مترجم: امیلیا تبیانیان

این مقاله، ترجمه بخش‌هایی از مقاله ترسا ربلو و وآدلینو گومز عضو دانشکده علوم روانشناسی و آموزش و پرورش دانشگاه کویمبرای پرتغال در زمینه سازمان یادگیرنده و یادگیری سازمانی می‌باشد. دو مفهوم سازمان یاد گیرنده و یادگیری سازمانی، مفاهیمی هستند که اگر چه از حدود ۴۰ سال پیش با کتاب Argyris و Schon ظهور پیدا کرده اند ولی این دو مفهوم از سال ۱۹۹۰ مورد توجه دنیای آکادمیک و شرکت‌ها قرار گرفتند و اهمیت آنها سبب شد که بر سر زبان‌ها بیفتند و معروف شوند. این مفاهیم از آن جهت مورد توجه قرارگرفتند که شرکت‌ها چالش‌هایی را رویاروی خود دیدند. این چالش‌ها شامل کمبود فزاینده مهارت‌های کارکنان، رقابت بیشتر در اثر جهانی شدن، نیاز روزافزون به انعطاف بیشتر و پیشرفت‌های تکنولوژی بود. همچنین، دانش، طی این مدت هر دو تا سه سال یکبار، دو برابر می‌شد. فریبندگی این مفاهیم امروز اگر چه از بین رفته است ولی در قاموس و فرهنگ سازمان‌ها و شرکت‌ها به عنوان یک کلمه کلیدی نقش برجسته‌ای دارد.

بر اساس یافته‌های مدیران ارشد گروه خودروسازی رُوِر در انگلستان، یادگیری سازمانی چشم اندازی است برای مدیریت تحول و جهش‌های فوق‌العاده به منظور رقابت در دنیای کنونی. در دنیای امروز، یادگیری سازمانی شکل نوینی از یادگیری است که این گونه تعریف می‌شود: یادگیری سازمانی نوعی از یادگیری است که عملکرد محور می‌باشد و با هدف‌های تجاری مرتبط است. این مفهوم بر اهمیت یادگیری درباره یادگیری تاکید دارد و به اندازه یافتن پاسخ‌هایی برای پرسش‌های خاص اهمیت دارد. بر اساس آن باید در سازمان‌هایی که می‌خواهند سازمان یادگیرنده باشند، فرصت‌هایی جهت رشد و توسعه دانش، مهارت و طرز فکر به وجود آید. در چنین شرکت‌هایی یادگیری بخشی از کار روزانه هر فرد از کارکنان شرکت می‌باشد.

به صورت کلی یادگیری مفهومی است که در تحقیقات روانشناسی بسیار مورد توجه بوده است. در این تحقیقات، اینکه چگونه افراد در سازمان‌ها بر اساس دانش مدیریتیشان یاد می‌گیرند، مورد کنکاش قرار گرفته است. از دهه ۱۹۹۰، همزمان با مفهوم یادگیری سازمانی، یک مفهوم جدید مرتبط با آن ظاهر شد و آن سازمان یادگیرنده بود. سازمان یادگیرنده لفظی است که به سری جدید سازمان‌هایی گفته می‌شود که با قصد خود و به صورت دانسته استراتژی‌هایی را در

برنامه‌شان قرار می‌دهند که منجر به پیشرفت روند یادگیری در سازمان شود. در حالی که جلوه مفهوم یادگیری سازمانی با گذشت زمان در دهه ۱۹۹۰ همچنان برای محققان در جهت درک مفهوم و پروسه‌های آن جذاب بود، فریبندگی مفهوم سازمان یادگیرنده نیز برای کمک به خلق مدل‌ها در سازمان‌ها به جهت افزایش سودآوری زیاد می‌شد. این دو مفهوم که به نوعی یکی به نظر می‌رسیدند، از دو منظر اهمیت داشتند. دیدگاه یادگیری سازمانی بیشتر مفهومی توصیفی و دانشگاهی بود و دیدگاه سازمان یادگیرنده بیشتر جنبه دستورالعملی و تجربی داشت.

