اهداف بلندمدت و استراتژیها
پیش از آن که یاد بگیریم تصمیمات استراتژیک چگونه گرفته میشوند، باید دو مولفه اصلی هر انتخاب استراتژیک را بشناسیم: یعنی، اهداف بلندمدت و استراتژی بزرگ. اهداف بلندمدت نتایجی هستند که شرکت در طول یک دوره معین، معمولا پنج ساله، درصدد دستیابی به آنها است. هفت هدف بلندمدت متداول عبارتند از: سودآوری، بهرهوری، جایگاه رقابتی، پرورش و تربیت کارکنان، روابط کارکنان، رهبری فناوری و مسوولیت عمومی. اینها، یا هر هدف بلندمدت دیگری، باید انعطافپذیر، قابل سنجش در طول زمان، برانگیزاننده، مناسب و قابلفهم باشند.
پیش از آن که یاد بگیریم تصمیمات استراتژیک چگونه گرفته میشوند، باید دو مولفه اصلی هر انتخاب استراتژیک را بشناسیم: یعنی، اهداف بلندمدت و استراتژی بزرگ. اهداف بلندمدت نتایجی هستند که شرکت در طول یک دوره معین، معمولا پنج ساله، درصدد دستیابی به آنها است.
هفت هدف بلندمدت متداول عبارتند از: سودآوری، بهرهوری، جایگاه رقابتی، پرورش و تربیت کارکنان، روابط کارکنان، رهبری فناوری و مسوولیت عمومی. اینها، یا هر هدف بلندمدت دیگری، باید انعطافپذیر، قابل سنجش در طول زمان، برانگیزاننده، مناسب و قابلفهم باشند. استراتژیهای بزرگ رویکردهای جامعی هستند که راهنمای اقدامات عمده طراحی شده برای دستیابی به اهداف بلندمدت هستند. پانزده گزینه استراتژی بزرگ مورد بحث عبارتند از: رشد متمرکز، توسعه بازار، توسعه محصول، نوآوری، یکپارچگی افقی، یکپارچگی عمودی، تنوع همگون، تنوع ناهمگون، تغییر جهت، واگذاری، تصفیه، ورشکستگی، سرمایهگذاری مشترک، پیمانهای استراتژیک و ائتلاف.
مدیران استراتژیک به خوبی تشخیص میدهند که حداکثرسازی سود در کوتاه مدت به ندرت بهترین رویکرد برای دستیابی به رشد و سودآوری پایدار سازمانی است. یک پند بسیار تکرار شده اینگونه میگوید که اگر به افراد فقیر غذا بدهید، آن را میخورند و کماکان فقیر خواهند بود؛ ولی اگر به آنها بذر و ابزار کار بدهید و نحوه کشت غلات را به آنها بیاموزید، قادر خواهند بود شرایط خود را برای همیشه بهبود بخشند. گزینه یکسانی در پیش روی همه تصمیمگیران استراتژیک قرار دارد:
۱. آیا باید بذرها را بخورند تا تصویر سود را در آینده نزدیک بهتر سازند و پرداختهای هنگفت سود سهام نقدی را از طریق اقدامات صرفهجویانهای مانند اخراج کارکنان در دورههای کاهش تقاضا، فروش موجودیها یا کاستن از هزینههای تحقیق و توسعه به پیش ببرند؟
۲. یا باید در تلاش برای برداشت پاداشهای بلندمدت از طریق سرمایهگذاری مجدد سودها در فرصتهای رشد، تخصیص منابع برای آموزش کارکنان یا افزایش هزینههای تبلیغات، بذر بکارند؟
برای بیشتر مدیران استراتژیک راه حل آشکار است- توزیع مبلغ کمی از سود در حال حاضر، ولی کاشتن بیشتر آن برای افزایش احتمال تامین بلندمدت. این، منطقی است که در انتخاب اهداف کمی بسیار به کار گرفته میشود.
برای دستیابی به شکوفایی در بلندمدت، برنامهریزان استراتژیک معمولا اهداف استراتژیک را در هفت حوزه تعیین میکنند.
سودآوری: توانایی هر شرکتی در عملیات خود بستگی به تحصیل سطح قابل قبولی از سود در بلندمدت دارد. شرکتهای استراتژیکمحور به طور خاص یک هدف کمی سودآوری دارند که معمولا به صورت سود هر سهم یا بازده حقوق صاحبان سهام بیان میشود.
بهرهوری: مدیران استراتژیک مرتبا در حال تلاش برای افزایش بهرهوری سیستمهای خود هستند. شرکتهایی که قادر به بهبود رابطه نهاده- ستاده هستند معمولا سودآوری را افزایش میدهند. از اینرو، شرکتها تقریبا همیشه یک هدف کمی برای بهرهوری را اعلام میکنند.
