پرتاب بر بام جهان

مرتضی رضایی - آن روز فاصله ورزشگاه شیرودی تا افسریه را فقط گریه کرد. همه‌اش یک اتفاق بود. با وجود اینکه دیسک را بیشتر از بقیه همسن‌و‌سالانش پرتاب کرده بود اما برای مسابقات قهرمانی کشور انتخاب نشد. خودش هم باورش نمی‌شد. یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟ او رکورد را زده بود و در تمام اردوها آماده‌ترین نفر بود! از شیرودی تا افسریه فقط به این فکر می‌کرد که چرا انتخاب نشده. آن موقع یاد زمانی افتاد که دروازه‌بان تیم هندبال مدرسه بود. مربی ورزش او آینده خوبی را برایش پیش‌بینی کرده بود. حتی قول داده بود تا احسان را حمایت کند. اما همه چیز در کمتر از یک هفته به هم ریخت. یک روز احسان به اصرار یکی از دوستانش (که آن موقع پرتاب دیسک کار می‌کرد) به تمرین پرتاب دیسک می‌رود. در آنجا احسان هم یکی دو پرتاب آزمایشی انجام می‌دهد و ورق روزگار برمی‌گردد. او فقط برای اینکه سرگرم باشد دیسک را چنان پرتاب می‌کند که دوستش هم باورش نمی‌شد. خودش می‌گوید: «دقیقا یادم نیست چند متر بود. اما دهان دوستم بازمانده بود». پس از این جریان دوست احسان که شاهد پرتاب او بوده واسطه‌ای می‌شود تا او در مسابقات استعدادیابی پرتاب دیسک شرکت کند. یکی دو پرتاب باعث می‌شود تا مسوولان این رشته دیگر بی‌خیال احسان نشوند. رفت و آمدهای پی‌درپی به مدرسه‌ای که احسان حدادی در آن درس می‌خواند و صحبت با معلم ورزش بالاخره شرایط را فراهم کرد تا او عضو تیم دانش‌آموزی دوومیدانی شود. تمام این اتفاقات مثل برق از خاطرش می‌گذشتند. اما چیزی که او را عذاب می‌داد اشتباه در انتخابش بود. دروازه‌بانی که پس از احسان جانشینش در تیم هندبال مدرسه شده بود حالا در تیم ملی نوجوانان بازی می‌کرد و او را حتی به مسابقات کشوری هم راه نداده بودند! «آنقدر بغض کرده بودم که داشتم می‌ترکیدم. لفظ خودخوری که شنیده‌اید. فقط خودم را می‌خوردم. نمی‌دانم چه طور به افسریه رسیدم. یادم است سه، چهار روز مدرسه نرفتم. بعد از آن معلم ورزشم چند بار با من صحبت کرد. نمی‌دانم چرا حس عجیبی داشتم. همان موقع تصمیم گرفتم در هر رشته‌ای که تمرین می‌کنم همیشه نفر اول باشم.»

حکمت خدا

او تصمیمش را گرفته بود. پس از اینکه مسابقات کشوری را از دست داد، صبح‌ها به ورزشگاه شیرودی می‌رفت و فقط تمرین می‌کرد. یک سال بعد آنقدر دیسک را خوب پرتاب می‌کرد که مسوولان چاره‌ای به جز دعوت کردنش نداشتند.

در آن مسابقات حدادی با پرتابی اعجاب‌انگیز همه را مات و مبهوت کرد. همه چیز بر وفق مراد بود و احسان چپ و راست رکوردها را ثبت می‌کرد و مدال می‌گرفت. اما درخشش اصلی او به حدود سه سال پیش برمی‌گردد. اوایل سال ۲۰۰۴ میلادی در مسابقات قهرمانی پرتاب دیسک آسیا، جایی که مردم ایران تازه فهمیدند جوانی در کشورشان هست که به راحتی می‌تواند دیسک آهنی را بیش از ۵۰ متر پرتاب کند. حدادی در این سال و در مسابقات جوانان آسیا ضمن شکستن رکورد آسیا مدال طلا را بر گردن آویخت. به قول خودش تازه از اینجا کارش شروع شده بود: «سختی زیادی کشیدم. روزی که رکورد آسیا را زدم یاد اشک‌هایی که از امجدیه تا خانه ریختم افتادم. شاید حکمت خدا این طور بوده. شاید اگر آن موقع به مسابقات کشوری دعوت می‌شدم نمی‌توانستم تصمیم جدی بگیرم و قهرمان آسیا شوم.»

چند ماه پس از رکوردزنی در آسیا احسان صاحب مدالی شد که جزو افتخارات تاریخ ایران به حساب می‌آید.اولین مدال جهانی تاریخ دو و میدانی ایران با پرتاب فوق‌العاده حدادی به دست می‌آید تا افتخاری دیگر در کارنامه او ثبت شود.

حدادی پس از آن در سال ۲۰۰۵ در مسابقات قهرمانی آسیا ضمن کسب مدال طلا رکورد جدیدی برای پرتاب دیسک بزرگسالان آسیا به جا گذاشت. او پس از قهرمانی در این مسابقات به عنوان اولین ایرانی در تیم منتخب آسیا قرار گرفت. اما بزرگ‌ترین افتخار حدادی و تاریخی‌ترین مدال دوومیدانی همین چند شب پیش به دست آمد.

احسان در دهمین دوره مسابقات جام جهانی دوومیدانی موفق شد مدال نقره این مسابقات را از آن خود کند. این یک شاهکار برای حدادی به حساب می‌آید. او با پرتاب ۶۲ متر و ۶۰ سانتیمتر پس از ویرجیلیوس الکونا در مکان دوم ایستاد.

نایب قهرمانی جهان افتخاری است که شاید تا سال‌ها سال بعد هیچ کدام از ورزشکاران ایران و حتی آسیا نتوانند به آن برسند. خود حدادی در این مورد می‌گوید: کار بسیار باارزشی برای ایران انجام داده‌ام. فقط امیدوارم مسوولان ارزش واقعی این مدال را درک کنند.او ادامه می‌دهد: برای گرفتن این مدال تلاش زیادی کردم. هدفم گرفتن مدال طلا بود اما حریفانم فوق‌العاده بودند.

در جام جهانی همه برای مدال می‌آیند. من هم برای مدال آمده بودم. شاید رکوردم پایین باشد و من را راضی نکند اما مهم مدال بود که آن را گرفتم. پیش خودمان بماند ولی در بین همه بزرگان کمی هم استرس داشتم. با این حال در پرتاب آخر ایرانی بودنم را ثابت کردم و غیرتی پرتاب کردم.

شاید شانس آوردم

هنوز هم به آن روزها فکر می‌کنم. خبری از دوست هندبالیستم که جانشین من شد ندارم. ولی فکر می‌کنم او به اندازه من موفق نشد. شاید شانس آوردم. نمی‌دانم، فقط خوشحالم. هیچ وقت دوست ندارم به آن زمان برگردم. آن موقع غرور جوانی‌ام را بدجور شکستند. فکر می‌کنم اشک کم آورده بودم. به هر حال هر چه بود گذشت. اما دوست دارم یک باردیگر همان مسیری را که از شیرودی تا افسریه رفتم پیاده بروم و خاطراتم را مرور کنم.