استراتژیها در شرکتها چگونه پدیدار میشوند؟
مدیریت استراتژیک؛ کلید مزیت رقابتی پایدار
مدیریت استراتژیک فرآیندی است که به کمک آن مدیران استراتژیهایی را تدوین و اجرا میکنند تا به عملکرد بالایی دست یابند و مزیت رقابتی پایدار خلق کنند. یکی از متمایزترین ویژگیهای مدیریت استراتژیک تمرکز منحصربهفرد یا سطح تحلیل آن است. علم اقتصاد بر موضوعات سطح «کلان»- یا خارج از شرکت- متمرکز است. برای مثال، حوزه اقتصاد کلان، اشتغال، سطوح قیمتها و رشد اقتصادهای ملی و بینالمللی را مورد بررسی قرار میدهد؛ درحالیکه کانون توجه حوزه اقتصاد خرد بر صنایع و ماهیت رقابت در محیطهای مختلف صنعتی متمرکز است.
مدیریت استراتژیک فرآیندی است که به کمک آن مدیران استراتژیهایی را تدوین و اجرا میکنند تا به عملکرد بالایی دست یابند و مزیت رقابتی پایدار خلق کنند. یکی از متمایزترین ویژگیهای مدیریت استراتژیک تمرکز منحصربهفرد یا سطح تحلیل آن است. علم اقتصاد بر موضوعات سطح «کلان»- یا خارج از شرکت- متمرکز است. برای مثال، حوزه اقتصاد کلان، اشتغال، سطوح قیمتها و رشد اقتصادهای ملی و بینالمللی را مورد بررسی قرار میدهد؛ درحالیکه کانون توجه حوزه اقتصاد خرد بر صنایع و ماهیت رقابت در محیطهای مختلف صنعتی متمرکز است. از سوی دیگر، بیشتر حوزههای کسبوکار سطوح «خرد»تر- یا درون شرکت- را مورد بررسی قرار میدهند. برای مثال، تمرکز مدیریت مالی بر پروژههای سرمایهگذاری و چگونگی تامین مالی آن پروژهها معطوف است.
ولی یگانه تمرکز مدیریت استراتژیک بر مدیریت شرکتها و کسبوکارها است. استراتژیستها نمیتوانند در انزوا برای شرکتها و کسبوکارها تصمیمگیری کنند، بلکه باید اطلاعاتی را از سطوح تحلیل کلان اقتصاد، صنعت و بازار با یکدیگر ترکیب کنند و درعینحال نقشهای مهمی را که دوایر وظیفهای و افراد در درون شرکتها و کسبوکارهای خود استراتژیستها بازی میکنند در نظر بگیرند. در نتیجه، وظایف مدیران عالی نه تنها بااهمیت و نیازمند کار بیشتر است، بلکه این مدیران دامنه گستردهای از دانش را بهکار میگیرند و اطلاعات و دانش جمعآوری شده از تجربه و دامنه وسیعی از دیگر منابع را برای اخذ تصمیمات کلیدی-استراتژیک- استفاده میکنند.
احتمالا هر مدیر و استاد دروس کسبوکار با این جمله موافق است که «منبع حیاتی برای یک شرکت مدرن، مهارت مدیریت ارشد است.» ولی، بیشتر کتابهای درسیِ مدیریت استراتژیک شرکتها را به عنوان یک «مفهوم انتزاعی مجرد» تلقی میکنند و توجه اندکی به مدیران میانی و اجرایی معطوف میدارند که تصمیمات آنها سنگ بنای استراتژیهای شرکتها هستند. درنتیجه، ما میمانیم و یک تناقض: از یکسو اذعانی ضمنی به اهمیت مدیران میانی و اجرایی، ولی از سوی دیگر توجه اندک متون مدیریت و کسبوکار به نقشهای مدیران، چگونگی تصمیمگیری مدیران و دانش و یادگیری که برای مدیران در هدایت موفق شرکتها در محیطهای پویای کسبوکار بسیار ضروریاند.
