شواهدی از مکاتب تاثیرگذار در شکل گیری تغییر سازمانی
قطعه گمشده توسعه عملکرد کارکنان
نویسندگان: Nik Kinley
Shlomo Ben-Hur
مترجم: فریبا ولیزاده
ارزیابیهای عملکرد سالانه سنتی در برخی سازمانها به مرور جای خود را به رویکردهای نوین بهبود عملکرد شخصی میدهند. انقلابی آرام در زمینه مدیریت عملکرد کارکنان در جریان است. در سالهای اخیر، سازمانها اجرای فرآیندهایی را اولویت بخشیدهاند که در نهایت بهتر از رویههای سنتی، ارزیابی عملکرد نیروی انسانی را بهبود میبخشند. «بازخوردهای زمان واقعی» به مرور جایگزین اهداف توسعه، ارزیابیهای سالانه و ابزارهای بازخورد رسمی خواهند شد که مستقیما از سوی مدیران صف دریافت و منتشر میشوند.
نویسندگان: Nik Kinley
Shlomo Ben-Hur
مترجم: فریبا ولیزاده
ارزیابیهای عملکرد سالانه سنتی در برخی سازمانها به مرور جای خود را به رویکردهای نوین بهبود عملکرد شخصی میدهند. انقلابی آرام در زمینه مدیریت عملکرد کارکنان در جریان است. در سالهای اخیر، سازمانها اجرای فرآیندهایی را اولویت بخشیدهاند که در نهایت بهتر از رویههای سنتی، ارزیابی عملکرد نیروی انسانی را بهبود میبخشند. «بازخوردهای زمان واقعی» به مرور جایگزین اهداف توسعه، ارزیابیهای سالانه و ابزارهای بازخورد رسمی خواهند شد که مستقیما از سوی مدیران صف دریافت و منتشر میشوند.
گرچه چنین تغییری نویدبخش است، اما خطراتی را به همراه دارد، برای مثال میزان توان مدیران در کمک به توسعه مهارتهای کارکنان. بررسی ۵۰۰ مدیر در سراسر جهان نتایجی دربر داشت. یک سوم این مدیران اذعان داشتند کمک به کارکنان به منظور شناسایی و درک رفتارهای مستلزم تغییر، کار دشواری نیست. درست همان میزان از مدیران نیز بر این باور بودند که به خوبی میدانند چگونه بازخوردهایی در این خصوص جمعآوری کنند. اما کمتر از ۱۰درصد از این مدیران در خصوص ثبات تغییرات ایجاد شده در طول زمان ابراز امیدواری کردهاند. کمتر از نیمی از مدیران بر این باور بودند که تغییر در رفتار واقعا کارساز است. در حالیکه مدیران عملیاتی بهعنوان رکن اصلی فرآیند بهبود عملکرد در سازمان شناخته میشوند، نرخ ۵۰ درصدی موفقیت در اجرای این برنامه به نظر کافی نیست.
توصیفی ساده از یافتههای نظرسنجی حاکی از این است که ایجاد تغییر امری دشوار است. اما با این وجود مطالعات نشان میدهند افراد قادر و مصمم به ایجاد آن هستند. سرخوردگیهای مورد اشاره مدیران نه بر دشوار بودن فرآیند توسعه، بلکه بر غیر قابل پیش بینی بودن آن دلالت دارند. روانشناسان و اقتصاددانان در خصوص سازوکار تغییر رفتار اطلاعات بسیاری در اختیار دارند. چالش اصلی این است که دیدگاههای این گروه به ندرت به صورت قابل اجرا به مدیران منتقل میشوند. در طول ۵ سال گذشته نتایج دههها پژوهش در حوزه علوم روانشناسی با هدف کمک به مدیران در زمینه بهبود موثر عملکرد نیروی انسانی بررسی شده است. رویکردهای مرسوم در زمینه تغییر شامل یک فرآیند دو مرحلهای ساده است: نخست، شناسایی هرآنچه مستلزم تغییر است و سپس رفع مساله که معمولا به واسطه ارائه اطلاعاتی در خصوص ویژگی رفتار جدید در قالب توصیه، بازخورد یا آموزش انجام میگیرد. بسیاری از سازمانها با شناسایی محدودیتهای موجود اخیرا به استفاده از رویکرد مربیگری روی آوردهاند. تعاملاتی که بر پایه مربیگری شکل میگیرند، از لحن تعاملیتر برخوردار هستند، نه دستوری. اما هسته اصلی این رویکرد نیز همچنان بر شناسایی تغییرات مورد نیاز افراد و اقدامات ضروری در جهت تحقق آن تمرکز دارد.
نقش زمینه
معمولا زمینه را به عنوان ویژگیهای آشکار و بیرونی افراد- موقعیتها و محیطی که در آن حضور دارند- تلقی میکنیم. اما نوع دیگری از زمینه وجود دارد که از نظر محققان این حوزه از اهمیت بالایی برخوردار است: هر آنچه در درون افراد در جریان است و تلاش فرد برای تغییر رفتار. یکی از مولفهها به تواناییها و قابلیتهای شخص مربوط میشود. مولفه دوم میزان اعتماد به نفس افراد و تعهد درونی به تغییر است.برای شناسایی اینکه کدام یک از فاکتورهای زمینهای نقش مهمتری در شکلگیری تغییر دارند شواهدی از چهار مکتب مختلف پژوهشی در حوزه روانشناسی بررسی شده است: رفتارگرایی، روانشناسی شناختی، رواندرمانی سیستماتیک و اقتصاد رفتاری. در مرحله بعدی چهار عامل کلیدی تاثیرگذار بر تلاشهای افراد در زمینه ایجاد تغییر انتخاب شده است که به قرار زیر هستند:
• انگیزش: آیا افراد خواهان توسعه هستند؟ مطالعات انجام شده پیرامون انگیزش بسیار شفاف هستند. اگر فرد خواهان تغییر نیست بنابراین احتمال ایجاد تغییر وجود نخواهد داشت. هنگامی که افراد از انگیزش کافی برای ایجاد یک تغییر خاص برخوردار هستند، فاصله کمی با موفقیت خواهند داشت. در حالی که مدیران از این موضوع آگاه هستند، اما روشهای ایجاد انگیزش در افراد چندان روشن نیستند. در واقع، مطالعات نشان میدهد تنها ۲۸ درصد از مدیران از اعتماد به نفس کافی در خصوص توانایی ایجاد انگیزش در کارکنان برخوردار هستند.
