دستیابی به روشی سیستماتیک و دقیق در پیوند قلب

مترجم: سیمین راد

کسانی هستند که قلب‌شان را عمل می‌کنند تا عمر بیشتری داشته باشند. اما آنها احتمالا نمی‌دانند که عمل پیوند قلب تماما درباره آموختن از اشتباهات است. دکتر بیل فریست رهبر سابق فراکسیون اکثریت مجلس سنا بود. او به راه‌اندازی نخستین مرکز پیوند قلب در دانشگاه واندربیت کمک زیادی کرد. دکتر فریست نخستین روزهای فعالیت گروه پیوند قلب را این‌طور توصیف می‌کند: «هر بار که مشکلی را حل می‌کنید، مشکل تازه‌ای در کار است». او در دهه ۸۰ در رشته بیماری‌های قلبی از دانشگاه هاروارد فارغ‌التحصیل شد. وی نزدیک به یک سال و نیم زیر نظر دکتر نورمن شاموی آموزش دید؛ دکتر شاموی یکی از پیشگامان عمل پیوند قلب در دانشگاه استنفورد است.

دکتر فریست از رویکرد علمی مدنظر دکتر شاموی پیروی می‌کند. او می‌گوید: «یک عمل جراحی قلب انجام می‌دهید و بیمار تا دو هفته زنده می‌ماند. ناگهان متوجه می‌شوید که بدن قلب را پس می‌زند. هیچ راهی برای تشخیص این اتفاق نیست. دکتر شاموی به آزمایشگاه می‌رود و وسیله‌ای برای تشخیص این وضعیت اختراع می‌کند. این وسیله را از طریق گردن به بدن بیمار وارد می‌کنید و آن را به قلب وی می‌رسانید. بدن بیمار با این کار می‌تواند تا شش هفته مقاومت کند. اما مشکل تازه‌ای به وجود می‌آید. باید از عفونت جلوگیری کنید. پس دکتر شاموی باید به آزمایشگاهش برود و چیز جدیدی اختراع کند. او باید نوعی داروی ترکیبی از داروهای ایمنی بسازد که در برابر عفونت‌ها مقاومت کند».

دکتر فریست با شوق و حرارت زیادی درباره عمل پیوند قلب صحبت می‌کند. همین شور و شوق بخش زیادی از سرتاسر زندگی و کار او را شکل داده است. فرآیندهای عمل جراحی قلب در کتاب مهم او پیوند قلب به طور کامل شرح داده شده‌اند. او تقریبا همه چیز را توضیح می‌دهد: اهدا کننده قلب، بررسی قلب اهدا شده و همچنین بررسی بیمارانی که در انتظار پیوند قلبی هستند.گاهی پیش می‌آید که در نیمه‌های شب با هواپیمای جت خصوصی‌اش به جای خاصی برود و قلب اهدا شده‌ای را دریافت کند. او باید صبر و حوصله زیادی به خرج بدهد. گاهی باید در ترافیک سنگینی منتظر بماند و نگران شود که مبادا قلب اهدایی از دست برود. اتفاقاتی که در زندگی دکتر فریست می‌افتند به فیلم ترسناکی شباهت دارند که در سینما پخش می‌شود.

شور و شوق او برای درمان قلب از کلاس فیزیولوژی شروع شد. آن زمان فریست سال دوم تحصیلی را در مدرسه درمانی هاروارد می‌گذراند. او در کتابش درباره «پیوند قلب» توضیح می‌دهد که قلب کارکردی در بدن دارد؛ همان‌طور که اندام‌های دیگر بدن نیز کارکردهای متفاوتی دارند. او می‌نویسد: «اما اکثر ما حس می‌کنیم که قلب به شیوه دیگری کار می‌کند. بسیاری از ما بر این باور هستیم که قلب ربطی به فیزیولوژی ندارد و موضوعی دیگر در کار است. وقتی قلب‌مان به تپش می‌افتد، می‌ایستد، یا حسی به آن دست می‌دهد با خودمان می‌گوییم به خاطر ترس، ناراحتی، یا مشکل است. فکر می‌کنم که شاید سرشار از غم یا حتی سرشار از شادی شده باشیم و در این توهم هستیم که عشقی را از دست داده‌ایم. متأسفانه انسان‌ها از زمان‌های قدیم فکر می‌کنند که قلب جایگاه احساسات و هیجان‌هاست».