حوزه مدیریت استراتژیک حوزهای میانرشتهای است و بر اساس چندین رشته دیگر بنا شده است، برخی از تاثیرگذارترین و شناختهشدهترین منابع نظری، مانند استراتژی رقابتی مایکل پورتر، در اقتصاد خرد و اقتصاد سازمان صنعتی قرار میگیرند. بنا بر این دیدگاه، عملکرد شرکت عمدتا تابعی است از ساختار صنعت و میزان رقابتی بودن یک صنعت.
این نوع تفکر به بسیاری از انتظارات رایج منتهی میشود، برای نمونه اینکه شرکتهای فعال در صنایع کمتر رقابتی از عملکرد بالاتری نسبت به شرکتهای فعال در محیطهای به شدت رقابتی برخوردارند.
دلیل دیگری که بسیاری از کتابهای استراتژی تمایل به دیدگاه ساختاری بجای مدیریتی دارند این است که «متغیر انسانی» گمراهکننده و برای مطالعه دشوار است. همانگونه که نظریهپرداز سازمان جیمز تامپسون توصیف کرده است:
عامل انسانی پدیدهای چندبعدی است که در معرض تاثیر متغیرهای بسیار فراوانی قرار دارد. تفاوت در تمایلات دامنه وسیعی دارد و الگوهای رفتارهای اکتسابی... کاملا متنوعاند. نه ما و نه سازمانها دادهها یا محاسبات کافی برای درک کامل پیچیدگی اعضای سازمانها را نداریم.
در هسته تاکید ما بر تفکر مدیریتی مفهوم مدلهای ذهنی قرار دارد که پیتر سِنگه آنها را به عنوان «فرضیاتی که عمیقا ریشه دوانیدهاند، تعمیمها یا حتی تصاویری که بر چگونگی درک ما از جهان و نحوه عمل ما تاثیر میگذارند» تعریف کرده است. تفکر مدیریتی- که در درون مدلهای ذهنی احاطه شده- بر تصمیمگیری استراتژیک و اقداماتی که شرکتها انجام میدهند تاثیر میگذارد. مدلهای ذهنی مدیران از وضعیتهایی که با آنها مواجه میشوند، تعیین میکند که آیا یک موضوع یا وضعیت استراتژیک خاص مورد توجه قرار خواهد گرفت، چگونه تفسیر و درک خواهد شد و چگونه به این وضعیت پاسخ داده خواهد شد. از این رو مطالعه تفکر مدیریتی کمکی است به تشریح اینکه چرا برخی از مدیران به موضوعات مهم کسبوکار توجه میکنند و برخی دیگر اینگونه نیستند، چرا برخی از مدیران تفسیر صحیحی از این موضوعات دارند و برخی دیگر نه و چرا برخی از مدیران واکنش مناسبی به این موضوعات نشان میدهند و برخی دیگر نه. در نتیجه، ارتباطات بین محیطهای کسبوکار (از جمله ساختار صنعتی)، تفکر مدیریتی و تصمیمگیری استراتژیک کلید فهمیدن تفاوتهای عملکرد بین شرکتها و چگونگی توسعه مزیت رقابتی هستند.
شکل 1 این دیدگاه تفکر مدیریتی به استراتژی و چگونگی تاثیر باورهای مدیران بر تصمیمگیری را به تصویر میکشد. تصمیمات معینی تبدیل به اجزای سازنده استراتژیها میشوند. استراتژیها، به نوبه خود، بر نتایج عملکرد کسبوکار و شرکت تاثیر میگذارند. این نتایج عملکرد بازخورد مهمی را برای مدیران فراهم میکنند که یا تقویتکننده باورهای موجود (به احتمال بیشتر هنگامی که نتایج عملکرد مثبت هستند) یا دال بر نیاز مدیران به تغییر باورها یا ادراکشان درباره تصمیمات و استراتژیهایی هستند که منجر به عملکرد بالا میشوند (به احتمال بیشتر هنگامی که عملکرد کمتر از اهداف یا انتظارات مدیران است).