این موضوع با وجود سرمایهگذاریهای گسترده سازمانها در زمینه پیادهسازی سیستمهای تشویقی به نظر غیر عادی میرسد. اغلب اوقات شرکتها از پاداشها یا مجازاتهایی تحت عنوان انگیزانندههای بیرونی استفاده میکنند. اگرچه شواهدی مبنی بر تاثیرگذاری آن در تغییر رفتار در دست است، اما این تنها نیمی از تصویر پیش رو است. انگیزش درونی نوعی از انگیزش است که نه به واسطه محرکهای بیرونی، بلکه از طریق احساسات درونی حاصل از لذتبخش بودن هر تجربه خوشایند شکل میگیرد و معمولا قویتر و با دوامتر است.
• توانایی: آیا افراد میدانند چه رفتارهایی مستلزم تغییر هستند؟ آیا از مهارتهای لازم برای توسعه عملکرد برخوردار هستند؟ از میان تمامی فاکتورهای موجود در مدل، توانایی احتمالا از رایجترین مولفههای مورد توجه مدیران کسبوکارها بهشمار میرود. برای موفقیت هر چه بیشتر برنامه توسعه عملکرد شخصی، مدیران باید از تحقق سه نکته زیر اطمینان حاصل کنند:
۱) آیا نقش هر فرد در سازمان فرصت انجام رفتار مطلوب را برای او فراهم میکند؟
۲) آیا فرد مهارتها و دانش کافی برای اجرای رفتار خاص را دارد؟
۳) آیا فرد منافع فیزیکی (نظیر تجهیزات، زمان و پول) مورد نیاز برای یادگیری و انجام رفتار جدید را داراست؟
• سرمایه روانی: آیا از منابع درونی کافی برای حفظ مستمر تغییر (نظیر اعتماد به نفس، اراده و انعطافپذیری) برخوردارند؟ روانشناسان سالها موضوع سرمایههای روانی را مورد بحث و بررسی قرار دادهاند. بر اساس تحقیقات انجام شده، دو فاکتور تاثیرگذار بر حفظ رفتار جدید شناسایی شدهاند: اعتماد به نفس فرد در زمینه کسب موفقیت و اراده و انعطاف پذیری. مطالعات حاکی است افرادی که اعتماد به نفس بیشتری دارند از شانس موفقیت بیشتر و همچنین استقامت بیشتر در مقابله با موانع برخوردار هستند. نکته قابل توجه اینکه مهمترین معیار پیشبینیکننده میزان سرمایههای روانی افراد در فضای شغلی، رفتار مدیران و محیط کاری است که فرد در آن فعالیت میکند.
• محیط حمایتگر: آیا محیط کار ویژگیهایی نظیر حمایت اجتماعی، نشانههای موقعیتی و هنجارهای اجتماعی و حمایت از توسعه عملکرد شخصی را داراست؟ آخرین فاکتور محیط خارجی حمایتکننده است که شامل محیط و فضای فیزیکی شغلی، پویایی تیم و فرهنگ سازمانی است که میتواند بر توانمندیهای فردی تاثیرگذار باشد. با این حال مدیران میتوانند از سه اهرم اصلی برای ایجاد تغییر و توسعه عملکرد استفاده کنند. حمایتهای اجتماعی، ارائه پیشنهادها، مشوقها و اطلاعات هدفدار و ساختار عادتی. هر یک از این سه اهرم را میتوان با هدف حمایت از طرحهای توسعه عملکرد بهکار گرفت. هر سه این اهرمها تاثیر قابلتوجهی در موفقیت طرحهای مذکور دارند.
مدیریت توسعه عملکرد
فاکتورهای اشاره شده را میتوان به واسطه تکنیکهای نسبتا ساده اجرا کرد. موسسه Deloitte در بررسیهای خود به این نتیجه رسید که سالانه بالغ بر ۲ میلیون ساعت از وقت سازمان صرف تخمین رتبهبندیهای عملکردی کارکنان میشود. روشن است که فرصتهایی برای تغییر مسیر زمان مدیریتی و تلاش برای تغییر رفتار و توسعه عملکرد وجود دارد. قبل از تحقق این امر، سازمان باید مدلهایی فراتر از نمونههای ساده را به منظور اجرای تغییر و توسعه مد نظر قرار دهد. کسب اطمینان از کارآمدی برنامههای تغییر و توسعه از الزامات بهشمار میرود و این دلیل اهمیت رویکرد اتخاذ شده در خصوص مدیریت توسعه عملکرد در سازمان است. بدون تغییر مدیران نخواهند توانست نقش حمایتگرایانه مورد نیاز برای توسعهای تاثیرگذار را ایفا کنند. این روزها انقلاب واقعی در نحوه بهرهبرداری مدیران از فرآیندهای مدیریت عملکرد در حال شکلگیری است.
منبع: MITSloan
ارسال نظر