Rolf Dobelli محمدرضا معادیخواه بخش بیست وهفتم «سیگار کشیدن نمی‌تواند آن‌قدرها هم که تو می‌گویی بد باشد. پدربزرگ من هر روز سه بسته سیگار می‌کشید و بالای صد سال عمر کرد.» یا اینکه: «منهتن واقعا امن است. من بعضی‌ها را می‌شناسم که وسط آن زندگی می‌کنند و هیچ‌وقت در خانه‌هایشان را قفل نمی‌کنند. حتی وقتی مسافرت هستند و هیچ‌وقت هم کسی به‌زور وارد آپارتمان‌شان نشده و چیزی ندزدیده است.» همیشه این جور عبارات را وقتی به‌کار می‌بریم که می‌خواهیم چیزی را ثابت کنیم. اما این جملات هیچ چیزی را اثبات نمی‌کنند. وقتی این طوری حرف می‌زنیم خود را به سوگیری دردسترس بودن تسلیم کرده‌ایم.

آیا کلماتی که در زبان انگلیسی با حرف K شروع می‌شوند بیشترند یا آنهایی که حرف سوم‌شان K است؟ تعداد کلماتی که خصوصیات دوم را دارند دوبرابر کلماتی هستند که با K شروع می‌شوند. اما چرا اغلب افراد فکر می‌کنند عکس این موضوع درست است؟ چون کلماتی که با K شروع می‌شوند سریع‌تر به ذهن آدم‌ها تداعی می‌شوند. این کلمات بیشتر در دسترس حافظه ما هستند.

سوگیری دردسترس بودن این را می‌گوید: ما تصویر جهان را با استفاده از مثال‌هایی می‌سازیم که راحت‌تر به ذهنمان خطور می‌کنند. مسلما خیلی بی‌معنی است چرا که دنیای واقعی منتظر نمی‌ماند تا اتفاقات با همان سادگی که ما تصورشان می‌کنیم تکرار شوند. از بابت همین نوع سوگیری است که در زندگانی با یک نقشه غلط از ریسک‌هایی که در انتظارمان هست سیر می‌کنیم و در نتیجه آن، به‌صورت «سیستماتیک»ریسک این موضوع را که قربانی سانحه هوایی یا تصادف اتومبیل شویم یا به‌قتل برسیم دست بالا می‌گیریم و در مقابل ریسک مرگ از طریق راه‌هایی نظیر دیابت یا سرطان معده را که کمتر به‌چشم می‌آیند، دست پایین. ما به نتایجی که بیشتر جلوی چشم هستند و زرق و برق یا سر و صدای بیشتری دارند احتمال وقوع بیشتری را نسبت می‌دهیم و هر چیز خاموش و پنهانی در ذهن‌مان کم‌اهمیت‌تر می‌شود. مغز ما خیلی ساده‌تر به فکر خروجی‌های خارق‌العاده می‌افتد و آنها را تصور می‌کند تا یک خروجی معمولی. ما نمایشی۲ فکر می‌کنیم، نه کمی.

پزشک‌ها معمولا قربانی سوگیری در دسترس بودن هستند. آنها درمان‌های محبوب خود را دارند، که برای همه موارد ممکن به‌کارشان می‌گیرند. ممکن است درمان‌های موثرتری هم وجود داشته باشند اما این درمان‌ها در پستوی ذهن دکترها ته‌نشین شده‌اند. در نتیجه آنها چیزی را به‌کار می‌گیرند که برایشان آشنا است. مشاورها هم وضع بهتری ندارند. چنانچه با یک مورد کاملا نویی مواجه شوند، دست‌های‌شان را به نشانه تسلیم بالا نمی‌برند و ابراز تاسف نمی‌کنند که: «من واقعا نمی‌دانم چه باید بگویم.» در عوض سراغ یکی از روش‌هایی می‌روند که برایشان آشنا است و فرقی نمی‌کند که آن روش بهترین روش باشد یا نه.

وقتی چیزی به‌اندازه کافی تکرار شود در پیشانی ذهن ما ذخیره خواهد شد. حتی لازم نیست که آن چیز مطابق واقعیت باشد. خوب است چقدر رهبران نازی عبارت «معضل یهودیان»۳ را تکرار کرده باشند تا توده مردم باور کنند که این موضوع واقعا مساله‌ای جدی است؟ خود شما هم به‌سادگی مجبورید کلماتی مثل «بشقاب‌پرنده»، «انرژی زندگی»، «کارما» را قبل از آنکه مردم برایشان اعتباری قائل شوند، به تعداد کافی تکرار کرده باشید.