شکل نشان میدهد که باورهای مدیران نهتنها بر انتخاب استراتژیها تاثیر میگذارد، بلکه نشاندهنده آن است که موفقیت یا شکست آنها به مدیران بازخوردی ارائه میکند که میتواند منجر به تغییرات بعدی در باورها و ادراکات آنها شود. از طریق این فرآیند مستمر، مدیران و سازمانهای آنها، در طول زمان یاد میگیرند و شناختهای جدیدی را در خود میپرورانند. همانگونه که در شکل بالا آمد، تصمیماتی که مدیران میگیرند برای موفقیت شرکتهایشان حیاتی است و هدف کلی این نوشتار شناخت تصمیمگیری مدیریتی و چگونگی تاثیر تصمیمات مدیران بر عملکرد کسبوکارها و شرکتها است. تصمیماتی که مدیران میگیرند بسیار مهماند، زیرا مواد اولیه یا مبنای استراتژیها بهشمار میآیند. در واقع، در سرتاسر این کتاب، استراتژی بهعنوان «الگویی شکلگرفته در جریانی از تصمیمات» تعریف خواهد شد.
این تعریف از استراتژی کاملا با دیدگاه متعارف از استراتژی به عنوان «برنامه کلان» متفاوت است که نتیجه تحلیلهای دقیق و جامع از محیطهای رقابتی و تواناییهای سازمانی است. مسالهای که در دیدگاه برنامه کلان به استراتژی وجود دارد این است که نشان نمیدهد استراتژیها عملا چگونه در بیشتر سازمانها تدوین و پیادهسازی میشوند. معمولا، اینگونه نیست که استراتژیها فقط از درون دفاتر مرکزی شرکتها به عنوان بیانیه جامعی از اهداف کمی و برنامههای عملی برای دستیابی به آن اهداف صادر شوند. اگرچه استراتژیها بهطور قطع تحت تاثیر فرآیندهای رسمی برنامهریزی استراتژیک قرار دارند و توسط آن راهاندازی میشوند، ولی اغلب با اتخاذ تصمیمات از سوی مدیران در واکنش به یک تحرک رقابتی، در مواجهه با یک وضعیت یا بحران قریبالوقوع، یا پیشبینی تغییرات آتی در محیط کسبوکار به صورت تدریجی و تکهتکه شکل میگیرند یا از نو ایجاد میشوند.
علاوهبر توجه به نقش برجسته مدیران و تفکر مدیریتی در فرآیند مدیریت استراتژیک، دو مضمون دیگر را نیز باید در کانون توجه قرار داد: ماهیت پویا و تغییر یابنده محیطهای کسبوکار و ارزش دانش و یادگیری سازمانی. از این رو بر ماهیت پویای محیطهای کسبوکار تمرکز میکنیم که تغییر واقعیتی از زندگی در دنیای کسبوکار است و عمده موفقیت سازمانی بر توانایی مدیران در پیشبینی و واکنش در قبال تحول در صنعت متکی است. افزون بر آن، سازمانها دیگر ناگزیر از یادگیری و کسب دانش جدید هستند، ولی همچنین باید دارای ساختاری باشند که بهطور اثربخش دانش و اطلاعات را از دارندگان آنها به نیازمندان آنها منتقل کند.
تغییر جمعیتی، تغییر فناوری و محصولات و خدمات جدید، نشاندهنده نیاز به مدیرانی هستند که پیشبینی کنند و به تغییر و ناآرامی در صنعت واکنش نشان دهند تا شرکتهایشان به بقای خود ادامه دهند و چالاک باقی بمانند. متاسفانه، آشکار شده است که در مواجهه با این چالشها، بسیاری از اصول سنتی مدیریت یا کمکی نمیکنند یا کاملا نامناسباند.
«استراتژیهای محقق نشده» و ماهیت «پدیداری» استراتژیهای کسبوکار
دو واقعیت سازمانی تاثیر شگرفی بر استراتژیهای کسبوکار میگذارند. نخست، بسیاری از برنامههای مورد نظر یا استراتژیها اجرا نمیشوند؛ به عبارت دیگر، تبدیل به استراتژیهای «محقق نشده» میشوند. عوامل بسیاری مسوول محقق نشدن استراتژیها هستند. گاهی در مورد برنامهها به خوبی فکر نشده یا نامناسباند و هنگامی که این واقعیت کاملا شناخته شود، باعث شگفتی نیست که این برنامهها کنار گذاشته میشوند.