فریست برنامه پیوند قلب را در وندربیلت به راه انداخت. اما او فکرهای دیگری نیز در سر داشت. او سریعا برنامه پیوند اعضای دیگر را نیز به راه انداخت. خود او می‌گوید: «برنامه‌مان فوق‌العاده بود. همه عمل‌های جراحی در یک مکان انجام می‌شدند. مرکزیت عمل‌های پیوند در وندربیلت بود. در چندین حوزه کار می‌کنیم و پنج اندام حیاتی متفاوت را مورد جراحی، کاشت و درمان قرار می‌دادیم. همه زیر یک سقف کار می‌کردیم»

دکتر فریست این‌طور ادامه می‌دهد: «گروهی تشکیل دادیم که در چندین حوزه تخصص داشت. یک گروه عمل قلب انجام می‌داد، گروه دیگر عمل کلیه، گروهی کبد را جراحی می‌کرد، گروهی هم لوزالمعده و حتی عمل جراحی مغز استخوان هم در وندربیلت صورت می‌گرفت. ما همه این عمل‌های جراحی را در یک مرکز انجام می‌دادیم. این شیوه از کار کاملا نو بود. هیچ کسی خارج از استنفورد هرگز چنین کاری نکرده بود.»

دلیل چنین کاری این بود که متخصصان می‌توانستند از کار همدیگر یاد بگیرند. فریست با غرور می‌گوید: «متخصصان با همدیگر در تعامل بسیار خوبی هستند. همه زیر یک سقف فعالیت می‌کنند. متخصص‌های ما می‌توانند در راهروها با هم قدم بزنند و درباره آخرین نوآوری‌ها و اختراع‌هایشان با یکدیگر به گفت‌وگو بنشینند. آنها می‌توانند درباره پژوهش‌ها و عمل‌های بالینی با هم تبادل نظر کنند. به این ترتیب همه می‌توانند از همدیگر یاد بگیرند.»

فریست در جای دیگری می‌گوید: «کل رویکرد من چنین بود: دفع‌شدن همان دفع‌شدن است. عفونت همان عفونت است. فرآیندهای بیولوژیکی یکسان هستند. پس نباید از پنج گروه درمانی متفاوت بخواهید که این پنج فرآیند متفاوت را بفهمند.» در واقع فریست فکر می‌کرد که زمینه‌های بالینی با اشتباه روبه‌رو نمی‌شوند. تصور او این بود که در زمینه‌های بالینی همه فقط از همدیگر می‌آموزند و هیچ اشتباهی در کار نخواهد بود. به باور او فرآیندهای متفاوت علمی می‌توانند از همان آغاز به همدیگر یاری برسانند. فریست فکر می‌کرد که نجات‌دادن جان انسان‌ها مرهون چنین آموزش‌هایی است. او می‌گوید: «یک رویه علمی باید فعال باشد و از همه چیز بیاموزد. باید اطلاعات مورد نیاز را گردآوری کند و آنها را در موقعیت‌های مناسب به کار ببرد. اکتشاف‌های علمی باید اثرگذار باشند و ارزش داشته باشند.»

اما همه معلومات دکتر فریست در زمینه پیوند و جراحی قلب از جای خاصی نشات می‌گیرند. او باید تصمیمی بگیرد که بر زندگی انسان‌ها تاثیر مستقیم می‌گذارد. اما ممکن است این تصمیم بنا به دلایلی اشتباه باشد. عواقب یک عمل جراحی نتیجه تصمیم اولیه جراح هستند.

***

بزرگ‌ترین اشتباه دکتر بیل فریست به زبان خودش

حوالی سال ۱۹۸۲ از نشویل به بوستون رفتم. زیرا بوستون مهم‌ترین مرکز جراحی قلب به حساب می‌آمد. متخصصان، مراکز جراحی در بوستون را به خاطر نوآوری‌هایشان ستایش می‌کردند.

شنیدم که هر هفت بیمارستان و همه مراکز درمانی آکادمیک به یکدیگر پیوستند. از شنیدن این خبر متعجب و ناامید شده بودم. عمل جراحی قلب یک زمینه جدید محسوب می‌شد. این زمینه هنوز به قدر کافی به اثبات نرسیده و بسیار گران قیمت بود.

ده سال را در بوستون گذرانده بودم تا در عرصه پیوند و جراحی قلب فعال باشم. دوست داشتم در محیطی خلاق باشم و زمینه‌های جدید علمی را شکوفا کنم. می‌خواستم علم جدیدی را شکل دهم و آن را به مسیری بالینی بدل سازم.