دانیل کانمن در کتاب خود نمونه‌هایی از این دام را شرح می‌دهد:

برای نمونه دانشجویان علوم سیاسی با این سوال مواجه هستند که چرا برخی مسائل به‌طور چشمگیری در اذهان عمومی برجسته می‌شوند درحالی‌که مسائلی دیگر مورد بی‌اعتنایی قرار می‌گیرند. برای آنها کمکی را که «میانبر در دسترس بودن» به فهم این پدیده می‌کند توضیح می‌دهند. خود من این اواخر در مورد این احساس دیرینه که ذهنیت منفی نسبت به سیاستمداران بیش از پزشکان یا وکلا رواج دارد به شک افتادم. اما یک مرتبه به خودم آمدم ودیدم که هنجارشکنی سیاستمداران بیش از هنجارشکنی وکلا یا پزشکان در معرض رسانه‌ای‌شدن قرار دارد. احساس شهودی من می‌توانست تماما تحت تاثیر گزینش عنوان‌های خبری توسط روزنامه‌نگاران بوده و تکیه کردن من بر «میانبر در دسترس بودن» قرار داشته باشد. مردم تمایل دارند که اهمیت نسبی موضوعات را با میزان سهولت به‌خاطرآوردن‌شان ارزیابی کنند. بخش عمده‌ای از این موضوع به پوشش رسانه‌ای موضوع بستگی دارد. مباحثی که به تکرار مورد توجه قرارمی‌گیرند در اذهان خانه می‌کنند درحالی‌که مباحث دیگر به‌مرور و بی‌سروصدا از خودآگاه مردم محو می‌شوند. در دیگرسو آنچه رسانه‌ها برای گزارش‌های خود انتخاب می‌کنند به دیدگاه آنان از آنچه در اذهان عمومی جریان دارد مرتبط است. تصادفی نیست که دولت‌ها فشار قابل توجهی را متوجه رسانه‌های مستقل می‌کنند.

سوگیری دردسترس بودن یک صندلی جاافتاده و سنتی هم در هیات‌مدیره‌ها دارد. اعضا در عوض مسائل مهمی مثل جابه‌جاشدن هوشمندانه شرایط رقابتی یا افت انگیزه کارکنان یا تغییرات مهمی که در رفتار مشتریان رخ داده است، فقط در مورد آنچه معمولا مدیریت بنگاه به‌صورت فصلی ارسال کرده باشد، بحث می‌کنند. هیات‌مدیره‌ها تمایلی به بحث در مورد چیزی که در دستورجلسه نباشد، ندارند. به‌علاوه افراد اطلاعاتی را ترجیح می‌دهند که به‌سادگی به‌دست آید، خواه داده‌های اقتصادی باشد و خواه دستورالعمل‌های آماده. آنها بنیاد تصمیم‌گیری‌های خود را بر این دست اطلاعات قرار می‌دهند، تا اطلاعاتی که مرتبط هستنداما به‌سختی می‌توان به‌دست‌شان آورد.

نمونه‌اش فرمول معروف بلک-شولز است که سال‌ها است می‌دانیم برای قیمت‌گذاری محصولات مشتقه مالی کار نمی‌کند. ولی راه‌حل دیگری هم نداریم و در نتیجه با این ابزار نادقیق کنار می‌آییم. ما ابنای بشر، داشتن اطلاعات غلط را به نداشتن اطلاعات ترجیح می‌دهیم. به این ترتیب سوگیری دردسترس بودن ساحلی است با میلیون‌ها گم‌شده. حرف آخر اینکه افرادی را که نسبت ‌به شما متفاوت فکر می‌کنند سپر بلای خود در مقابل این نوع سوگیری قرار دهید و با آنها وقت بگذرانید. کسانی‌که تخصص و تجربه‌های متفاوتی را داشته‌اند. ما به ورودی‌های دگرگون دیگران برای غلبه بر سوگیری در دسترس بودن نیاز داریم.

پاورقی:

۱- Availability Bias

۲- dramatic

۳- The Jewish Question