در دیگر موارد، مسائلی بروز خواهند کرد که مانع از پیادهسازی خواهند شد- شرایط ممکن است تغییر کند و آنچه به نظر ایده خوبی میآمد جذابیت خود را از دست بدهد، یک ائتلاف سیاسی لازم برای پیادهسازی استراتژی ممکن است شکل نگیرد، یا منابع کلیدی مورد نیاز برای پیادهسازی برنامه ممکن است در دسترس نباشند و اغلب، فشار ناشی از رسیدگی به موضوعات روزمره و بحرانهای گاه و بیگاه مدیران را از پیادهسازی حتی بهترین برنامهها نیز باز میدارند. یک پژوهشگر این وضعیت را اینچنین خلاصه کرده است: «در بیشتر شرکتها... یک ضرورت آنی [مساله] مهم را از دور خارج ساخته است.»
دوم، اهمیت درک و اذعان به اینکه بسیاری از استراتژیها بدون آنکه هرگز بخشی از برنامه رسمی باشند، پدیدار میشوند. بهدلیل آهنگ تند تغییر که ویژگی بسیاری از محیطهای کسبوکار است، موضوعات جدید مکررا و کاملا غیرمنتظره بروز میکنند (مثلا، یک رقیب قیمتها را کاهش میدهد، استراتژی بازاریابی جدید یک رقیب تاثیر منفی بر فروش شرکت میگذارد و سهم بازار آن را مورد تهدید قرار میدهد، محصولات جدیدی با ویژگیهای بهتر از سوی رقبا معرفی میشوند، فناوریهای جدید پدیدار میشوند، یا رقبای کاملا جدیدی پا به بازار میگذارند). همانطور که مدیران مشغول انجام فعالیتهای عادی روزمره خود هستند، نه تنها باید این موضوعات جدید را شناسایی کنند، بلکه اگر میخواهند شرکتهایشان از پیامدهای منفی مصون بمانند، باید واکنش سریعی نیز به این موضوعات نشان دهند.
بهطور خلاصه، مدیران باید تصمیمات پیچیدهای را به سرعت و با اطلاعات بسیار اندک یا زمان اندک برای درگیر شدن در فعالیتهای برنامهریزی رسمی بگیرند. در فرآیند اخذ اینگونه تصمیمات تقریبا ناگهانی و بدون اندیشه قبلی، استراتژیهای جدید به عنوان الگوهای شکلگرفته در جریاناتی از تصمیمگیریها «پدیدار» میشوند. اندرو گرو، رئیس و مدیر اجرایی ارشد پیشین اینتل، این ماهیت پدیداری تصمیمگیری استراتژیک را اینگونه توصیف کرد: «افراد با سرانگشتان خود استراتژیها را شکل میدهند. بر اساس محصولاتی که تبلیغ میکنند، قیمتهایی که به ناگزیر کاهش میدهند، کانالهای توزیعی که بر میگزینند، هر روز به وقایع واکنش نشان میدهند.»
فقط مدیران اجرایی و مدیران ارشد نیستند که مسوول «استراتژیهای پدیداری»اند. از آنجا که مدیران در همه سطوح یک سازمان کسبوکار باید به وقایع غیرمنتظره واکنش نشان دهند یا اقدامی در قبال آن انجام دهند، حتی بدون وجود هیچگونه دستورالعمل یا فرمان از پیش تعیینشدهای، مدیران سطوح پایین و میانی نیز اغلب میتوانند آغازگر ابتکارات استراتژیها باشند.
از این رو، شکل ۲ نمایش دقیقتری از فرآیند تدوین و پیادهسازی استراتژی را به نمایش میگذارد. قسمت «استراتژی قصد شده» شکل ۲ نمایانگر آن برنامهها یا ابتکاراتی است که مدیران قصد پیگیری آنها را به کمک شرکتهای خود دارند. همچنین به قابی که برچسب «استراتژی محقق نشده۳» دارد توجه کنید؛ که نمایانگر تصمیماتی است که به هر یک از دلایل پیشگفته اجرا نشدهاند. نکته کلیدی این تصویر نشان دادن این مطلب است که «استراتژی محقق شده» یک محصول است، نه صرفا برنامهها یا مقاصد، همچنین شامل تصمیماتی میشود که در واکنش به موضوعات در حال ظهور اتخاذ شدهاند.