اما وضعیت کاملا ناامیدکننده و نگران‌کننده شد. رویاهایم داشت بر باد می‌رفت. گروهی از افراد به صورت جمعی در بوستون تصمیم‌هایی گرفته بودند و سیاست‌های عمومی جدیدی را طرح کرده بودند. این تصمیم‌های جدید کاملا خلاف رویه‌های علمی، پژوهشی و بالینی ما بود. این گروه از افراد را جمعی از بیمارستان‌ها و کلینیک‌های معروف تشکیل می‌دادند. آنها همه با هم به ایده‌هایی که من در سر داشتم نه گفتند و با آنها مخالفت کردند.

رویای من این بود: فردی دارد می‌میرد. او نمی‌تواند بیش از شش ماه زندگی کند، اما من می‌توانم کاری کنم که او ده، بیست، سی، یا حتی چهل سال دیگر هم عمر کند. اما همه به من گفتند: «نه. تو نمی‌توانی چنین کاری انجام بدهی. هزینه‌های این کار بسیار زیاد هستند. بگذار فرد دیگری این را به اثبات برساند». من و کارین یک فرزند در خانه داشتیم و باید تصمیم بزرگی می‌گرفتیم. می‌توانستم به هاروارد بروم و یک استاد تمام بشوم: دوران متوسطه، دوران انترن‌بودن، دوران پژوهشی، دوران دانش‌یاری و دست آخر استاد تمام.

آیا باید در امنیت و اطمینان خاطر بوستون و همین‌طور دیکتاتوری بالینی و علمی‌اش می‌ماندم یا راهم را به سوی رویاها و آرزوهایم پی می‌گرفتم؟ همان رویاهایی که می‌خواستند درمان‌های جدیدی را برای قلب کشف و اعمال کنند. باید تصمیم به ترک بوستون می‌گرفتیم.

در آن زمان تنها یک نفر در کشور روی عمل پیوند و جراحی قلب کار می‌کرد. این فرد دکتر نورمن شاموی بود که به نحوی سیستماتیک، متمرکز، دقیق و حساب‌شده به کارهای پژوهشی، آزمایشگاهی و بالینی می‌پرداخت. او در آن زمان در استانفورد کار می‌کرد. پس از بوستون خارج شدیم و به استنفورد رفتیم تا درباره عمل جراحی و پیوند قلب چیزهای جدیدی بیاموزیم. اولین عمل موفق جراحی توسط دکتر کریستین بارنارد صورت گرفت، اما این عمل کاملا بر پژوهش‌های نورمن شاموی استوار بود.

رویکرد شاموی کاملا علمی بود. این رویکرد کاملا سیستماتیک، علمی، حساب‌شده و دقیق به من چیزهای جدیدی آموخت. بله، من اشتباه کرده بودم. اشتباه بزرگ من این بود که هرگز چنین روشی را در بوستون پیاده نکرده بودم و برخی از انتقادات طرح‌شده کاملا درست بودند. شاموی می‌گفت: «این کار دقیق است. می‌شود عمل دقیق و علمی قلب انجام داد. فقط باید سیستماتیک و حساب‌شده بود.» اما در بوستون می‌گفتند «این کار غیرقابل انجام است. نمی‌توان یک عمل جراحی قلب علمی و حساب‌شده داشت. این کار بسیار گران تمام می‌شود». اشتباه من این بود که کارم را دقیق و سیستماتیک پیش نبرده بودم، اما یاد گرفتم که باید برای شور و شوقم ارزش زیادی قائل باشم. یاد گرفتم که باید با پشتکار به دنبال آرزوها و امیدهایم حرکت کنم.

***

درباره بیل فریست

بیل فریست همزمان یک دکتر و یک سناتور است. او را در سرتاسر کشور می‌شناسد و عمل‌های جراحی و پیوند قلب او شهره همگان است. او هم‌اکنون استاد کسب و کار و پزشکی در دانشگاه وندربیلت است. او یکی از ده پیشرو در زمینه خدمات علمی در سرتاسر آمریکا بوده است و یکی از ده عمل برجسته و مهم قلب را در سال‌های اخیر انجام داده است. او تاکنون دو کتاب مهم علمی نوشته است: «پیوند قلب» و «قلبی نجات‌یافته». دکتر بیل فریست ازدواج کرده است، سه فرزند دارد و اکنون در نشویل زندگی می‌کند.