جایگاه رقابتی: یک سنجه برای موفقیت سازمان تسلط نسبی بر بازار است. شرکتهای بزرگتر معمولا یک هدف کمی را به صورت جایگاه رقابتی تعیین میکنند، که اغلب با استفاده از کل فروش یا سهم بازار به عنوان سنجهای برای نشان دادن جایگاه رقابتی توصیف میشود. هدفگذاری با توجه به جایگاه رقابتی میتواند نشاندهنده اولویتهای بلندمدت شرکت باشد.
پرورش کارکنان: کارکنان برای یادگیری و آموزش ارزش قائلند، بخشی به دلیل اینکه منجر به افزایش در جبران خدمات و امنیت شغلی میشود. فراهم کردن چنین فرصتهایی اغلب بهرهوری را افزایش و ترک خدمت را کاهش میدهد. بنابراین، تصمیمگیران استراتژیک دائما یک هدف کمی پرورش کارکنان را در برنامههای بلندمدت خود میگنجانند.
روابط کارکنان: اقدامات پیشبینانه در مورد نیازها و انتظارات کارکنان از ویژگیهای مدیران استراتژیک است. مدیران استراتژیک باور دارند که بهرهوری با وفاداری کارکنان و درک علاقه مدیران به رفاه کارکنان مرتبط است. از اینرو، آنها اهدافی کمی را برای بهبود روابط با کارکنان تعیین میکنند. مسوولیتهای عمومی مدیران مسوولیتهای خود در قبال مشتریان و نیز جامعه بزرگتر را درک میکنند. در واقع، بسیاری از شرکتها به دنبال فراتر رفتن از الزامات دولت هستند. آنها نه تنها به دنبال گسترش شهرت و اعتبار به دلیل خدمات و محصولاتی با قیمتهای منصفانه هستند، بلکه به دنبال تثبیت خود به عنوان شهروند شرکتهای مسوولیتپذیرند.
ویژگیهای اهداف بلندمدت
انعطافپذیر: اهداف باید با تحولات غیرمنتظره یا خارقالعاده در محیط یا وضعیت رقابتی شرکت تطبیقپذیر باشند. متاسفانه، چنین نرمشی به هزینه (کاستن از) مشخص بودن هدف افزایش مییابد. یک راه ایجاد انعطاف و درعینحال به حداقل رساندن تاثیرات منفی آن اجازه تعدیلات در سطوح اهداف، به جای ماهیت آنها است.
قابل سنجش: اهداف کمی باید به طور واضح و مشخص آنچه را که باید محقق شود و زمان تحقق آن را بیان کنند. پس، اهداف کمی باید در طول زمان قابل اندازهگیری باشند.
انگیزش: افراد هنگامی بهرهوری بیشتری دارند که اهداف در سطحی برانگیزاننده تعیین شوند- هدفی آنقدر بالا که چالشبرانگیز باشد، ولی نه آنقدر بالا که باعث سرخوردگی یا آنقدر پایین که به آسانی قابل دستیابی باشد. مساله این است که افراد و گروهها در ادراک خود از حد کافی بالا بودن متفاوتند. یک هدف کلان یا کلی که گروهی را بر میانگیزاند، گروهی دیگر را سرخورده میکند و برای گروه سوم جذابیت اندکی دارد. یک توصیه با ارزش این است که اهداف مطابق با گروههای مشخص تعیین شوند. توسعه چنین اهدافی مستلزم زمان و تلاش است، ولی اهدافی از این دست احتمال بیشتری برای ایجاد انگیزش دارند.
مناسب: اهداف کمی باید متناسب با اهداف کلان شرکت باشند، که در بیانیه ماموریت آن آمدهاند. هر هدف کمی باید گامی به پیش در کسب اهداف کلان باشد. در واقع، اهدافی که ناسازگار با ماموریت شرکت باشند میتوانند باعث ایجاد انحراف در اهداف کلان شوند. قابلفهم مدیران استراتژیک در همه سطوح باید آنچه را که شرکت در صدد تحقق آن است، بفهمند. همچنین باید معیارهای اصلی را که عملکرد با آنها ارزیابی میشود بفهمند. ازاینرو، اهداف کمی باید آنچنان بیان شوند که برای دریافتکننده به میزان گوینده قابلفهم باشند.
ترجمه: محمدحسین بیرامی، سازمان مدیریت صنعتی
منبع: کتاب مدیریت استراتژیک: تدوین،
پیادهسازی و کنترل
ارسال نظر