بهطور خلاصه، استراتژیهایی که در بیشتر شرکتها پدیدار میشوند به ندرت فقط از یک فرآیند رسمی برنامهریزی ناشی میشوند. با اینکه استراتژیهای پیگیری شده توسط بیشتر شرکتها دربرگیرنده بسیاری از عناصر یک فرآیند رسمی برنامهریزی است، مراحل اولیه شکلگیری بسیاری از جنبههای استراتژیهای شرکت «بیدرنگ [در زمان واقعی]» و همگام با سروکله زدن مدیران با موضوعاتی کلید میخورند که از دل فعالیتهای روزمره جاری کسبوکار بیرون میآیند. تصمیمات گرفتهشده توسط مدیران انباشته میشوند و در طول زمان، الگوهایی را شکل میدهند که میتوان به عنوان استراتژی آنها را تشخیص داد.
برگرفته از تفکر استراتژیک: الزامی برای کسبوکار امروز، ترجمه محمدحسین بیرامی، انتشارات دنیایاقتصاد، ۱۳۹۳
ولی یگانه تمرکز مدیریت استراتژیک بر مدیریت شرکتها و کسبوکارها است. استراتژیستها نمیتوانند در انزوا برای شرکتها و کسبوکارها تصمیمگیری کنند، بلکه باید اطلاعاتی را از سطوح تحلیل کلان اقتصاد، صنعت و بازار با یکدیگر ترکیب کنند و درعینحال نقشهای مهمی را که دوایر وظیفهای و افراد در درون شرکتها و کسبوکارهای خود استراتژیستها بازی میکنند در نظر بگیرند. در نتیجه، وظایف مدیران عالی نه تنها بااهمیت و نیازمند کار بیشتر است، بلکه این مدیران دامنه گستردهای از دانش را بهکار میگیرند و اطلاعات و دانش جمعآوری شده از تجربه و دامنه وسیعی از دیگر منابع را برای اخذ تصمیمات کلیدی-استراتژیک- استفاده میکنند.
احتمالا هر مدیر و استاد دروس کسبوکار با این جمله موافق است که «منبع حیاتی برای یک شرکت مدرن، مهارت مدیریت ارشد است.» ولی، بیشتر کتابهای درسیِ مدیریت استراتژیک شرکتها را به عنوان یک «مفهوم انتزاعی مجرد» تلقی میکنند و توجه اندکی به مدیران میانی و اجرایی معطوف میدارند که تصمیمات آنها سنگ بنای استراتژیهای شرکتها هستند. درنتیجه، ما میمانیم و یک تناقض: از یکسو اذعانی ضمنی به اهمیت مدیران میانی و اجرایی، ولی از سوی دیگر توجه اندک متون مدیریت و کسبوکار به نقشهای مدیران، چگونگی تصمیمگیری مدیران و دانش و یادگیری که برای مدیران در هدایت موفق شرکتها در محیطهای پویای کسبوکار بسیار ضروریاند.
حوزه مدیریت استراتژیک حوزهای میانرشتهای است و بر اساس چندین رشته دیگر بنا شده است، برخی از تاثیرگذارترین و شناختهشدهترین منابع نظری، مانند استراتژی رقابتی مایکل پورتر، در اقتصاد خرد و اقتصاد سازمان صنعتی قرار میگیرند. بنا بر این دیدگاه، عملکرد شرکت عمدتا تابعی است از ساختار صنعت و میزان رقابتی بودن یک صنعت.
این نوع تفکر به بسیاری از انتظارات رایج منتهی میشود، برای نمونه اینکه شرکتهای فعال در صنایع کمتر رقابتی از عملکرد بالاتری نسبت به شرکتهای فعال در محیطهای به شدت رقابتی برخوردارند.
دلیل دیگری که بسیاری از کتابهای استراتژی تمایل به دیدگاه ساختاری بجای مدیریتی دارند این است که «متغیر انسانی» گمراهکننده و برای مطالعه دشوار است. همانگونه که نظریهپرداز سازمان جیمز تامپسون توصیف کرده است:
عامل انسانی پدیدهای چندبعدی است که در معرض تاثیر متغیرهای بسیار فراوانی قرار دارد. تفاوت در تمایلات دامنه وسیعی دارد و الگوهای رفتارهای اکتسابی... کاملا متنوعاند. نه ما و نه سازمانها دادهها یا محاسبات کافی برای درک کامل پیچیدگی اعضای سازمانها را نداریم.