در دهه ۱۹۹۰، صدها کتاب و مقاله در رابطه با این دو مفهوم به چاپ رسید. مفهوم علم سازمانی نیز از مفاهیم جانبی و مربوط است که برای اولین بار در سال ۱۹۹۱ به چاپ رسید. همزمانی و رابطه بین دو مفهوم بازدهی سازمانی و یادگیری سازمانی باعث شد که این مفاهیم در حوزه جدید سازمان برای خود جایی خاص باز نمایند. اثرات به جا مانده بحران‌های اقتصادی در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود و همزمانی آن با حضور بیش از پیش عرصه تکنولوژی و رشد بازارها، تجربیات سختی را برای شرکت‌ها در رویارویی با این تغییرات و اغتشاشات ناشی از عدم انعطاف آنها به وجود آورد. در این وضعیت بود که پیشرفت و گسترش منابع انسانی، انعطاف پذیری، خلاقیت و یادگیری به امری ضروری برای شرکت‌ها و مدیران تبدیل شد.

اهمیت یادگیری فردی در سازمان‌ها چندان هم مفهوم جدیدی نیست. از سال ۱۹۶۲ اصطلاح «یادگیری از طریق انجام دادن» به منظور کاهش هزینه‌ها مطرح شده است. تئوری‌های گسترش سازمانی که بهOD (Organizational Development)t شهرت دارند از سال ۱۹۹۶ بیان شده‌اند.

امروزه، تعداد زیادی از کارکنان در سازمان‌ها دریافته اند که برای موفقیت فردا نمی‌توان به دانش، استراتژی‌ها، رهبری و فناوری دیروز، اتکا نمود. در شرایطی که ادغام شرکت‌ها به صورت پی در پی اتفاق می‌افتد، مدیران نیز دریافته اند که باید قابلیت‌های فردی خود و کارکنان را به منظور یادگیری افزایش دهند تا بتوانند مزیت رقابتی شان را در دنیای جدید حفظ نمایند.

اما مفهوم یادگیری سازمانی، چیزی بیشتر از تمایل به یادگیری فردی می‌باشد. بلکه خود را در حوزه جمعی نیز بروز داده است به این معنی که می‌توان از طریق یادگیری کارگران و به مشارکت گذاشتن این یادگیری با دیگران، به گونه‌ای که منجر به قرار گرفتن آن در رده سازمانی شود، به یادگیری در سطح جمعی رسید.

یادگیری یک مفهوم فطری در علم سازمانی نبوده است بلکه از علم روانشناسی به این حوزه وارد شده است. اما در قدم‌ها و روندهای اولیه‌اش در علم سازمانی، از تفاسیر و نگرش‌های متنوع و گوناگونی پیروی می‌کرده است تا اینکه امروزه به این شکل ظاهر شده است. Harrision Owen در کتاب Riding the Tiger خود می‌نویسد: «زمانی مهم‌ترین فعالیت کسب و کار این بود که محصولی تولید کند و به سودی برسد. اکنون مهم‌ترین کار، قبل از هر چیز، عبارت است از تبدیل شدن به یک سازمان کارآمد یادگیرنده. این امر به آن معنی نیست که سودها و تولیدات، دیگر اهمیتی ندارند بلکه بدون یادگیری مستمر، کسب سود آوری و تولید، دیگر امکان پذیر نخواهد بود.» همه این دیدگاه‌ها و رویکرد‌های مختلف در تلاش بودند تا توجیه کنند که مفاهیم سازمان یادگیرنده و یادگیری سازمانی مفاهیمی با اهمیت برای سازمان‌ها و شرکت‌ها در دنیای امروز هستند.

www.emeraldinhttp://www.emeraldinsight.com/journals.htm?issn=۰۹۶۹-۶۴۷۴&