بود که آن مرد دیوانه باید از راه میرسید؛ یار دوازدهم تیم ملی ایران با آن موهای بلند بور و البته پاسپورت استرالیایی! متخصص بر هم زدن جشنها و فستیوالها در خاک استرالیا، این بار انگار آمده بود تا صعود تیم ملی کشورش به جام جهانی را بر باد بدهد. وای که اگر یکی از آن ۶۰ هزار هوادار حریف میدانست نتیجه حرکت جنونآمیز این جیمیجامپ چیست، لابد قلم پایش را میشکست و اجازه نمیداد او به دروازه ایران برسد.
مردک مجنون اما آمد و تور دروازه ما را پاره کرد؛ چند دقیقه تنفس برای تیمی که در پایان یک مسیر طولانی، انگار از نفس افتاده بود. قصه از اینجا به بعد فرق کرد. وقتی داشتند تور را ترمیم میکردند، دوربینها تصاویری ناب از احمدرضا عابدزاده را به تصویر کشیدند؛ عقاب مانای فوتبال ایران که با لبخند همیشگیاش مشغول انجام حرکات کششی بود. لابد یک نفر باید به عابدزاده یادآوری میکرد این آخرین بازی مقدماتی است، در واپسین دقایق، ما ۲ بر صفر عقب هستیم و مسوولان تشریفات ورزشگاه اطراف زمین در حال چیدن بساط جشن صعود هستند. عقاب اما کاری به این چیزها نداشت. او آنقدر پرروحیه نشان داد که همه بچهها را دوباره زنده کرد. وقتی ساندروپل سوت ادامه بازی را زد، انگار تازه سوت شروع بازی را زده است. زمانی که آقا کریم گل اول را به ثمر رساند، فهمیدیم که میشود این بازی را درآورد؛ و البته گل دوم با صدای جواد خیابانی که تا ابد از حافظه فوتبال ما پاک نخواهد شد: «مارک بوسنیچ شوت میکنه، ضربه سر اول از کریم باقری، حالا علی دایی، یه پاس پشت مدافعین، خداداد عزیزی، خداداد عزیزی و توی دروازه، گل برای ایران، غزال تیزپای فوتبال ایران، باز هم روی زمین...» اولین صعود ایران به جامجهانی بعد از انقلاب و به همراه آن، اولین و تنها جشن خودجوش خیابانی در تاریخ کشور؛ جشنی که هیچکس حتی یک لحظه هم برایش برنامهریزی نکرده بود، اما میلیونها نفر را به خیابانها کشاند. بله؛ هشتم آذر ماندگارترین روز تاریخ فوتبال ایران است، تاریخی که لابد باید آن را روز عشاق فوتبال دانست.
روایتی از رختکن استرالیا
ما ۱۸ سال است که سالروز این بازی را از طرف برندهها جشن میگیریم، اما درست به موازات همین خط، ۱۸ سال است که هر ۲۹ نوامبر برای استرالیاییها طعم زهر میدهد؛ اگر برای ما حماسه ملبورن بوده، برای آنها ضایعه ملبورن به حساب میآمده است! به تازگی «لس شینفلوگ»، دستیار «تری ونبلز» که سرمربی وقت تیم ملی استرالیا بود مصاحبهای با مجله «فور فور تو» انجام داده و در آن همه چیز را گردن تقدیر انداخته است: «این یکی از تاریکترین دوران تاریخ فوتبال استرالیا بود. آن تیم بداقبالترین تیم بود. آن شکست، سرنوشت ما بود. صادقانه باید گفت ونبلز خیلی بدشانس بود. بین دو نیمه وقتی ونبلز به رختکن آمد، از من پرسید: لس! چهکار باید بکنیم؟ باید ۴ بر صفر جلو میبودیم اما نتوانستیم توپهایمان را گل کنیم. من گفتم: تری! من ذهنیت بازیکنانمان را میشناسم. ما باید یک گل دیگر بزنیم و بعد کرکره مغازه را پایین بکشیم... بعد آن احمق به زمین آمد و تور را پاره کرد؛ و این یکی از همان مواردی است که میگویم سرنوشت و قسمت بود. آن اتفاق نباید میافتاد. میفهمید چه میگویم؟»
ارسال نظر