در هسته تاکید ما بر تفکر مدیریتی مفهوم مدلهای ذهنی قرار دارد که پیتر سِنگه آنها را به عنوان «فرضیاتی که عمیقا ریشه دوانیدهاند، تعمیمها یا حتی تصاویری که بر چگونگی درک ما از جهان و نحوه عمل ما تاثیر میگذارند» تعریف کرده است. تفکر مدیریتی- که در درون مدلهای ذهنی احاطه شده- بر تصمیمگیری استراتژیک و اقداماتی که شرکتها انجام میدهند تاثیر میگذارد. مدلهای ذهنی مدیران از وضعیتهایی که با آنها مواجه میشوند، تعیین میکند که آیا یک موضوع یا وضعیت استراتژیک خاص مورد توجه قرار خواهد گرفت، چگونه تفسیر و درک خواهد شد و چگونه به این وضعیت پاسخ داده خواهد شد. از این رو مطالعه تفکر مدیریتی کمکی است به تشریح اینکه چرا برخی از مدیران به موضوعات مهم کسبوکار توجه میکنند و برخی دیگر اینگونه نیستند، چرا برخی از مدیران تفسیر صحیحی از این موضوعات دارند و برخی دیگر نه و چرا برخی از مدیران واکنش مناسبی به این موضوعات نشان میدهند و برخی دیگر نه. در نتیجه، ارتباطات بین محیطهای کسبوکار (از جمله ساختار صنعتی)، تفکر مدیریتی و تصمیمگیری استراتژیک کلید فهمیدن تفاوتهای عملکرد بین شرکتها و چگونگی توسعه مزیت رقابتی هستند.
شکل 1 این دیدگاه تفکر مدیریتی به استراتژی و چگونگی تاثیر باورهای مدیران بر تصمیمگیری را به تصویر میکشد. تصمیمات معینی تبدیل به اجزای سازنده استراتژیها میشوند. استراتژیها، به نوبه خود، بر نتایج عملکرد کسبوکار و شرکت تاثیر میگذارند. این نتایج عملکرد بازخورد مهمی را برای مدیران فراهم میکنند که یا تقویتکننده باورهای موجود (به احتمال بیشتر هنگامی که نتایج عملکرد مثبت هستند) یا دال بر نیاز مدیران به تغییر باورها یا ادراکشان درباره تصمیمات و استراتژیهایی هستند که منجر به عملکرد بالا میشوند (به احتمال بیشتر هنگامی که عملکرد کمتر از اهداف یا انتظارات مدیران است).
شکل نشان میدهد که باورهای مدیران نهتنها بر انتخاب استراتژیها تاثیر میگذارد، بلکه نشاندهنده آن است که موفقیت یا شکست آنها به مدیران بازخوردی ارائه میکند که میتواند منجر به تغییرات بعدی در باورها و ادراکات آنها شود. از طریق این فرآیند مستمر، مدیران و سازمانهای آنها، در طول زمان یاد میگیرند و شناختهای جدیدی را در خود میپرورانند. همانگونه که در شکل بالا آمد، تصمیماتی که مدیران میگیرند برای موفقیت شرکتهایشان حیاتی است و هدف کلی این نوشتار شناخت تصمیمگیری مدیریتی و چگونگی تاثیر تصمیمات مدیران بر عملکرد کسبوکارها و شرکتها است. تصمیماتی که مدیران میگیرند بسیار مهماند، زیرا مواد اولیه یا مبنای استراتژیها بهشمار میآیند. در واقع، در سرتاسر این کتاب، استراتژی بهعنوان «الگویی شکلگرفته در جریانی از تصمیمات» تعریف خواهد شد.
این تعریف از استراتژی کاملا با دیدگاه متعارف از استراتژی به عنوان «برنامه کلان» متفاوت است که نتیجه تحلیلهای دقیق و جامع از محیطهای رقابتی و تواناییهای سازمانی است. مسالهای که در دیدگاه برنامه کلان به استراتژی وجود دارد این است که نشان نمیدهد استراتژیها عملا چگونه در بیشتر سازمانها تدوین و پیادهسازی میشوند. معمولا، اینگونه نیست که استراتژیها فقط از درون دفاتر مرکزی شرکتها به عنوان بیانیه جامعی از اهداف کمی و برنامههای عملی برای دستیابی به آن اهداف صادر شوند. اگرچه استراتژیها بهطور قطع تحت تاثیر فرآیندهای رسمی برنامهریزی استراتژیک قرار دارند و توسط آن راهاندازی میشوند، ولی اغلب با اتخاذ تصمیمات از سوی مدیران در واکنش به یک تحرک رقابتی، در مواجهه با یک وضعیت یا بحران قریبالوقوع، یا پیشبینی تغییرات آتی در محیط کسبوکار به صورت تدریجی و تکهتکه شکل میگیرند یا از نو ایجاد میشوند.
علاوهبر توجه به نقش برجسته مدیران و تفکر مدیریتی در فرآیند مدیریت استراتژیک، دو مضمون دیگر را نیز باید در کانون توجه قرار داد: ماهیت پویا و تغییر یابنده محیطهای کسبوکار و ارزش دانش و یادگیری سازمانی. از این رو بر ماهیت پویای محیطهای کسبوکار تمرکز میکنیم که تغییر واقعیتی از زندگی در دنیای کسبوکار است و عمده موفقیت سازمانی بر توانایی مدیران در پیشبینی و واکنش در قبال تحول در صنعت متکی است. افزون بر آن، سازمانها دیگر ناگزیر از یادگیری و کسب دانش جدید هستند، ولی همچنین باید دارای ساختاری باشند که بهطور اثربخش دانش و اطلاعات را از دارندگان آنها به نیازمندان آنها منتقل کند.
تغییر جمعیتی، تغییر فناوری و محصولات و خدمات جدید، نشاندهنده نیاز به مدیرانی هستند که پیشبینی کنند و به تغییر و ناآرامی در صنعت واکنش نشان دهند تا شرکتهایشان به بقای خود ادامه دهند و چالاک باقی بمانند. متاسفانه، آشکار شده است که در مواجهه با این چالشها، بسیاری از اصول سنتی مدیریت یا کمکی نمیکنند یا کاملا نامناسباند.
«استراتژیهای محقق نشده» و ماهیت «پدیداری» استراتژیهای کسبوکار
دو واقعیت سازمانی تاثیر شگرفی بر استراتژیهای کسبوکار میگذارند. نخست، بسیاری از برنامههای مورد نظر یا استراتژیها اجرا نمیشوند؛ به عبارت دیگر، تبدیل به استراتژیهای «محقق نشده» میشوند. عوامل بسیاری مسوول محقق نشدن استراتژیها هستند. گاهی در مورد برنامهها به خوبی فکر نشده یا نامناسباند و هنگامی که این واقعیت کاملا شناخته شود، باعث شگفتی نیست که این برنامهها کنار گذاشته میشوند.
در دیگر موارد، مسائلی بروز خواهند کرد که مانع از پیادهسازی خواهند شد- شرایط ممکن است تغییر کند و آنچه به نظر ایده خوبی میآمد جذابیت خود را از دست بدهد، یک ائتلاف سیاسی لازم برای پیادهسازی استراتژی ممکن است شکل نگیرد، یا منابع کلیدی مورد نیاز برای پیادهسازی برنامه ممکن است در دسترس نباشند و اغلب، فشار ناشی از رسیدگی به موضوعات روزمره و بحرانهای گاه و بیگاه مدیران را از پیادهسازی حتی بهترین برنامهها نیز باز میدارند. یک پژوهشگر این وضعیت را اینچنین خلاصه کرده است: «در بیشتر شرکتها... یک ضرورت آنی [مساله] مهم را از دور خارج ساخته است.»
دوم، اهمیت درک و اذعان به اینکه بسیاری از استراتژیها بدون آنکه هرگز بخشی از برنامه رسمی باشند، پدیدار میشوند. بهدلیل آهنگ تند تغییر که ویژگی بسیاری از محیطهای کسبوکار است، موضوعات جدید مکررا و کاملا غیرمنتظره بروز میکنند (مثلا، یک رقیب قیمتها را کاهش میدهد، استراتژی بازاریابی جدید یک رقیب تاثیر منفی بر فروش شرکت میگذارد و سهم بازار آن را مورد تهدید قرار میدهد، محصولات جدیدی با ویژگیهای بهتر از سوی رقبا معرفی میشوند، فناوریهای جدید پدیدار میشوند، یا رقبای کاملا جدیدی پا به بازار میگذارند). همانطور که مدیران مشغول انجام فعالیتهای عادی روزمره خود هستند، نه تنها باید این موضوعات جدید را شناسایی کنند، بلکه اگر میخواهند شرکتهایشان از پیامدهای منفی مصون بمانند، باید واکنش سریعی نیز به این موضوعات نشان دهند.
بهطور خلاصه، مدیران باید تصمیمات پیچیدهای را به سرعت و با اطلاعات بسیار اندک یا زمان اندک برای درگیر شدن در فعالیتهای برنامهریزی رسمی بگیرند. در فرآیند اخذ اینگونه تصمیمات تقریبا ناگهانی و بدون اندیشه قبلی، استراتژیهای جدید به عنوان الگوهای شکلگرفته در جریاناتی از تصمیمگیریها «پدیدار» میشوند. اندرو گرو، رئیس و مدیر اجرایی ارشد پیشین اینتل، این ماهیت پدیداری تصمیمگیری استراتژیک را اینگونه توصیف کرد: «افراد با سرانگشتان خود استراتژیها را شکل میدهند. بر اساس محصولاتی که تبلیغ میکنند، قیمتهایی که به ناگزیر کاهش میدهند، کانالهای توزیعی که بر میگزینند، هر روز به وقایع واکنش نشان میدهند.»
فقط مدیران اجرایی و مدیران ارشد نیستند که مسوول «استراتژیهای پدیداری»اند. از آنجا که مدیران در همه سطوح یک سازمان کسبوکار باید به وقایع غیرمنتظره واکنش نشان دهند یا اقدامی در قبال آن انجام دهند، حتی بدون وجود هیچگونه دستورالعمل یا فرمان از پیش تعیینشدهای، مدیران سطوح پایین و میانی نیز اغلب میتوانند آغازگر ابتکارات استراتژیها باشند.
از این رو، شکل ۲ نمایش دقیقتری از فرآیند تدوین و پیادهسازی استراتژی را به نمایش میگذارد. قسمت «استراتژی قصد شده» شکل ۲ نمایانگر آن برنامهها یا ابتکاراتی است که مدیران قصد پیگیری آنها را به کمک شرکتهای خود دارند. همچنین به قابی که برچسب «استراتژی محقق نشده۳» دارد توجه کنید؛ که نمایانگر تصمیماتی است که به هر یک از دلایل پیشگفته اجرا نشدهاند. نکته کلیدی این تصویر نشان دادن این مطلب است که «استراتژی محقق شده» یک محصول است، نه صرفا برنامهها یا مقاصد، همچنین شامل تصمیماتی میشود که در واکنش به موضوعات در حال ظهور اتخاذ شدهاند.
بهطور خلاصه، استراتژیهایی که در بیشتر شرکتها پدیدار میشوند به ندرت فقط از یک فرآیند رسمی برنامهریزی ناشی میشوند. با اینکه استراتژیهای پیگیری شده توسط بیشتر شرکتها دربرگیرنده بسیاری از عناصر یک فرآیند رسمی برنامهریزی است، مراحل اولیه شکلگیری بسیاری از جنبههای استراتژیهای شرکت «بیدرنگ [در زمان واقعی]» و همگام با سروکله زدن مدیران با موضوعاتی کلید میخورند که از دل فعالیتهای روزمره جاری کسبوکار بیرون میآیند. تصمیمات گرفتهشده توسط مدیران انباشته میشوند و در طول زمان، الگوهایی را شکل میدهند که میتوان به عنوان استراتژی آنها را تشخیص داد.
برگرفته از تفکر استراتژیک: الزامی برای کسبوکار امروز، ترجمه محمدحسین بیرامی، انتشارات دنیایاقتصاد، ۱۳۹۳
ارسال نظر